محمدعلي صفري، فرزند اسدالله و معصومه، در پانزدهم فروردين ماه سال 1337 در شهرستان اردستان متولد شد. پسري پرجنب و جوش و فعال بود. به والدينش احترام مي گذاشت و به آنها محبت مي نمود . در كارهاي كشاورزي و خانه به آنها كمك مي كرد.
زندگی نامه شهید محمدعلی صفری

نوید شاهد: محمدعلي صفري، فرزند اسدالله و معصومه، در پانزدهم فروردين ماه سال 1337 در شهرستان اردستان متولد شد. پسري پرجنب و جوش و فعال بود. به والدينش احترام مي گذاشت و به آنها محبت مي نمود . در كارهاي كشاورزي و خانه به آنها كمك مي كرد.

مادرش را از دست داد.

دوره ابتدايي را از سال 1344 تا 1350 در مدرسه كميار روستاي قهساره در شهرستان اردستان گذراند. و بعد به علت مشكلات اقتصادي، ترك تحصيل كرد و در كارخانه ريسندگي مشغول به كار شد و مخارج خود و پدرش را تأمين مي نمود.

چهارده ساله كه شد به اصفهان نزد برادر خود رفت و در منزل دايي خود و در اتاقي كه برادرش به او داده بود اقامت كرد و به شغل خياطي پرداخت و از اين راه امرار معاش مي كرد.

به ورزش هاي رزمي علاقه داشت.

اهل نماز و روزه بود. به مسجد و منبر و علما علاقه مند بود.

كتاب هاي ديني و مذهبي و قرآن را مطالعه مي كرد.

از غيبت بدش مي آمد. حرف حق را مي زد و لو آن كه به ضررش باشد . اگر مي ديد خانواده اش غيبت كسي را مي كنند به شدت ناراحت مي شد و سريع برخورد مي كرد.

در برابر مشكلات صبر پيشه مي نمود.

در سال 1356 جهت خدمت سربازي به بيرجند اعزام شد و بعد به شهرستان سرخس، منطقه مزدوران، مرز ايران و شوروي منتقل گشت. بعد از مدتي جهت ادامه خدمت به مشهد مقدس، در جوار مرقد مطهر امام رضا(ع) منتقل گرديد. در آن زمان، زمان اوجگيري انقلاب و تمام شهرهاي ايران شلوغ بود. زماني كه پدرش به مشهد رفت تا او را ببيند . از وي خواست به طرف مردم تظاهر كننده تيراندازي نكند و او نيز قبول كرد. و بعد به فرمان امام كه دستور دادند سربازان پادگانها را ترك كنند، بعد از آمدن به مرخصي از ادامه حضور در پادگان خودداري كرد.

و بعد هم به سيستان و بلوچستان رفت و در آن جا خدمت نمود.

در تظاهرات و راه پيمايي هاي قبل از انقلاب شركت مي كرد. به بچه هاي فاميل نيز مي گفت:« به راه پيمايي برويد

تمام فكر و ذكرش امام و انقلاب بود. به امام علاقه داشت. از همان اوايل انقلاب مقلّد ايشان بود.

او در به ثمر رسيدن انقلاب و پيروزي اسلام بسيار تلاش كرد . هم پاي انقلاب و امام پيش مي رفت. به دفاع از انقلاب و امام مي پرداخت . از افراد ضد انقلاب بيزار بود، به خصوص از بني صدر بدش مي آمد . اگر كسي طرفداري بني صدر را مي كرد، با او درگير مي شد.

در اوايل سال 1358 ، از طرف سپاه اصفهان اعلام اعزام نيرو به زاهدان شد كه محمدعلي خياطي را رها كرد و عضو سپاه گرديد. براي رضاي خداوند و دفاع از انقلاب اسلامي عازم زاهدان شد . در تمام شهرهاي سيستان و بلوچستان مسئوليت هاي مختلفي داشت، از جمله فرمانده عمليات سپاه نيك شهر بود. او بسيار فعال و با ايمان بود. در موقع نماز به اصرار دوستانش او پيشنماز و امام جماعت مي شد. زمان خدمت در سيستان و بلوچستان به بيماري مالاريا مبتلاشد كه تا پايان عمر از اين بيماري رنج مي برد، اما هيچ گاه ضعف جسم، مانع ادامه فعالیت هايش نمي شد.

در مواقع سختي و كار و تلاش بسيار، روحيه شاد و خنداني داشت. با شروع جنگ تحميلي، در بيست و دو سالگي به جبهه هاي حق عليه باطل شتافت.

او دفاع از آب و خاك و كشور را تكليف و وظيفه خود مي دانست . فرمان امام براي او خيلي مهم بود.

هدفش اطاعت از فرمان امام بود و رفتن به جبهه را واجب مي شمرد.

او جنگ را مقدس و دشمنان خارجي از جمله صدام و همچنين منافقين و اشرار در سيستان و بلوچستان را جزو كفار مي دانست كه نبرد در برابر آنها به فرمان امام واجب بود.

بنابر وظيفه اي كه بر خوداحساس مي كرد، به جبهه هاي جنوب عزيمت نمود. به آبادان رفت و در لشكر 25 كربلا به مبارزه با متجاوزين بعثي عراق پرداخت. در مهندسي رزمي خدمت مي كرد. در لشكر امام حسين(ع) در قسمت اطلاعات- عمليات بود. گردان صفريك را هم اداره مي كرد. فرمانده گردان بود.

همه او را دوست داشتند. سخت كوش بود. ديگران هم وقتي فعاليت هاي او را مي ديدند تحريك مي شدند كه با او كار كنند. در عمليات بيت المقدس، بيشترين خاكريز به طول 15 كيلومتر زده شد. يكي از افرادي كه بيشترين فعاليت ها را در آنجا داشت او بود.

اگر كسي در زمان عمليات و يا جنگ كم كاري داشت، بسيار ناراحت و اين ناراحتي در چهر ه اش مشاهده مي شد. گاهي هم افراد مقصر را مؤاخذه مي نمود. شخصيت اخلاقي او آن چنان بود كه رزمندگان تحت تأثير خلقيات او قرار مي گرفتند، هم از جهات امور معنوي و هم از جهات كارهاي روزانه و تلاش مداومي كه در پيگيري امور مختلف داشت. به عبادت و سخت كوشي در كار علاقه مند بود.

اوقات فراغت به تلاوت قرآن مي پرداخت.

نماز را اول وقت به جا مي آورد. شب ها نماز شب مي خواند. در جبهه دعاي كميل را به زيبايي مي خواند. فردي متواضع، بردبار و با محبت بود.

او در منطقه جنگي، چندين بار مجروح شد. يك بار تركش به پايش خورد.

در شكست حصر آبادان مجروح شد. چند تركش خورده بود كه او را به بيمارستان اهواز منتقل كردند. پس از بهبودي نسبي بدون اين كه به خانواده اش اطلاع دهد، دوباره به جبهه برگشت. در عمليات فتح المبين نيز هشت تير به شكمش اصابت كرد.

نسبت به بيت المال حساس بود. قبل از عمليات خيبر كه مجروح شد، در بيمارستان، جهت گرفتن دارو به داروخانه نمي رفت كه مبادا از بيت المال استفاده شود . حتي لباس از انبار منطقه نمي گرفت، چون احساس مي كرد مديون مي شود.

او به علت مجروحيت آبادان، در بيمارستان شركت نفت و طالقاني بستري شد.

در عمليات فتح المبين از ناحيه بيضه مجروح شده بود ولي به خاطر حيايي كه داشت اسم نمي برد.

در منطقه جنوب، به علت بودن عقرب، يك بار عقرب او را نيش زده بود و چون شب بود، دكتر را جهت زدن آمپول و مداوا بيدار نكرد.

او در حالت مريضي و ناراحتي جسمي كار مي كرد و باعث تشويق ديگران به كار و تلاش مي شد. هيچ گاه منطقه را به خاطر مجروحيت ترك نكرد.

هر بار كه مجروح مي شد، انتظار شهادت را مي كشيد. او قصد نداشت ازدواج كند، مي گفت:« بايد جنگ با پيروزي تمام شود تا ازدواج كنم.» ولي با اصرار زياد خانواده مجبوربه ازدواج شد. او در 1361/6/ 29با خانم زهره اسماعيلي ازدواج نمود و مدت يك سال با هم زندگي كردند.

او به خانواده اش توصيه مي كرد:« حق را بگوييد و لو آن كه به ضرر شما باشد . نسبت به امام و انقلاب پايبند باشيد . با مردم خوشرفتاري كنيد. »

محمدتقي صفري، برادرش، مي گويد:« دفعه آخري كه به مرخصي آمد، هنگام اعزام به جبهه، از چهره اش معلوم بود كه مشتاق شهادت است؛ يك روحيه معنوي خاصي داشت . بزرگترين آرزويش شهادت بود . دنيا و مسائل دنيا را اصلاً نمي ديد. خود را عقب افتاده از قافله شهدا مي دانست . حتي زماني كه دايي اش در كردستان شهيد شد؛ مي گفت: چرا من با اين سابقه پنج ساله كه در جبهه هستم، بايد هنوز زنده بمانم. »

كوكب صفري، خواهرش، نقل مي كند:« به ما مي گفت: دعا كنيد كه من شهيد شوم. مي گفتيم: اين چه حرفي است كه مي زني؟ مي گفت: همه رفقا رفتند و من تنها ماندم. »

همچنين نقل مي كند:« دوروز بعد از شهادت دايي ام، به من گفت : تو خوابي نديده اي؟ گفتم: چرا خواب ديده ام كه دو تا گل توي باغچه مان كندند و با فاصله به گلزار شهدا بردند و در آن جا كاشتند. »

او همواره به شهادت ياران شهيدش غبطه مي خورد و خود را مغبون مي دانست.

او در عمليات خيبر در منطقه طلائيه در قسمت طرح و برنامه بود .

گردان امام محمدباقر- كه بچه هاي كاشان در آن جا بو دند فرمانده نداشتند و فرمانده شان به شهادت رسيده بود . او به آن گردان رفت . در آن جا او 500 متر جلوتر از نيروها حركت مي كرد كه تير به سر او اصابت كرد و به شهادت رسيد و پيكرش در همان منطقه ماند.

اين حادثه در تاريخ 1362/12/3  اتفاق افتاد.

شهيد در وصيت نامه خود نوشته است:« به شما ملت شهيد پرور توصيه مي كنم؛ اگر خواستيد پيروز شويد، هيچ وقت امام را تنها نگذاريد . هميشه گوش به فرمان او باشيد. اكنون كه آمريكا توسط صدام مزدور به ايران تجاوز و به ملت مسلمان خيانت نموده تا بتواند به خيال خام خو د اين انقلاب اسلامي را شكست بدهد و فكر مي كند با ترور و يا به شهادت رساندن بهترين عزيزان اين مملكت مي تواند جلوي اين ملت بيدار و آگاه را بگيرد. شما اي ملت، اين باقيمانده ها و تفاله هاي شرقي و غربي را به ياري خدا و رهبري امام امت از مملكت دور بريزيد. مواظب باشيد اين انقلاب كه از صدر اسلام تاكنون در برابر آن جنگ ها شده، خونها ريخته شده تا به ما رسيده است و دوباره زنده شده، از دست ندهيد. مبادا امام را تنها بگذاريد و با دشمنان اسلام سازش كنيد، چون در اين صورت خداوند اين انقلاب را از شما گرفته و ظالمي به روي كار مي آيد كه بر شما حكومت مي كند و تباهتان مي نمايد. مواظب باشيد فريب اين منافقين از خدا بي خبر و مادي گرا را نخوريد، مرگ سرخ بهتر از زندگي ننگين است.

از پدرم مي خواهم اگر از من بدي ديده است حلالم كند و از شهيد شدن من ناراحت نباشد. اين راهي كه من رفته ام، راه امام حسين (ع) است. تو بايد افتخار كني كه پسرت در اين راه شهيد شده است. پدرجان و همسر مهربانم، اميدوارم مرا حلال كنيد و آن حقي كه بر گردنم داريد و نتوانستم حق فرزندي و شوهرداري را به شما ادا كنم، عذر مي خواهم و اميدوارم كه از خط امام علي(ع) و اهل بيتش جدا نشويد و هيچ ناراحت نباشيد بلكه خوش حال باشيد كه فرزندي در راه خدا داده ايد و با سرافرازي تمام و صبر ايوب همانند كوه استوار باشيد. حتي اگر روزي اسلام به شما احتياج داشت از هر نظر مالي و جاني كمك كنيد و تا آخرين قطره خون مقاوم و پايدار باشيد. از شما برادران و همرزمانم مي خواهم راه مرا ادامه دهيد. از خانواده ام مي خواهم كه براي من گريه نكنند بلكه بر امام حسين(ع) گريه كنند.»

ايشان مدت 10 سال مفقود الجسد بود و بعد از 10 سال جسدش پيدا شد. هميشه مي گفت: مي خواهم شهيد شوم و مثل حضرت زهر ا(س) قبر نداشته باشم.

پيكر پاكش بعد از تشييع در روستاي قهساره شهرستان اردستان به خاك سپرده شد.

پي نوشتها

-1 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات

شهيد

-2 صفري، اسدالله- سرگذشت پژوهي،

ص 5

-3 همان، ص 6

-4 همان، ص 9

-5 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-6 صفري، اسدالله- سرگذشت پژوهي،

ص 5

-7 همان، ص 6

-8 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-9 صفري، اسدالله- سرگذشت پژوهي،

ص 7

-10 همان، ص 4

-11 همان، ص 3

-12 همان، ص 6

-13 همان، 8

-14 صفري، كوكب - سرگذشت پژوهي،

ص 25

-15 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 9

-16 صفري، محمدتقي- سرگذشت پژوهي،

ص 26

-17 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-18 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 9

-19 صفري، محمدتقي- سرگذشت پژوهي،

ص 27

-20 صفري، كوكب - سرگذشت پژوهي،

ص 7

-21 همان، ص 26

-22 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 12

-23 صفري، محمدتقي- سرگذشت پژوهي،

ص 26

-24 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 10

-25 همان، ص 12

-26 صفري، محمدتقي- سرگذشت پژوهي،

ص 26

-27 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 13

-28 همان، ص 8

-29 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-30 همان

-31 اكبرزاده، علي- سرگذشت پژوهي،

ص 30

-32 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد

-33 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-34 اكبرزاده، علي- سرگذشت پژوهي،

ص 30

-35 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 12

-36 صفري، محمدتقي- سرگذشت پژوهي،

ص 26

-37 همان، ص 27

-38 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 12

-39 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد

-40 اكبرزاده، علي- سرگذشت پژوهي،

ص 31

-41 همان، ص 30

-42 همان، ص 29

-43 همان، ص 30

-44 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 10

-45 همان، ص 11

-46 همان، ص 13

-47 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد،

ص 2

-48 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-49 اكبرزاده، علي- سرگذشت پژوهي،

ص 30

-50 همان، ص 31

-51 همان، ص 31

-52 همان، ص 31

-53 صفري، محمدتقي- سرگذشت پژوهي،

ص 31

-54 اكبرزاده، علي- سرگذشت پژوهي،

ص 31

-55 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 11

-56 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات

شهيد

-58 همان

-59 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 12

-60 صفري، محمدتقي- سرگذشت پژوهي،

ص 27

-61 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 13

-62 صفري، محمدتقي- سرگذشت پژوهي،

ص 27

-63 همان، ص 26

-64 صفري، كوكب- سرگذشت پژوهي،

ص 36

-65 همان، پشت ص 27

-66 صفري، اسدالله - سرگذشت پژوهي،

ص 10

-67 اكبرزاده، علي- سرگذشت پژوهي،

ص 31

-68 پرونده فرهنگي شاهد- وصيت نامه

-69 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات

شهيد

-70 همان

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ / زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده