با فقر و تنگدستی دسته و پنجه نرم کرده بود، بیشتر دوست داشت با قشر ضعیف جامعه نشست و برخاست داشته باشد. زندگي ساده اي داشت و به حداقل‌ها در زندگی قناعت می‌کرد، از غیبت کردن و دروغ گفتن بسیار نفرت داشت ...

استوار یکم شهید محمدکریم برخورداری

با فقر و تنگدستی دسته و پنجه نرم کرده بود، بیشتر دوست داشت با قشر ضعیف جامعه نشست و برخاست داشته باشد. زندگي ساده اي داشت و به حداقلها در زندگی قناعت میکرد، از غیبت کردن و دروغ گفتن بسیار نفرت داشت و هرگاه متوجه میشد که کسی به او دروغ گفته است عصبانی میشد و هرگاه عصبانی میشد خود را به تلاوت قرآن و خواندن کتاب سرگرم میکرد، بیشتر اوقات فراغتش را صرف مطالعه مینمود. در نوجوانی از نعمت مادر محروم شده بود و پدرش قادر به کار نبود، با تمام توان میکوشید تا نیازهای پدر پیر و برادرش را که در آن زمان درس میخواند تأمین نماید. با همهی سختیها، همواره به رضای خدا راضی بود و همیشه میگفت: صبر رمز پیروزی و گذشت خصلت بزرگان و نماز نشانهی دینداری و قناعت مایه پیشرفت در زندگی و نوع دوستی نشانهی ایمان است.

سومین فرزند خانواده بود. در سال 1337 در شهر قروه از توابع استان کردستان متولد شد. با رسیدن به سن هفت سالگی وارد مدرسه شد و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سرنهاد. با اتمام مقطع راهنمایی برای ادامهی تحصیل به همراه خانواده به شهر سنندج نقل مکان کرد. در دبیرستان جز دانشآموزان ممتاز بود.  از وضع مالی بسیار ضعیفی برخوردار بودند و ناچار بود، تمام تابستان را کار کند، و حتی تعطیلات عید نوروز را هم به کارگری میپرداخت. در سال 1356 با معدل عالی موفق به اخذ دیپلم گردید و با شرکت در کنکور سراسری به دانشکده افسری راه پیدا کرد، اگرچه شرایط رفتن به دانشگاههای دیگر و تحصیل در رشتههای مختلف را داشت، اما به خاطر مشکلات مالی، دانشکدهی افسری را بر رفتن به دانشگاهها دیگر ترجیح داد. دورهی سه سالهی دانشکده افسری را در اول مهرماه سال 1359 به پایان رسانید و دانشنامهی تحصیلی با درجهی لیسانس علوم به وی اعطا گردید. در سن 23 سالگی پس از فراغت از تحصیل و شروع به کار در ارتش ازدواج نمود و زندگی سادهی را آغاز کرد. چند روز بیشتر از ازدواجشان نمیگذشت که در قالب لشکر 81 زرهی کرمانشاه به مناطق عملیاتی اعزام گردید و در مناطق عملیاتی میمک و جزیرهی مجنون حضور پیدا کرد. با جنگ و جبهه مأنوس شده بود و به پیمانی که برای دفاع از کشور با خدایش بسته بود، همچنان پایبند بود. در جبهه حضور داشت که پسرش حمید متولد شد، با شوخی به همسرش میگفت: از این به بعد تنها نیستی و این مرد تو را از تنهایی درآورده است. از ولادت حمید یکسال و نیم گذشت و او در منطقه عملیاتی سومار انجام وظیفه میکرد که دخترش سارا به جمع خانواده اضافه شد، چون در نوجوانی مادرش را از دست داده بود و در زندگی هم از وجود خواهر محروم بود، از اینکه خداوند به او دختری عنایت کرده است، بسیار خوشحال بود. طبق معمول مرخصی ده روزهاش به پایان رسید و برای دفاع از میهن اسلامی راهی منطقهی عملیاتی سومار شد. همان نقطهای که از لحاظ سوقالجیشی از اهمیت ویژهی برخوردار بود و دو طرف جبههی جنگ میکوشیدند تا آن منطقه را در تصرف خود داشته باشند. بیست روز بیشتر از ولادت یگانه دخترش سارا نگذشته بود  که بعد از بازگشت شبانه، در داخل سنگر هدف گلولهی دشمن قرار گرفت و در چهارم فروردین سال 1363 جاودانه گردید، پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت محمدی سنندج به خاک سپرده شده است.

 

حرمت پدر

زمانی که به خواستگاری من آمد، بعنوان افسر در ارتش خدمت میکرد، درست در شرایطی که دشمن بعثی به میهن اسلامی حمله کرده بود، در همان جلسات اول خواستگاری از سختی خدمت در ارتش و از شهادت در راهی که انتخاب کرده بود سخن به میان آورد. میخواست از همان روز اول زندگی من، آمادگی همه چیز را داشته باشم. در نوجوانی مادرش به رحمت خدا رفته بود و از طرفی پدرش هم از کار افتاده بود و عملاً سرپرستی پدر را عهده دار بود و با تأکید خاص در همان جلسهی خواستگاری با من شرط کرد که در زندگی همواره احترام پدرش را داشته باشم. من آن تأکید خاص را هیچگاه فراموش نمیکنم.

(سرکار خانم شیرین جلالی زاده همسر شهید)

تبرک امام رضا (ع)

... بعد از بمباران زمستان سال 1365 سنندج دخترم که در آن زمان دو سال داشت سرخک گرفته بود و شب شدیداً تب کرده بود، در تب میسوخت، من هم در نهایت ناراحتی از او پرستاری میکردم. در نیمههای شب بر اثر شدت خستگی خوابم برد، در عالم خواب شهید را به خواب دیدم که به خانه برگشته بود و مقداری میوه و لباس با خود آورده بود و در حالی که از میوه به بچه میداد میگفت: این تبرک بارگاه امام رضا(ع) است، نزدیکیهای صبح وقتی که از خواب بیدار شدم، در کمال تعجب دیدم از تب بچه خبری نیست.

(سرکار خانم شیرین جلالی زاده همسر شهید)

کت و شلوار یادگاری

آخرین بار که به مرخصی آمده بود کت وشلوارش نیاز به اتو داشت،میخواستم آن را به اطوشویی ببرم، مانع شد و گفت: من که دیگر برنمیگردم، این را به عنوان یادگاری برای بچه نگهدار، من ناراحت شدم، اما چیزی نگفتم، طولی نکشید که به شهادت رسید.                                   

(سرکار خانم شیرین جلالی زاده همسر شهید)

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده