حميدرضا رفيعي دولت آبادي، دومين فرزند محمدرضا و ملوك وحدتي، در شهريور ماه سال 1339 در خا نواده اي متوسط و مذهبي در شهر اصفهان متولد شد و هیچ وقت در هنگام شيرخوارگي مادرش بدون وضو به او شير نمي داد.

زندگی نامه شهید حمیدرضا رفیعی دولت آبادی

نویدشاهد: حميدرضا رفيعي دولت آبادي، دومين فرزند محمدرضا و ملوك وحدتي، در شهريور ماه سال 1339 در خا نواده اي متوسط و مذهبي در شهر اصفهان متولد شد.

در هنگام شيرخوارگي مادرش بدون وضو به او شير نمي داد. پدرش نيز از طريق كسب و كار حلال و با تلاش و كوشش امرار معاش مي كرد.

دوران كودكي را در محيط صميمي و گرم خانواده سپري كرد . در اوقات فراغت به همراه دوستان هم سن سال خود، به امامزاده - كه در نزديكي منزل آنها قرار داشت - مي رفت و اين به علت علاقه خاص او به آن امامزاده بود. با عشق و علاقه فراوان به تحصيل، دوره ابتدايي را در مدرسه ميرزا نصير آغاز كرد.

از زماني كه وارد مدرسه شد نماز مي خواند وروزه مي گرفت. با وجود سن كم هميشه به پدر و مادرش احترام مي گذاشت و هيچگاه پايش را جلوي آنها دراز نمي كرد.

يكي از همبازي هاي او در اين دوران پسر عمويش، محسن رفيعي )شهيد(، بود.

تحصيلات راهنمايي را در مدرسه راهنمايي شاه عباس و دوره متوسطه را در دبيرستان صائب اصفهان گذراند. در سال آخر دبيرستان به اين دليل كه عده اي از دانش آموزان مزاحم او مي شدند و از او مي خواستند كه همراه آنها به سينما برود و او نمي خواست آنها را رنجيده خاطر كند، در وسط سال تحصيلي مدرسه خود را تغيير داد.

دوران فراغت خود را در اين زمان به ورزش مي پرداخت و در رشته كاراته فعاليت مي كرد و تا جايي پيش رفت كه موفق به گرفتن كمربند مشكي گرديد ، اما از اين فنون هرگز عليه مردم و افراد ضعيف استفاده نكرد.

او قبل از انقلاب به صورت فعال در تمام تظاهرات، سخنراني ها و مراسمي كه به نفع انقلاب بود شركت مي كرد. در پايين كشيدن مجسمه شاه در ميدان انقلاب(فعلي ( اصفهان، آتش زدن مراكز فساد مراكز طاغوتي با شهامت به ميدان مي آمد. او لوح ياد بودي را - كه به نام رژيم شاهنشاهي بر سر در امامزاده نصب شده بود - كند و از بين برد. توسط ساواك شناسايي گرديد و مورد ضرب و شتم و تهديد قرار گرفت اما تهديدها نتوانست هيچ تأثيري در روحيه او باقي بگذارد و حتي او را مقاومتر و فعال تر ساخت.

در سال 1356 اقدام به تشكيل گروهي مذهبي جهت فعاليت هاي انقلابي كرد كه به صورت مخفيانه اعلاميه و نوارهاي امام را تكثير و پخش مي كردند.

استواري و دشمن ستيزي او زبان زد بود، به گونه اي كه در يكي از روزهاي تظاهرات، مأموران رژيم شاهنشاهي براي پيدا كردن اسناد و مدارك به خانه هاي مردم هجوم مي بردند و حميدرضا كه متوجه اين موضوع شده بود با زرنگي و تيزهوشي خاصي كليه مدارك و نوارهاي امام را در محلي مخفي كرد. سپس روي پشت بام رفت كه ناگهان با يكي از همسايه ها- كه از طرفداران رژيم بود- روبه رو شد و او كه از حركت هاي انقلابي حميدرضا باخبر بود، به او گفت:« اگر شعار مي دهيد، چرا مي ترسيد و پنهان مي شويد؟» حميدرضا با قاطعيت به او جواب داد:« اگر سه روز فقط سه روز صبر كنيد به شما خواهم گفت كه چه كسي پنهان مي شود.»

و دقيقاً سه روز بعد انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد.

در اسفند ماه سال 1357 عضو سپاه گرديد.

پس از پيروزي انقلاب در دفاع از مردم مظلوم و محروم و تحت ستم لردگان در جمع چند نفري پاسداران انقلاب به سرپرستي حجت الاسلام مصطفي رداني پور )شهيد( حاضر شد و نزديك به يك ماه در روستاهاي تحت ستم خان ها به تثبيت انقلاب و فرهنگ اسلام پرداخت.

پس از بازگشت از لردگان در كميته مستقر در شهرباني كلانتري چهار خدمت كرد. پس از مدتي به دعوت دوستانش به كميته مستقر در زندان منتقل و در آن جا مشغول به كار شد.

با ادغام كميته هاي سه گانه، سپاه اصفهان تشكيل و حميدرضا براي يك دوره آموزش نظامي فشرده انتخاب شد . سپس به عنوان مربي در پادگان جديدالتاسيس پانزده خرداد و بعد پادگان غدير مشغول آموزش اعضاي بسيج و سپاه گرديد . براي اولين بار در 19 سالگي به جبهه كردستان رفت.

چهره مصمم حميدرضا به گونه اي بود كه هيچ وقت خستگي در رخسارش مشاهده نمي شد. به تمام معنا تلاشگر و با اراده بود .از همان اوايل سپاه با نظم و انضباط بود و توان رزمي بالايي داشت.

در سركوبي اشرار منطقه سميرم با رشادت و جانفشاني موجب موفقيت در عمليات گرديد و باعث پاك شدن كوه هاي سميرم از وجود شخصي شرور به نام الله قلي شد.

حميدرضا در آستانه جنگ تحميلي در سال 1359 تصميم به ازدواج گرفت. در 20 سالگي با خانم پروانه يزدينيان پور ازدواج كرد كه ثمره اين ازدواج دو پسر به نام هاي ياسر و حميد و دو دختر به نام هاي صديقه و فاطمه مي باشد. مدت زندگي مشترك آنها 8 سال بود.

پروانه يزدينيا نپور، همسرش، مي گويد:« هم خانواده ما و هم ايشان در فكر ماديات نبوديم و زماني كه براي مهريه آمدند و صحبت كردند دو تا از برادرهايم، علي و اصغر حضور داشتند و با مشورت با ايشان قباله اي نوشتند كه در قباله 5 جلد كتاب)يك جلد كلام اله مجيد، نهج البلاغه، نهج الفصاحه، صحيفه سجاديه، كتاب پرتويي از قرآن) به عنوان مهريه معين شد.»

دو روز بعد از مراسم ساده ازدواج، به همراه برادر و همسر خود و برادرش براي زيارت به مشهد رفت در مشهد متوجه شد كه جنگ شروع شده و مسافرت را نيمه تمام گذاشت و سريع به اصفهان به پادگان 15 خرداد- كه محل خدمتش بود- برگشت.

در عمليات هاي مختلف از جمله: محرم، بدر، خيبر، كربلاي 3 و 4و 5 شركت فعال داشت. علاوه بر كمك به رزمندگان اسلام در كسب تجربيات آموزشي نيز موفق بود.

در سال 1362 به عنوان مسئول آموزش نظامي قرارگاه سوم سپاه برگزيده شد.

در سال 1364 به همراه سه تن از برادران سپاه براي اولين بار در دوره دافوس ارتش شركت كرد كه بر خلاف تصور عده اي از برادران ارتشي كه گمان مي كردند از عهده اين دوره برنمي آيد، پس از پايان دوره ضمن كسب نمرات بالا و گرفتن مدرك و لوح يادبود، به عنوان تشويق به سفر زيارتي سوريه نائل شد. پس از آن به عنوان معاون اطلاعات قرارگاه خاتم الانبيا)ص( معرفي و مشغول به كار شد.

خانم يزدينيان پور مي گويد:« براي ديدن دوره دافوس به تهران رفته بوديم كه در ماه محرم بود و ايشان معمولا در ايام عزاداري امام حسين )ع) لباس مشكي مي پوشيد. وقتي از من پيراهن مشكي طلب كرد به ايشان گفتم كه فراموش كرده ام پيراهن مشكي بياورم . وقتي ايشان به كلاس مي روند و بر روي صندلي مي نشيند دست خود را داخل جيب پيراهن كه به ايشان داده بودند- مي برند و يك پارچه مشكي كوچكي كه با رنگ سبز شفافي روي آن نوشته شده بوديا حسين )ع ( مي يابند و با سنجاق آن را به پيراهن خود متصل مي كنند. هنگامي كه به خانه مراجعه كردند و ماجرا را گفتند اين را از عنايات حضرت دانستند.»

حميدرضا در عمليات محرم به همراه يكي از دوستا نش به دليل واژگوني لند رور مجروح و به بيمارستان نيرو ي هوايي دزفول منتقل مي شود. اما پس از مراجعه دوستان و همرزمانش جهت پيگيري امور درماني او به بيمارستان متوجه مي شوند كه حميدرضا درمان را ناتمام رها كرده و با همان لباس بيمارستان و با بدني مجروح خود را به وسيله خودروهاي عبوري به ستاد لشكر امام حسين )ع( رسانده. اين نشانگر عشق و تعهد فوق العاده او در برابر انجام مسئوليتش بود.

در سال 1366 موفق شد با تلاش بي وقفه جزوات گشتي، شناسايي ديده باني، جو، زمين، سدموانع و استحكامات ارتش عراق، جزر و مد، عكس هوايي و ده ها مدرك و مطلب با ارزش را تهيه و تدوين نمايد.

به دليل استعداد فوق العاده و علاقه مندي اش مسئول راه اندازي آموزشگاه مخصوص جهت اطلاعات جنگ شد.

در عمليات والفجر 10 به همراه سه تن از فرماندهان سپاه در منطقه عملياتي شلمچه در اثر بمباران شيميايي از ادامه مأموريت باز مي مانند و به اورژانس اعزام مي شوند و از آن جا به شهر باختران مي روند . به دليل شدت جراحات ناشي از گاز خردل به تهران منتقل مي شوند.

خانواده اش او را در بيمارستان بوعلي با چشماني بسته و بدني آكنده از تاول ملاقات كردند.

او با تمام مجروحيتش در اين زمان از راز و نياز و انجام نماز در اول وقت كوتاهي نكرد و هميشه دست هايش رو به آسمان بلند بود و براي امام دعا مي كرد.

بيش از 10 روز در بيمارستان بستري بود اما سرانجام در تاريخ 1367/1/17   به بزرگترين آرزويش، يعني شهادت - كه مادام از خداوند متعال طلب مي كرد- رسيد.

پدرش مي گويند:« در شب هفتم فروردين ماه سال 1367 در عالم خواب حميد را در اوج آسمان ديدم. او خيلي سبكبار و آسوده مثل يك پرنده رو به بالا مي رفت و تا خود آسمان رفت . آن جا دري به رويش گشوده شد و آسمان او را در خود گرفت و ديگر نتوانستم ببينمش كه روز بعد خبر شهادتش را دادند. تا اين خبر را شنيدم بي اختيار به سجده افتادم و خدا را بر اين عروج آسماني شكر كردم.»

او در قسمتي از وصيت نامه خود اينچنين نوشته است:« همسر خوب و فرزندان عزيزم و پدر و مادر گرامي، همه شما را دوست دارم، راه ما، راه حسين)ع ( است و بايد همراه حسين)ع( حسين گونه بودن را بدانيم . به مصيبت اهل بيت)ع ( گريه كنيد و براي من گنهكار دعا كنيد و زياد قرآن بخوانيد. به اميد عفو و بخشش الهي.»

پيكر مطهرش را به اصفهان منتقل كردند و در تاريخ1367/1/9 او را در ميان دو برادر همسرش كه قبل از او به شهادت رسيده بودند در گلستان شهداي اصفهان به خاك سپردند.

پي نوشت ها

-1 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 1

-2 وحدتي، رفيعي- ملوك، محمدرضا-

سرگذشت پژوهي، ص 1

-3 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 1

-4 وحدتي، ملوك- سرگذشت پژوهي، ص 4

-5 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 1

-6 همان، ص 1

-7 رفيعي، محمدرضا- سرگذشت پژوهي،

ص 5

-8 همان، ص 5

-9 وحدتي، ملوك- سرگذشت پژوهي، ص 6

-10 رفيعي، محمدرضا- سرگذشت پژوهي،

ص 6

-11 وحدتي، ملوك- سرگذشت پژوهي،

ص 7

-12 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه،

ص 1

-13 داوري، حميد- خاطرات شهيد ص 10

-14 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه،

ص 2

-15 همان، ص 7

-16 وحدتي، ملوك- سرگذشت پژوهي،

ص 8

-17 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه،

ص 2

-18 همان، ص 11

-19 همان، ص 12

-20 رفيعي، محمدرضا- سرگذشت پژوهي،

ص 28

-21 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه،

ص 17

-22 يزدينيان پور، پروانه- سرگذشت پژوهي،

ص 15

-23 همان، ص 17

-24 همان، ص 19

-25 همان، ص 19

-26 همان، ص 16

-27 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه،

ص 14

-28 همان، ص 3

-29 همان، ص 4

-30 همان، ص 14

-31 يزدينيان پور، پروانه- سرگذشت پژوهي،

ص 18

-32 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه،

ص 5

-33 همان، ص 15

-34 همان، ص 6

-35 همان، ص 6

-36 وحدتي، ملوك- سرگذشت پژوهي،

ص 13

-37 همان، ص 10

-38 رفيعي، محمدرضا- سرگذشت پژوهي،

ص 42

-39 وصيت نامه ص 45

-40 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه،

ص 4

-41 پرونده كارگزيني شاهد- مشخصات

شهيد، ص2

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده