خاطرات خانم مكرمه جعفري
يکشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۳۱
مي گفت من اين لباس مقدس را به تن كرده ام تا اينكه يا پيروز شويم و يا شهيد شوم.

سردار شهید مجید رحیمی به روایت مادر


نوید شاهد آذربایجان غربی: سردار دلير اسلام شهيد مجيد رحيمي چوپانکره در اول مرداد سال1337 در روستاي راهدانه از توابع نقده متولد می شود و تا دو متوسطه تحصیل می کند. بعد از انقلاب به جمع سپاهيان اسلام پيوست و با اولين كاروان اعزامي رهسپار جبهه سومار شد. در طول خدمتش در گردان شهيد نوروزي چندين‌بار در درگيريها مجروح شد، اما اين مجروح شدن‌ها و اين مشكلات مانع از فعاليتش نمي‌شد، بلكه روز به روز به ايمانش اضافه شده و تشنه خدمت به مردم می شد تا اینکه این فرمانده گردان نقده در اعزام به روستاي خليفه‌لو  در بیست و نهم مرداد  70 در کمین ضد انقلاب افتادند و بر اثر اصابت گلوله مزدوران داخلي قامت استوارش در خون نشست. 

تولد مجید
هنوز مجید به دنیا نیامده بود که با خودم همیشه مي گفتم انشاءا... اين طور برایش لباس خواهم پوشاند و بعد به مدرسه خواهم فرستاد تا اينكه فلان كاره شود. آرزوهایی که برایش داشتم همیشه با خودم زمزمه می کردم. در آن دوره زمان زندگیها بسیار سخت بود اما با این آرزوها چه روزهای خوبی بود!
زمان پيش از تولد مجید پدرش با دستمزد بسيار كم كارگري مي كرد و با آن چرخه زندگيمان به راه مي افتاد. مستأجر بوديم. خودم نيز کار می کردم تا خرج و كرايه خانه را بپردازيم. زمان تولد شهيد نيز با همان دستمزد قبلي، به سختي زندگي مي كرديم.

کودکی مجید
مجید پسری مهربان بود، و با پدر بنده نیز بيشتر مهربان بود. همه حرفهایم را به خوبی گوش می کرد و با آنکه پسر بچه بود اما در خانه نشسته و از بچه ديگرم مواظبت مي كرد، همچنین در كارها به من كمك مي كرد.
بچه ساكت و مظلومي بود و كاري به كار ديگران نداشت. بيشتر به بازي با تفنگ چوبي بچگانه مشغول مي شد و با حشراتی مثل مورچه، بازي مي كرد.

دوران درس و تحصیل
قبل از اينكه به مدرسه برود، به بيماري كچلي مبتلا شده بود كه پدرش او را به اروميه برد و در آنجا سرش را به برق داده بودند، ولي با وجود بهبودي نسبي، او را به مدرسه راه ندادند و مجبور شد منتظر بماند تا بعد از بهبودي كامل به مدرسه برود. من آنقدر ناراحت بودم که بخاطر آن گریه ی کردم، آخر من آرزوهای بسیاری برای او داشتم و فکر می کردم دیگر او را به مدرسه راه نمی دهند. خود مجید هم به مدرسه خيلي علاقه داشت و از این موضوع بسیار ناراحت بود. 
اما بالاخره مجیدم توانست راهی مدرسه شود، او به محض اينكه از مدرسه برمي گشت اگر در خانه هم ممكن نبود، ‌مي رفت در باغچه مي نشست و به درس و مشقش مي رسيد. خيلي خوب به تكاليف درسي اش مي رسيد و هر سال هم با موفقيت قبول مي شد. وضع درسي اش خوب بود،‌ به طوري كه به درس و مشق خواهر و برادران ديگرش نيز مي رسيد. به خاطر دارم كه بيشتر در مدرسه مسؤوليت مبصري را بر عهده داشت و به اين كار هم علاقمند بود.
دوره ابتدایی را در روستای راهدانه در نقده خواند و دوره راهنمایی را در مدرسه شبانه پروين اعتصامي خواند تا روزها به كارگري مشغول شود. بخاطر کارکردن و کمک به امرا معاش خانواده، دوره دبیرستان را به صورت غیرحضوری می خواند اما به دليل فوت پدر و اينكه بعد از پدرش سرپرستي خانواده بر عهده ايشان بود، ترك تحصيل كرد تا معاش خانواده را تأمين كند.
بسیار پرتلاش بود و کارهای مختلفی می کرد مثلا به چیدن سيب مشغول بود و همچنين در كوره خانه ها كار مي كرد.

مجید در دوران جوانی 
از19-18 سالگي احساس كردم كه بيشتر به مسائل ديني و انقلابي حساس شده و بيشتر درك كرده است كه چگونه و چه بايد بكند. دوست نداشت كه اعضاي خانواده بدون حجاب (چادر) در انظار حاضر شوند و حتي بيرون از منزل نگاه كنند. با توجه به اينكه سه مسجد در روستا بود بيشتر سعي مي كرد از سخنرانيهاي روحانيوني كه در مسجد حاضر مي شدند مستفيذ گردد و كمتر به كارهاي جنبي از قبيل شنا در رودخانه و غيره مشغول مي شد.
همچنین در سایر اوقات فراغت خود کتاب می خواند. من بيسواد بودم و نمي دانستم چه كتابي می خواند ولي اين قدر بگويم كه خيلي كتاب مي خريد و مي آورد و مطالعه مي كرد و همچنین به كارهاي هنري از قبيل كاردستي و نقاشي مي پرداخت.
رفتارش با همه خوب بود. هيچ كس به اندازه سر سوزني هم از او ناراضي نبود. از بين ايشان هم اگر كسي به نماز و روزه بيشتر علاقه داشت به آنها بيشتر از ديگران علاقه نشان مي داد.
با توجه به اينكه نزديكيهاي سن ازدواجش بود، فعاليتش بيشتر از قبل بود. در این دوران دختري را پسنديده بود و خجالت مي كشيد به ما بگويد و به زن عمويش گفته بود. وقتي كه دانست ما موضوع را فهميده ايم، از خجالت خانه را ترك كرد.
آن دوران يك دختر داشتم به نام خديجه كه شهيد نوحه مي خواند و ايشان نيز گريه مي كرد كه اين براي من از آن دوران يك خاطره شده است.


همسرش را بخاطر ایمان و تدینی که داشت، انتخاب کرد
وقتی به سن مشمولیت رسید، با توجه به اينكه با وليعهد شاه ملعون هم سن بود، ‌به خاطر آن بعد از بيست روز خدمت سربازي معاف شد.
با توجه به اينكه شهيد به سني رسيده بود كه اكثر دوستانش ازدواج كرده بودند ايشان هم مثل ساير دوستانش تصميم به ازدواج گرفت.
با زن عمويش صحبت كرده و گفته بود كه به پدر و مادرم بگو من فلاني را انتخاب كرده ام. اگر مي پسندند به خوستگاري از وي اقدام كنند كه ما هم با توجه به شناختي كه داشتيم در افطار يكي از روزهاي ماه رمضان اقدام كرديم.
مجید با توجه به اينكه از قبل دختری را که به همسری انتخاب کرده بود، مي شناخت و از ايمان و تدين وي باخبر بود، ‌چنين تصميمي گرفته بود.
بعد از اينكه ازدواج كرد هر روز در كوره آجرپزي كار مي كرد و از اين راه خرج عروسي اش را خودش تأمين مي نمود. البته عروسی را به صورت ساده برگزار كرديم گويي اينكه احسان مي دهيم. 
گویی خداوند آنها را برا همدیگر آفریده بود، خيلي خوب با هم رفتار مي كردند. هر چند زياد با هم نبودند چون اكثر روزها شهيد در مأموريت بود، بيشتر در پايگاه هاي عملياتي خدمت كرده و كمتر به خانه مي آمد اما هميشه یکدیگر را مراعات مي كردند.  


آرزوهای مجید
رابطه مجید با همسرش بسيار خوب بود به طوري كه8 سال پيش مازندگي كردند و حتي يك بار هم شاهد اخلاف آنها نشديم. براي ما آرزوهايي داشت و صحبت مي كرد و مي گفت برايتان خانه مي خرم و به برادرش مي گفت براي تو زن مي گيرم که همین کار را هم کرد. به او مي گفت دنبال كارهاي خوب برو.
آرزو داشت كه پدرش را به مشهد بفرستد و بزرگترين آرزويش اين بود كه نگذارد پدرش به كارگري برود و به دليل كهولت سن پدرش دلش نمي خواست او كار كند و او را برنجاند.
دوست داشت براي پدر و برادرش شغل مناسبي فراهم كند. مادرش را نرنجاند و زندگي خوب و مرفهي داشته باشد. دوست داشت كه ادامه تحصيل دهد.


علاقه شهيد به انقلاب و امام باعث رفتن شهيد به جبهه شد
مجید صاحب 4 فرزند شده بود و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خدمت مي كرد که علاقه شهيد به انقلاب و امام باعث رفتن شهيد به جبهه شد. نظرش اين بود كه هميشه در جبهه حضور داشته باشد. عليرغم اينكه هميشه توصيه به احتياط مي كردم ايشان نظر مثبتي به جنگ داشت.
مي گفت من اين لباس مقدس را به تن كرده ام تا اينكه يا پيروز شويم و يا شهيد شوم. ساير دوستانش را هم تشويق به رفتن به جبهه مي كرد تا اینکه در منطقه عملياتي روستاي خليفه كه جهت دستگيري ضدانقلاب وارد عمليات شده بود، ‌به شهادت نائل آمده بود.
دوستانش با توجه به رشادتي كه در شهيد بود هميشه از وي تعريف مي كردند و از شجاعتش مي گفتند.


منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده