نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
شهید در منطقه به «جعفرخان» معروف بود و به عنوان فرمانده‌ای گره‌گشا، کسی بود که در عرصه هشت سال دفاع مقدس هم نقش‌آفرین بود و حتی در آن دوران از دلاورمردانی بود که از اروندرود عبور کرد.
کد خبر: ۵۷۵۱۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۵

خاطره‌ای از شهید «سیدیداله امامی»
شهید «سید یدالله امامی» در پاسخ به هدیه فردی که او را آزاد کرد، گفت: من برای پول كاری انجام ندادم چون اموال منع قانونی و شرعی نداشت و اسم حضرت زهرا (س) را آورديد كمكتان كردم تا آزاد شوید.
کد خبر: ۵۷۴۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۹

مدیرکل بنیادشهید و امور ایثارگران استان لرستان در پی شهادت سرباز وظیفه «فرشید میریان» پیام تسلیتی صادر کرد.
کد خبر: ۵۷۴۸۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۳

خاطرات شهید «محمدعلیم عباسی گراوند» به نقل از پسرعمویش
پسرعموی شهید «محمدعلیم عباسی گراوند» می‌گوید: نوحه‌خوان عوض شد، ضرب آهنگ زنجیرزنی سرعت گرفت، سنگینی زنجیر بازوهایم را خسته کرده بود، نفر جلویی‌ام را دیدم که اشک از گونه‌هایش می‌ریزد و زنجیر می‌زند، جثه لاغر و تکیده‌اش خیلی آشنا به نظر می‌آمد، ستون حرکت کرد همین طوری شُرشُر اشک‌هایش ادامه داشت.
کد خبر: ۵۷۴۸۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۶

مروری بر زندگی و خاطرات شهید «علیرضا ناصری نسب»
شهید «علی رضا ناصری» تا یک ماه بعد از آزادسازی سوسنگرد نیز در شهر ماند و پاسداری از این شهر را به عهده گرفت.
کد خبر: ۵۷۴۸۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۱

خاطراتی از دفتر خاطرات شهيد «اسداله کردی»
شهید «اسداله کردی» در خاطرات خود آورده است: تنها كارم شاد كردن دل بچه های محصل بود. به وسيله خريدن چند دفتر و قلم از حقوق ناچيزم كه حتي گاهي به قيمت بی پول ماندن خودم در آن دوره افتاده و غريب تمام می شد.
کد خبر: ۵۷۴۸۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۹

خاطره‌ای از همرزم شهید «محمدحسن ولی‌پوری»
همرزم شهید «محمدحسن ولی پوری» در بیان خاطرات وی می گوید: من به ايشان گفتم، رزمنده نكند از بعثی می‌ترسی در جوابم گفت: اگر خدا توفيق داد و عمليات آغاز شد در جنگ و رو به روی بعثیها معلوم مي شود كه مادر چه كسي پسر اورده است كه واقعاً همينطور هم بود چون در جبهه مثل شير مي چنگيد و در داخل شهر و محل هم يك مبارز تمام عيار بود.
کد خبر: ۵۷۴۸۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۸

برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛
«شهید رجایی به من گفت فلانی شما بیا موقتاً برو و استاندار زنجان باش. من گفتم تجربه ندارم و قبلاً استاندار نبوده‌ام و کار بلد نیستم. گفت خوب یاد می‌گیری مگر همه آن‌هایی که حالا استاندار هستند قبلاً هم استاندار بوده‌اند؟! ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۴۷۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۷

برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛
«روزی آقای رجایی به من گفت: «همه جا را بررسی کن. هر جا ماشین بنز دیدی، آن را بگیر و به سپاه بده». بعضی وزارت‌خانه‌ها که از این دستور مطلع شدند، بنزهایشان را مخفی کردند ...» ادامه این خاطره در آستانه سالروز شهادت رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی»، از این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۴۷۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶

زندگی‌نامه شهید «ولی‌الله توکلی»
شهید «ولی‌الله توكلی» دانش‌‏آموز شهیدی است که در دوران جنگ تحمیلی پیوسته به مراكز اعزام نیرو مراجعه می‌كرد ولی به‌علت سن كم از اعزام وی خودداری می‌شد تا این‌كه بر اثر این توجه به جبهه و آرزوی اعزام به مناطق عملیاتی، از درس و مدرسه جدا شد.
کد خبر: ۵۷۴۷۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶

«من خیلی دلم برای شهادتش تنگ می‌شود چرا که مصداق دوست خوب و مانند برادر برای من بود که از خبر شهادتش واقعا متاثر شدیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۴۶۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۵

برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛
«رجایی پس از طی دوره آموزشی و دریافت درجه گروهبان سومی در کنار فعالیت‌های نظامی به تحصیل ادامه داد. در مدت ۵ سال خدمت در ارتش که مدت ۴ سال در نیروی هوایی و یک سال در نیروی زمینی ارتش بود. دوره متوسطه را در رشته ریاضی با تحصیل شبانه به اتمام رساند. قبل از سال ۱۳۳۴، شهید رجایی به همراه عده دیگر از همکارانش به علت فعالیت‌های مذهبی از نیروی هوایی تسویه شدند و به نیروی زمینی ارتش انتقال یافت. علی‌رغم میل باطنی‌اش جهت خدمت در نیروی هوایی هرگز نتوانست به نیروی هوایی باز گردد و ناگزیر مجبور به استعفا شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۴۶۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۵

قسمت دوم خاطرات شهید «محسن ناظمیان»
هم‌رزم شهید «محسن ناظمیان» نقل می‌کند: «هربار که با سینه‌خیز خود را جلو می‌کشاند، یک قدم از دشمن دورتر می‌شدند. لحظات به اندازه تمام سنگریزه‌هایی شده بود که در سینه محسن فرو می‌رفت. بالاخره آخرین بار هم با یک دست بر زمین فشار داد و با یک خیز، خود و مجروح را کشاند پشت خاکریز. خیز بلندی بود، به بزرگی نجات یک انسان.»
کد خبر: ۵۷۴۴۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۱

زندگینامه شهید «ناصر موسیوند»؛
شهید ناصر موسیوند، از شهدای پایگاه مقاومت مسجد امام سجاد(ع) شهرستان بروجرد است که آرزو داشت اگر شهید شد او را شبانه دفن کنند.
کد خبر: ۵۷۴۳۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۱

سه خاطره از شهید «حسن قبادی» به نقل از «حاج میرزا میرزاپور»
شهید «حسن قبادی» معاون بخشداری بود و کارهای کمیته امداد را هم انجام می‌داد. خودش مانند یک کارگر ساده پشت بام‌ها را قیرگونی می‌کرد.
کد خبر: ۵۷۴۳۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۹

برگی از خاطرات اسارت شهید «لشگری»؛
«شب صدای نازک زنانه‌ای نظر من را جلب کرد. بیشتر دقت کردم متوجه صحبت نگهبان‌ها با چند زن شدم که به فارسی تکلم می‌کردند از اینکه چند زن ایرانی اسیر شده بودند خیلی ناراحت شدم. بعد‌ها متوجه شدم آن‌ها توسط دشمن غافل‌گیر و اسیر شده‌اند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۳۹۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۴

برگی از خاطرات اسارت شهید«لشگری»؛
«به سالنی هدایت شدیم که قبلاً در آنجا شکنجه شده بودم. همه با چشم و دست بسته دور هم بودیم. به هر نفری یک پتوی کهنه و مندرس دادند. آن‌قدر ما را به این طرف و آن طرف برده بودند که از خستگی و گرسنگی جانی برایمان نمانده بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۳۹۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۳

برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛
«یکی از محافظان سریعتر از ماشین پیاده شد و در ماشین را برای ایشان باز کرد تا عمو پیاده شود. اما ایشان پیاده نشد و در ماشین را بست ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۳۹۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۱

«هیچ‌وقت ندیدم پدرم جلوی من گریه کند. خانه عمه‌ام نزدیک مسجدی بود که پدر می‌رفت آن‌جا برای نماز خواندن. عمه می‌گفت بعضی وقت‌ها نماز که تمام می‌شه و مسجد خلوته، پرده رو کنار می‌زنم می‌بینم داداش سر به سجده گذاشته و های‌های گریه می‌کنه ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی حواء (منیژه) لشگری همسر خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۳۸۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۲

«می‌خواستیم برویم منزل مادر فرح. آن روز بدترین و سخت‌ترین روز زندگی‌ام بود. مردم همه ساک به دست آواره، سواره و پیاده سرگردان جاده‌ها بودند. دود و خاک و غبار همه جا را برداشته بود تا رسیدیم منزل مادر فرح، زندگی آن بیچاره‌ها هم زیر خاک بود و گریه‌زاری می‌کردند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی حواء (منیژه) لشگری همسر خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۳۷۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۱