خاطره - صفحه 9

آخرین اخبار:
خاطره

علاقه شدیدی به تلاوت قرآن داشت

برادر شهید «سیدخیرالله اسدی امرئی» می‌گوید: علاقه شدیدی به تلاوت قرآن داشت در همان کودکی با کلام خدا انس گرفته بود. نسبت به انجام واجبات و ترک محرمات بسیار پایبند بود.
فاتحان خرمشهر/ قسمت دهم

این طرف خاکریز ما بودیم و آن طرف خاکریز عراقی‌ها!

در قسمت دهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: عراقی‌ها جلوتر آمده و شدید درگیر بودیم. فشار زیادی روی ما بود. به قدری به هم نزدیک شده بودیم که این طرف خاکریز ما بودیم و آن طرف خاکریز عراقی‌ها. به هم دیگه نارنجک پرتاب می کردیم. عراقی‌ها که سمت ما نارنجک می‌انداختند، سریع نارنجک‌ها را می قاپیدیم و به خودشان بر می‌گرداندیم.
فاتحان خرمشهر/ قسمت نهم

اتفاقی که تعجبمان را صد برابر کرد

در قسمت نهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: از خاکریز سر خوردیم پایین. بقیه نیروها هم پشت سر ما آمدند. تعجب مان صد برابر شد. تا چشم کار می کرد جنازه بود. نمی دانستم چه بگویم؛ یعنی این همه عراقی را ما کشته ایم؟ ولی ما که تیراندازی درست و حسابی روی اینها نداشتیم. آتش توپخانه هم نبود چون خیلی نزدیک هم بودیم و همه چیز را خوب می دیدیم. از تعجب دهانمان باز مانده بود.
فاتحان خرمشهر/ قسمت هشتم

حمله غافلگیرانه به سمت دشمن

در قسمت هشتم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می خوانیم: تیربارها بدجوری شلیک می‌کردند و رگبار گلوله اجازه تکون خوردن نمی‌داد. دیدم اگر دست روی دست بگذاریم تا صبح یک نفر از ما را زنده نمی‌گذارند. با چند نفر از بچه‌ها در امتداد خاکریز حدود صد متری جلو رفته و از یک بریدگی خاکریز را دور زده و از پشت سر تیربارها درآمدیم. درست پشت سرشان بودیم اما هنوز متوجه ما نشده و یکسره تیراندازی می‌کردند.
فاتحان خرمشهر/ قسمت هفتم

بهترین فرصت برای رفتن

در قسمت هفتم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: هنگام عصر هوا به شدت طوفانی شد. بهترین فرصت برای رفتن بود. دشمن در آن هوا دید کافی نداشت. در آن هوای طوفانی یک تیم از بچه‌ها به همراه دو نفری که از نخلستان برگشته بودند را فرستادیم بروند و رزمندگان مستقر در نخلستان را به عقب بیاورند. از بچه‌هایی که رفتند پدر مصطفی حمیدی و سردار جانباز بهمن نوری یادم هستند.
فاتحان خرمشهر/ قسمت پنجم

شلیک آر پی جی به روش مصطفی

در قسمت پنجم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس ( آزادی خرمشهر ) می خوانیم: صدای تیرانداری ضدهوایی قطع شد و توانستیم سرمان را بلند کنیم. تا آن شب و حتی بعد از آن ، من شلیک آرپی جی به آن شکل ندیدم. تقریبا امکان پذیر نیست و با منطق نظامی هم سازگاری ندارد. اما مصطفی حمیدی این کار را در تاریکی شب انجام داد.
فاتحان خرمشهر/ قسمت چهارم

ماجرای تانکی که دور از انتظار همه به ما نزدیک می‌شد

در قسمت چهارم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می خوانیم: نبرد به شدت ادامه داشت تا اینکه یک لحظه همه جا ظلمات شد و آنچنان تاریکی میدان نبرد را فرا گرفت که دیگر هیچ جا دیده نشد، عجیب بود که حتی یک منور هم در آسمان روشن نمی‌شد. ناگهان در آن تاریکی متوجه تانکی شدیم که چراغ خاموش به ما نزدیک می‌شد.
فاتحان خرمشهر/ قسمت سوم

درگیری‌های تن به تن

در قسمت سوم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می خوانیم: درگیریها رفته رفته به قدری نزدیک و تن به تن شد و به شکلی درآمد که آدم‌ها و تانک‌ها قاطی هم شدیم، حدود ۲۰۰ تانک دشمن خوابشان آشفته شده و همگی به سوی مان تیر مستقیم می‌‎زدند.
فاتحان خرمشهر/ قسمت دوم

صدای تپش قلب

در قسمت دوم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: وقتی احمد آقا صحبت می کرد صدای تپش قلبم را می شنیدم که از شوق رسیدن به خرمشهر خودش را به سینه‌ام می‌کوبید. بعد از پایان سخنان سردار کاظمی، سردار شهید حمید آقا باکری هم ماموریت گردان مان را توجیه کرد.

زمانی که گفتند شناسنامۀ فلانی را بده مجروح شده، بدان شهید شده ام!

شهید «دوستعلی کاکایی» در آخرین مرخصی اش به همسرش می‌گوید: حاج خانم عکس و شناسنامه مرا جایی جلو دستت نگه دار و آمادگی این را داشته باش که اگر گفتند شناسنامۀ فلانی را بده، مجروح شده است، بدان شهید شده ام. نوید شاهد ایلام در سالگرد شهادت خاطره ‌ای از همسر این شهید والامقام منتشر می‌کیند.

تفریحات نباید انسان را از جایگاه مذهبی‌اش دور سازد

همرزم شهید «محمدعلی آقاجانی» می‌گوید: دائم در فکر عبادت و پرهیزگاری بود. می‌گفت که حتی در سربازی باید در نماز جماعت شرکت کنیم. توصیه همیشگی‌اش تجمع در مساجد و شرکت در مراسم مذهبی بود. معتقد بود که تفریحات انسان نباید او را از جایگاه معنوی و مذهبی‌اش دور سازد.

آرزوی شهادت را در سر می‌پروراند

همسر شهید «صادق حبیبی بیزکی» می‌گوید: آنقدر صبور بود که با مقاومت سعی می‌کرد مشکلات خود و دیگران را حل کند، شهادت را دوست داشت و در آرزوی رسیدن به این مقام روز و شب خود را سپری می‌کرد.

زندگی ساده و دور از تجملات داشت

همسرشهید «محمد علی سبحانی» می‌گوید: از نظر اقتصادی به فقرا کمک می‌کرد بدون این که کسی بداند. زندگی ساده و دور از تجملات داشت. در برابر مشکلات بسیار صبور بود.
خاطره‌‌ای از شهید «علی اکبر صادقی»

شهیدی که به درخواست مادرش چشم باز می‌کند

در خاطراتی از شهید علی اکبر صادقی نوشته شده است: مادر شهید هنگام تدفین پیکر فرزندش نجوا می‌کند "خدایا از تو می‌خواهم عنایتی کنی تا فرزندم چشمانش را باز کند تا من مانند دوران حیاتش یک بار دیگر برای آخرین بار به چشمانش نگاه کنم" و در این هنگام، شهید چشم باز می‌کند تا درخواست مادرش را اجابت کند.

اهل نماز و خدا بود

مادر شهید «حسن علیزاده» می‌گوید: یک روز از جنگ آمده بود، آن روز هم جمعه بود. گفت: برویم نماز جمعه گفتم لباس‌ها را باید بشورم تا خشک شود، گفت: نه لباس‌ها را خیس بده آمدی می‌شوری و من روی بخاری خشک می‌کنم آمد از دستم گرفت و من را تا سر کوچه برد و برایم ماشین گرفت من را فرستاد و گفت خودش پشت سر می‌آید. خیلی اهل نماز و خدا بود.

اینجا جای یک شهید است!

بسیجی شهید «علی حاتمی» خرداد ۱۳۶۴ در حین اقامه نماز به درجه رفیع شهادت نایل آمد. وی یک روز قبل از شهادت با کمک چند نفر از نزدیکان قبری برای یکی از شهدای فامیل آماده کرده بود که همان قبر خانه ابدی خودش شد. در ادامه ماجرای این قبر منتشر می‌شود.

فرزندم را با رفتار انقلابی تربیت کن

همسر شهید «غلام حسین قاسمی» می‌گوید: می‌گفت: اگر من جبهه رفتم و شهید شدم طوری بچه‌ام را تربیت کن که از لحاظ رفتار، انقلابی باشد و طوری او را تربیت کن که مردم نگویند پدرشان شهید است و بچه‌های آن‌ها راه کج رفتند منحرف شدند.

کار من در مقابل کار رزمنده‌ها شبیه قطره‌ای در برابر دریا است

برادرشهید «یدالله اکرانژاد» می‌گوید: شهید در یکی از نامه هایش نوشت: جبهه شور و صفای دیگری دارد و انسان ساز است. کار من در مقابل کار‌های رزمنده‌ها چیزی نیست، شبیه قطره‌ای در برابر دریا.

صبر خود را به مادرم بدهید

خاطره ‌ شهید «حافظ نظری» از برادر خود می‌گوید: به مادرم گفته بود که از مادر شهیدان خجالت می‌کشم که چرا شهید نمی‌شوم. آخرین بار که به مرخصی آمده بود از مادر شهدا دیدار کرده بود و به آن‌ها گفته بود که از صبر خود به مادرم هم بدهید.

توسط تک تیرانداز شهید شدند

برادر شهید «مهدی پورعباسی» می‌گوید: بچه‌ها یک مقدار کار کردند خسته شدند، ولی شهید همچنان مشغول کندن سنگر بودند تا این که کار تمام شد و بعد شروع کردند به کشیک دادن که توسط یک تک تیرانداز شهید شدند.
طراحی و تولید: ایران سامانه