سفری به زندان های پهلوی
به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، محمد حسن ظریف جلالی در سال ۱۳۲۶ خورشیدی، در خانوادهای متدین و مذهبی در شهر مشهد دیده به جهان گشود. محمد حسن اولین و بزرگترین فرزند محمد طاهر ظریف جلالی بود. پدرش زاده روستایی از شهرستان تربت حیدریه بود که از کودکی یتیم مانده بود و در سنین نوجوانی به مشهد عزیمت کرده بود. پدر محمد حسن، با وقوع قیام مسجد گوهر شاد و کشتار مردم به دست عوامل رضا شاه پهلوی، مورد اصابت گلوله واقع شد؛ اما به طور معجزه آسایی پس از مدتی معالجه، از مرگ نجات یافت. چندی بعد به استخدام ارتش درآمد. محمدطاهر با وجود آن که به عنوان درجه دار ارتش خدمت میکرد، انسانی روشنفکر بود که در صدد یافتن راهی برای بهبود زندگی اخلاقی و اجتماعی مردم بود. او فرزندش محمدحسن را از دوران طفولیت تحت تعلیم و آموزش خود قرار داد و وی را همواره به محافل مذهبی سنتی میبرد، تا احکام و دستورات دینی را فرا گیرد.
محمد حسن بعد از سپری کردن دوره دبستان و فراگیری قران کریم، نزد پدرش، در دبیرستان نمونه نادر شاه در کوی فرهنگ مشهد ثبت نام کرد؛ اما پس از چندی تحصیل را رها کرد:
«برنامههای جنبی دبیرستان از قبیل کلاسهای قرآن و تئاتر و اجرای برنامههایی در سالن اجتماعات، از اصل تحصیل بیشتر برایم جالب و جاذب بود، عدم علاقه به تحصیل؛ با کمال تأسف از ادامه تحصیل محرومم کرد و مدت حدود دو سال به یکی از حرفههای فنی پرداخته و سپس به مدت حدود دو سال، در یکی از دفاتر اسناد رسمی واقع در جنب مسجد گوهر شاد اشتغال داشتم.»
هم زمان با آغاز نهضت پانزده خرداد ۱۳۴۲، مجالس سخنرانی بسیاری علیه مظالم و مفاسد نظام شاهنشاهی در بیت آیت الله قمی برگزار شد. ایشان در آن ایام در مشهد محور مبارزه محسوب میشدند:
«برگزاری نماز جماعت آیت الله قمی در مسجد گوهر شاد که با استقبال گرم و پرشور مردم مواجه بود و ایجاد رعب و وحشت در مردم توسط رژیم، از طریق کشانیدن نظامیان و ادوات نظامی به خیابانها و بعضاً درگیری با مردم، کشته شدن تعدادی از مردم بی گناه پس از سخنرانی پرشور و روشنگر مرحوم شهید هاشمی نژاد در مسجد فیل پائین خیابان، درگیری آقای حسنی با مأمورین شهربانی درابتدای کوچه مسجد گوهر شاد وکشته شدن یکی از مأمورین و نهایتاً تبعید حضرت آیت الله قمی به بلوچستان و سپس به کرج.» از خاطرات آن دوران ظریف جلالی است.
محمدحسن ظریف جلالی چند سال پس از قیام پانزده خرداد تصمیم گرفت به استخدام -ارتش درآید:
«علی رغم مخالفت مرحوم پدرم، در سال ۱۳۴۵، به استخدام ارتش در آمدم. حدود دو سال در تربتحیدریه و قوچان بودم. سپس به ستاد لشکر ۷۷ خراسان در مشهد منتقل شدم.» او از ابتدای ورود به ارتش، با رؤسا بر سر رعایت شعائر و دستورات دینی، درگیری پیدا کرد، به طوری که این امر حساسیتهای بسیاری را علیه وی در ارتش برانگیخت. در خلال سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰، جلسات قران کریم و سخنرانیهای مستمر محمدتقی افشار، معاون تلفنخانه استان در مشهد، مرکز و محل تجمع و دیدار مبارزان و انقلابیون مشهد بود. ظریف جلالی که در این جلسات شرکت مستمری داشت، در این ایام با چهرههای انقلابی مانند سید جعفر طباطبائی، برادر آیت الله قمی آشنا شد. نطفه تفکر سیاسی و مبارزات دینی ظریف جلالی در این جلسات ایجاد شد. او پس از دوستی با فرزند شاطر معروف و مسأله گوی مسجد گوهرشاد و گرفتن رساله و کتاب ولایت فقیه امام خمینی (ره) از ایشان، آن را میان دوستان ارتشی و غیرنظامی توزیع نموده و به تبلیغ و توزیع نظریات امام میان آنها پرداخت.
محمدحسن ظریف جلالی در سال ۱۳۴۹ با آیت الله خامنهای آشنا شد و بدین طریق به جلسات مذهبی ایشان راه یافت. ظریف جلالی درباره چگونگی این آشنایی و راهیابی به جلسات ایشان مینویسد:
«در یکی از روزهای سال ۱۳۴۹، بعد از اتمام خدمت اداری، از ستاد لشکر روانه خارج پادگان بودم که مشاهده کردم سیدی روحانی، در میان یک گروه سرباز مسلح، به طرف دادرسی ارتش در حرکت است. فهمیدم از زندانیان پاسدار خانه لشکر است. به درب پایگاه که رسیدم، یکی از هم دورههای ارتشی را که از دوران کودکی، تقریباً با یکدیگر بزرگ شده و صمیمی بودیم، دیدم. وی درجه دار دژبان لشکر بود که در هفتهای چند شبانه روز، مسئول زندان پاسدار خانه میشد. به او گفتم: این سید روحانی را که به طرف دادرسی میبردند کیست؟ گفت: نامش خامنهای است. گفتم: جرم او چیست؟ گفت: زندانی سیاسی است. گفتم: جرمش سنگین است یا نه؟ گفت: نمیدانم، اما برادرش همه روزه، در همین ساعت به ملاقات میآید و گاهی غذا و لباس برایش میآورد. میتوانی از او سؤال کنی. گفتم: آقای ناصری، اگر پیشنهادی بکنم، شهامت پذیرش آن را داری؟ گفت: چه پیشنهادی؟ گفتم: اگر جرم ایشان سنگین باشد، قبول میکنی با اجرای نقشهای، وی را فراری دهیم که بدیهی است خودمان هم باید فرار کنیم؟ گفت: قبول میکنم. چون کاری است خداپسندانه. انتظاری جز این از او نداشتم. زیرا تا حدود زیادی به ایمان و اعتقاد و صداقت او، واقف بودم. از وی تشکر کردم. گفتم: من موضوع را بررسی میکنم و نتیجه را خواهم گفت. در این گفتگو بودیم که سید جوانی از راه رسید در هیأت روحانی، دوست همکارم گفت: ایشان برادر همان آقا است که برای ملاقات ایشان آمده، و من بعدها فهمیدم که وی آقای سید هادی خامنهای است. آن روز پس از اتمام و انجام کار، در بازگشت از پادگان، در ایستگاه اتوبوس دیدگاه لشکر، آقای هادی خامنهای را ملاقات کردم و پس از سلام و عرض ارادت، وی را سوگند دادم که به من اعتماد کند و بگوید که جرم برادرشان سنگین است یا خیر و گفتم: در صورت سنگین بودن جرم و احساس خطر، ما میتوانیم به یاری خدا، کاری کنیم که ایشان نجات یابد. لکن ایشان ضمن تشکر اظهار داشتند که جرم سنگین نیست و به زودی آزاد خواهند شد. این جریان شروع آشنایی من با آقایان خامنهای بود.
پس از چندی آقای خامنهای، از زندان آزاد شد و مدت زمانی پس از آزادی، جلسه تفسیر قرآنی در مسجد مدرسه میرزا جعفر که هم اکنون دانشگاه رضوی میباشد، در صبح روزهای پنجشنبه و جمعه برقرار نمودند که طلاب مبارز و روشنفکر و دیگران نیز در آن تفسیر شرکت میکردند و اینجانب هم از مستعمین دائمی آن جلسات بودم. پس از چندی این جلسه توسط ساواک تعطیل شد. لکن در همان ساعات، در مسجد عبدالخان واقع در ابتدای خیابان سفلی، (پایین خیابان، شهید نواب صفوی) پس از مدتی وقفه، مجدداً دائر گردید، و باز پس از مدتی تعطیل شد و چندین جلسه، صبح روزهای جمعه در شهرستان نیشابور برگزار شد. سپس نماز جماعت و جلسات سخنرانی و درس و بحث ایشان، ابتدا در مسجد امام حسن (علیهالسلام) واقع در خیابان فردوسی (دانش) و مسجد کرامت واقع در چهار راه شهدای فعلی، به صورت فعال و با استقبال فراوان و پرشور مردم و نیروهای مبارز، حتی غیر مذهبی ها، شروع و برگزار و حدود سه سال ادامه یافت:
«اینجانب در کلیه این جلسات، شرکت مستمر و فعال داشتم و شاید بتوانم ادعا کنم در بین اشخاص غیر روحانی تا زمانی که دستگیر و زندانی شدم، از نادر افرادی بودم که بیشترین شرکت در این جلسات و رابطه را با آقای خامنهای داشتم.»
گسترش فعالیتهای ظریف جلالی سبب شد که وی به تدریج با شمار بیشتری از روحانیون مبارز و مبارزین غیر روحانی، آشنا شود. در این میان، بیشترین ارتباط وی با یکی از روحانیون مبارز به نام سید عباس قوچانی بود. در سال ۱۳۵۰، مهامی نماینده امام خمینی (ره) در مشهد، همراه مبارزانی، چون شاپوری، حسین افشار و هادی کاملان، به جرم فعالیتهای سیاسی و مخالفت با رژیم شاه، دستگیر و زندانی شدند.
همزمان با آغاز جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در سال ۱۳۵۰، فعالیتهای فرهنگی و سخنرانیهای پرشور دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد تهران، اوج گرفت. به طوری که در کلیه محافل روشنفکری و مذهبی، موجی عظیم و تأثیری شگرف ایجاد کرد. ظریف جلالی یکی از علاقمندان دکتر شریعتی بود که کتابها و نوارهای سخنرانی وی را برای آگاه سازی جامعه توزیع میکرد. او توانست در یک جلسه خصوصی دکتر شریعتی را ملاقات کند و پای سخنانش بنشیند:
«متأسفانه به صورت حضوری از محضر پر فیض آن متفکر گرانقدر، بهرهای نداشته ام، به جز یک جلسه خصوصی که پس از آزادی ایشان از زندان، در سال ۱۳۵۳، در منزل آقای محسنیان روی داد. در آن جلسه مرحوم استاد محمدتقی شریعتی و آقای احسان شریعتی نیز حضور داشتند که مرحوم دکتر مطالبی و برداشتی از سوره مبارکه قدر را مطرح نمودند و پس از آن دیگر به دیدار آن عزیز نائل نشدم.»
مجموعه فعالیتهای ظریف جلالی، در میان پرسنل ارتش و فعالیتهای بیرونی وی، سبب شد چندین بار ضد اطلاعات ارتش به خاطر این تحریکات به وی اخطار دهد. وی با وجود عدم اعتنا به این اخطارها، سرانجام ناچار شد در نیمه سال ۱۳۵۱، پس از درگیری با یکی از روسا در ستاد لشگر، از ارتش استعفا دهد:
«با این که استعفا در آن زمان، به هیچ وجه پذیرفته نمیشد، استعفای من بی درنگ مورد قبول واقع شد و آخرین اخطار را به طور مستقیم از رئیس ضد اطلاعات لشگر به هنگام ترک ارتش، پس از بیش از شش سال اشتغال، دریافت نمودم و نیز تهدید به دستگیری شدم که باز با تجاهل، قضیه را گذراندم.»
رها کردن ارتش، سرفصل جدیدی را در زندگی سیاسی ظریف جلالی گشود. او توانست ضمن فعالیت در بازار، همه فکر و تلاش خود را در یافتن راهی بهتر و واقعیتر، برای مبارزه متمرکز کند. به همین خاطر هر جا جلسه و محفلی برگزار میشد، شرکت میکرد:
«سخنرانیها و جلسات درس و بحث استاد گرانمایه مرحوم محمدتقی شریعتی در کانون نشر حقایق اسلامی و منازل و محافل، بسیار مغتنم و روشنگر بود که متأسفانه توفیق شرکت در آنها را جز چندین جلسه نداشتم.
جلسات کانون بحث و انتقاد دینی واقع در طبقه فوقانی مسجد صاحب الزمان، به جز در مواقعی که مرحوم شهید هاشمینژاد، عهدهدار اداره جلسات و پاسخگویی به سؤالات بود، صبغه سیاسی نداشت. بنده گاهی در آن جلسات نیز شرکت داشتم و در یکی از آن جلسات بر سر بحث عدم درج مسائل سیاسی اجتماعی، در رسائل علمیه مراجع، وقتی که توسط اینجانب مطرح شده بود، جلسه جنجال بر انگیز و متشنج و تعطیل شدکه احتمال گرفتاری اینجانب میرفت. لکن به خیر گذشت.»
او در این جلسات با پرسش از سخنرانان و علمای دین، با آنان به بحث سیاسی میپرداخت و از آنها میخواست مسائل اساسی را در سخنرانیهای خود، برای مردم مطرح کنند. اما هیچ یک از این فعالیتها، نمیتوانست شور مبارزاتی وی را اشباع کند.
محمدحسن ظریف جلالی در سال ۱۳۵۲، سرانجام پس از سالها جستجو برای یافتن راهی اساسی برای مبارزه، مقصود نهایی خود را پیدا کرد. او توسط حجت الاسلام شهید سید عباس موسوی قوچانی، با مبارزات گروههای سیاسی ومسلحانه و تعدادی از نیروهای مسلمان و مبارز آشنا شد. بدین ترتیب زمینه تشکیل گروهی مبارز مسلح به نام گروه والعصر فراهم شد:
«ایشان مرا با تعدادی از نیروهای مسلمان و مبارز از قبیل هادی کاملان، علی صبوری آشنا کردند و دو نفر دیگر نیز به نامهای علی خلخالی و سعید (ابوالقاسم) نصراللهی که فرد اخیرالذکر به علت فعالیتهای سیاسی از کرمان متواری گردیده و به مشهد آمده بود، با نام مستعار سعید سعیدی، توسط اینجانب معرفی و هسته مرکزی گروهی سیاسی، مذهبی و مسلح، با تعداد پنج نفر ایجاد و تشکیل شد که این گروه بعدها به نام گروه والعصر معروف گردید.»
علت نامگذاری گروه به نام سوره مبارکه والعصر این بود که اعضای گروه در نمازهای یومیه، برای تقویت روحیه خود، همواره سوره والعصر را قرائت میکردند. حجت الاسلام شهید موسوی قوچانی، با وجود آن که در گروه شرکت و عضویت نداشت، اما مسئولیت گروه با ایشان بود و رهنمودهای وی از طریق ظریف جلالی در گروه اعمال میشد.
مرکز تجمع و خانه مخفی گروه والعصر، منزل مسکونی علی صبوری واقع در انتهای یکی از خیابانهای عامل که باغات قدیمی قرار داشت، بود. امکانات گروه یک دستگاه ماشین استنسیل، یک دستگاه ماشین تایپ و چند قبضه اسلحه کمری بود.
اعلامیههایی که از نجف اشرف به دست گروه میرسید و نیز اعلامیههایی را که حجت الاسلام شهید موسوی قوچانی و ظریف جلالی خود به مناسبتهای مختلف تنظیم میکردند، از جمله اعلامیه شهادت آیت الله غفاری به سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی، توسط گروه به شکل گستردهای در مشهد و بیشتر شهرهای شمال استان خراسان پخش میشد. طرح ترور عوامل رژیم شاه مانند عبدالعظیم ولیان استاندار وقت خراسان که بنا به عللی اجرا نشد، افزایش اعضای گروه تا حدود ۴۰ نفر و ایجاد ارتباط با سازمان مجاهدین خلق توسط محمدحسن ظریف جلالی، از فعالیتهای گروه والعصر تا زمان دستگیری و اضمحلال گروه بود.
محمد حسن ظریف جلالی درباره چگونگی مذاکره با نماینده سازمان مجاهدین خلق و نحوه همکاری گروه والعصر با سازمان میگوید:
«در اوایل سال ۱۳۵۴ شخصی بنام مستعار حاج ابراهیم داور بعنوان عضو سازمان مجاهدین خلق با من تماس گرفت و از من خواست که با آنها همکاری نمایم، که این پیشنهاد پس از حصول اطمینان طی چندین جلسه تماس با وی منتهای آرزوی من و دیگر اعضای گروه بود. او میدانست که من فعالیت گروهی دارم و از من میخواست که دیگر اعضای گروه و امکاناتمان را به او معرفی کنم و ضمناً اجازه رساندن خبر ارتباط با سازمان را به دیگر اعضای گروه نمیداد و من که هنوز باو اطمینان کامل نداشتم از دادن این اطلاعات به وی خودداری میکردم تا اینکه پس از گذشت مدتی و حصول اطمینان از اینکه او واقعاً عضو سازمان مذکور است و از آنجا که مصالح آن سازمان را فوق همه مصالح میدانستم همه اطلاعات مورد تقاضای وی را در اختیارش قرار دادم؛ حتی محل خانه تیمی گروهمان را و کلیه امکانات گروه و جاسازی عجیبی که در زیرزمین خانه تیمی بود به صورت خانهای کوچک که درب آن حوض کوچک، کف زیر زمینی بود همه و همه را به وی گفتم.
نامبرده در قرارها با خانمی بهنام بتول فقیه دزفولی که دختر یکی از روحانیون تهران بود و برادرش هم از اعضای سازمان مذکور بود، حاضر میشد و با من به گفتگو میپرداخت. در یکی از قرارها بهمن اجازه داد که دیگر اعضای گروهمان را در جریان این ارتباط قرار دهم و من هم چنین کردم و بچههای گروه بسیار خوشحال و خرسند شدند.»
در یکی از قرارهایی که محمدحسن ظریف جلالی با نماینده سازمان داشت، ابراهیم داور از سوی سازمان پیشنهاد دیدار با کلیه افراد گروه والعصر به شکل جمعی را مطرح کرد. ظریف جلالی این پیشنهاد را از لحاظ تشکیلاتی مردود و نادرست دانست؛ اما برای اثبات حسن ظن گروه، پاسخ قطعی را موکول به نظر دیگر اعضاء کرد.
با این که نظر اعضای گروه، همان نظر ظریف جلالی بود، تصمیم گرفته شد وی به اتفاق هادی کاملان و علی صبوری، با نماینده سازمان ملاقات کنند. در این دیدار ابراهیم داور به بیان سیر تحولات در سازمان مجاهدین خلق و مواضع سازمان در مقاطع گوناگون تاریخ مبارزات خود پرداخت و بیان داشت که سازمان طی سالها مبارزه اصیل و مسلحانه و مطالعه ضربات وارده، به این نتیجه رسیده است که علت عدم موفقیت و عدم حوصول نتیجه مثبت در سازمان، نارسایی و ناتوانی ایدئولوژی اسلام در رهبری مبارزات بوده است؛ بنابراین مرکزیت و اعضای سازمان، به اتفاق آراء، ایدئولوژی اسلام را کنار گذاشته و ایدئولوژی مارکسیسم را پذیرفته است و از حدود یک سال قبل، مارکسیسم را ملاک و میزان عمل و راهنمای سازمان قرار داده است. معدود کسانی هم که به علت دارا بودن خصلتهای خرده بورژوازی، به مخالفت با سازمان برخاستند، از قبیل مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف، ترور و کشته و زخمی شده و از سازمان تصفیه شده اند.
ظریف جلالی درباره واکنش خود و اعضای گروه در مقابل بیانات نماینده سازمان میگوید:
«با شنیدن این مطالب و این ماجرا، گوئی دنیا را بر سرمان کوبیدند. برای لحظاتی مانند افرادی که بین خواب و بیداری باشند، گذراندیم و سپس من بعنوان سخنگوی گروه توضیحات بیشتری از وی خواستم که اشکالات و مشکلات سازمان را نسبت و در رابطه با اسلام بیان نماید و یا بطور مکتوب در اختیار ما بگذارد تا مطالعه و ارزیابی کنیم.
در همان جلسه مطالبی رد و بدل شد که در پاسخ بیانات تقریباً عاجز بوده و در همان جلسه و جلسات بعدی اظهار میداشت اگر اسلام این است که شما میگوئید ما مسلمانیم؛ لیکن این پندار شماست نه اسلام، اسلام همان است که تا کنون علما و مراجع و مبلغین اسلام گفتهاند و ملاک قضاوت آنهاست نه اینکه شما عنوان میکنید و هر چه ما از روی درد و به دفاع از اسلام مظلوم می¬گفتیم به بهانه اینکه اینها از اسلام نیست نمیپذیرفت. نکته دیگر اینکه برای ما به هیچ وجه قابل توجیه نبود که گروهی بهنام انسانهای مبارز و پیشتازان خلق دستشان بهخون همرزمان خودشان بصرف مخالفت با عقیده آنها آلوده شود.»
ظریف جلالی و اعضای گروه والعصر، پس از نشستهای متوالی با نماینده سازمان، به این نتیجه رسیدند که راه خود را از راه سازمان جدا کنند و با آنها ارتباط خود را قطع نمایند. انجام تصفیههای خونین در سازمان، آنان را بر آن داشت، برای آن که احتمال صدمه از سازمان به گروه والعصر را به حداقل برسانند، صریحاً با سازمان مخالفت نکنند و فوراً به یک باره با سازمان قطع رابطه ننمایند. نمایندگان سازمان پس از چند قرار دیگر، وقتی دانستند که نمیتوانند تغییر ایدئولوژی را به گروه والعصر تسرّی دهند، رابطه خود را با گروه قطع کردند.
مدت کوتاهی از مذاکرات بدون فرجام در گروه سپری نشده بود که خانه تیمی سازمان در کوی طلاب مشهد لو رفت. در پی آن بعضی از اعضای سازمان در درگیری کشته شدند. ابراهیم داور متواری شد و دو تن از اعضای سازمان به نامهای عبدالله امینی و بتول فقیه دزفولی دستگیر شدند.
پس از قطع ارتباط گروه والعصر با تیم غیر مذهبی سازمان مجاهدین و آگاهی از تغییر ایدئولوژی سازمان، ظریف جلالی به اتفاق مرکزیت گروه، تصمیم گرفتند احساس مسئولیت بیشتری کرده و تلاش کنند تا جای خالی مجاهدین مسلمان را پر کنند. پیش از گذشته روی عقاید و مسائل ایدئولوژی تکیه و مطالعه کنند تا با محتوای بهتر و قویتر به مبارزه بر ضد رژیم ادامه دهند.
ظریف جلالی درباره فعالیت خود و اعضای گروه، پس از ضربه سال ۱۳۵۴ سازمان میگوید:
«یکی از اقدامات گروه ما پخش اعلامیهای بهمراه تعدادی از اعضای گروه در قوچان و با شرکت اینجانب و علی خلخالی یکی دیگر از اعضای هسته مرکزی گروه در یک شب در شهرستانهای بجنورد، شیروان و فاروج بود که این کار برای اعضای گروه در قوچان بسیار مسرت بخش بود و ضمناً ساواک را غافلگیر و کلافه کرد. رابط گروه با اعضا و هواداران در قوچان من بودم و در مشهد هادی کاملان، اعضاء و هواداران گروهها در قوچان همگی از قشر محصّل و پرشور و احساس بودند. اینجانب جلسات متعددی در معیّت حجت الاسلام شیخ حسن راستگو که از کارگروهی ما مطلّع نبود با اینکه از دوستان بسیار صمیمی و همفکر بود. به قوچان میرفتیم و جلسات سخنرانی و گفتگوهای جمعی با دوستان قوچان و چند مورد سفرهای تفریحی با آنها داشتیم.»
گسترش فعالیتهای گروه والعصر، میزان حساسیت ساواک بر روی گروه را بالا برد و سبب افزایش تعقیب ومراقبت ساواک بر روی مبارزان گروه گردید. مأمورین ساواک، سرانجام موفق شدند با تعقیب و دستگیری محمدحسن ظریف جلالی و سایر رهبران گروه، زمینه نابودی این گروه مذهبی را فراهم سازند.
محمد حسن ظریف جلالی درباره آن بخش از فعالیتهای خود که منجر به دستگیری، زندان ومحکومیتش گردید، میگوید:
«در مرداد ماه سال ۱۳۵۴ اعلامیهای از حضرت امام (ره) واصل شد که معمولاً این قبیل اعلامیهها از طریق شهید موسوی قوچانی دریافت میگردید، موضوع این اعلامیه غیر قانونی بودن انتخابات مجلس، حزب رستاخیز و... بود. اعلامیه بهصورت انبوه تکثیر و در اختیار کلیه اعضاء جهت پخش قرار گرفت و تاریخ پخش آن شب پانزدهم مرداد مقرر شد همان شبی که ظاهراً مصادف بود با رحلت مرحوم آیت الله العظمی آقای میلانی رضوان الله تعالی علیه، ایشان گرچه در سالهای بعد از پانزده خرداد ۴۲، از علمای ساکت بودند؛ لکن قبل از آن مؤید نهضت و مبارزه بودند. حتی بنا به نقلی موثّق در جریان طرح کودتائی که اجرای آن به عهده مرحوم قرنی بود قرار داشته و مؤید بودهاند. میگویند که فتوای قتل و ترور حسنعلی منصور نخست وزیر مجری طرح کاپیتولاسیون نیز توسط آقای میلانی صادر شده وَا... اَعْلَمْ.
در شب پانزدهم مرداد اینجانب بههمراه آقای جواد خجسته برادر خانم آقای خامنهای که از همکاران بازار من بود و پس از دستگیری در زندان قصر، تحت تأثیر غیر مذهبیها قرار گرفت و مارکسیست شد. جهت پخش اعلامیهها از کجاست و نیز نمیدانست که اینجانب کار گروهی دارم و او هم یکی از کسانی بود که گروه برایش اعلامیه میفرستاد که پخش کند و او مرا در جریان میگذاشت و اصرار داشت که با او جهت پخش اعلامیه حضرت امام (ره) در نیمههای شب روانهی مسیرهای معینی شویم و من هم برای اینکه نامبرده بر اثر، عدم پذیرش من حساس نشود پیشنهاد او را قبول میکردم. آن شب در اواخر کار بود که در خیابان دانشگاه مشهد مورد تعقیب واقع شده و دستگیر شدیم.»
ظریف جلالی پس از دستگیری، ابتدا به کلانتری ۵ واقع در جنب اداره راهنمایی مشهد برده شد. در آنجا نزدیک یک ساعت توسط مأمورین کلانتری و به دستور سروان آتشی، با باتوم و شلاق مورد ضرب و شتم قرار گرفت و سپس وی راتحویل مأمورین ساواک داده و به مرکز ساواک بلوار ملکآباد انتقال دادند. محمدحسن ظریف جلالی پس از بازجویی و شکنجه در ساواک ملکآباد، به زندان انفرادی ساواک در داخل پادگان نظامی مشهد انتقال یافت. او درباره این دوره از بازجویی و شکنجههای خود میگوید:
«مأمورین ساواک آمده و ما را به ساواک واقع در بلوار ملک آباد بردند. به محض پیاده شدن از اتومبیل در جلو پلههای ساختمان، مسعودی معدوم، سیلی محکمی به من زد و هر دو نفر ما را تا صبح به شدت شکنجه نمودند و، چون من پذیرفته بودم که اعلامیهها را شخصی ناشناس به منزل ما آورده و من به خجسته داده و با هم اقدام به پخش کردهایم. فشار آنها بیشتر روی من بود تا خجسته. مرتباً از من میخواستند که بگویم اعلامیهها از کجا دریافت شده و نیز میگفتند آدرس خانه تیمی خودت را بگو و من کاملاً تجاهل کرده و میگفتم خانه تیمی یعنی چه، منزل ما در خیابان نخریسی است بیائید و ببینید و آنها بیشتر عصبانی شده و بر شکنجه و آزار خود میافزودند. حدود اذان صبح بود که اینجانب را در حالی که توان حرکت و راه رفتن نداشتم، در یک اتومبیل لندرور قرار داده و همراه یک گروه مأمورین ساواک جهت بازرسی به منزلمان واقع در خیابان نخریسی بردند. گفتنی است که پدرم در حدود آبان ماه ۱۳۵۳ مرحوم شد و به هنگام دستگیری من، مادرم در مسافرت بود و حضور نداشت. منزل را بازرسی کردند، اما مدرک قابل توجهی بدست نیاوردند جز تعدادی کتاب؛ زیرا آنچه در منزل داشتم اعم از نوارهای امام (ره) و رسالههای عملیه ایشان و نوارهای رادیو میهن پرستان که از رادیو بغداد پخش میشد و دیگر چیزها، همه در انباری بسیار شلوغ و پر از وسائل قدیمی منزل بود که مأمورین ذهنشان به آنجا معطوف نشد و این مرحله به خیر گذشت؛ لذا مجدداً به ساواک برگشتیم و باز شکنجه و آزار شروع شد، پس از چندی ساعتی که دیدند مطلبی عایدشان نمیشود، ظاهراً مطمئن شدند که ما فقط پخش کننده اعلامیههایی هستیم که نمیدانیم از کجا و توسط چه کسانی میآید و ما را به زندان ساواک واقع در داخل پادگان نظامی مشهد منتقل کردند و در سلول انفرادی قرار دادند. پس از چند روز اینجانب را به اطاقی بردند و چند عکس از من گرفتند و مجدداً در سلول انفرادی قرار دادند.»
پس از سپری شدن هفده روز از زمان دستگیری و بازجوییهای مختلف پیرامون اعلامیههای بدست آمد. اطلاعات شهربانی، محمدحسن ظریف جلالی و جواد خجسته را از ساواک تحویل گرفت و آنها را به سمت ایستگاه قطار بردند و به تهران اعزام کردند. ظریف جلالی در کمیته مشترک ضد خرابکاری توسط بازجویان خبره کمیته مجدداً زیر شکنجههای مخوف ساواک قرار گرفت تا ارتباطات خود و اعضای گروه را با سازمان مجاهدین خلق، اعتراف کند و اطلاعات مربوط به آن را در اختیار ساواک قرار دهد.
ظریف جلالی درباره شکنجه و بازجوییهای خود در کمیته مشترک و علل و چگونگی لو رفتن گروه والعصر میگوید:
«فردای آن روز به تهران رسیدیم و مستقیماً به کمیته ضد خرابکاری واقع در میدان توپخانه اعزام و تحویل شدیم. البته در بدو ورود نمیدانستیم که کجاست و چه جهنمی است. ابتدا من و خجسته را از یکدیگر جدا و با چشم بسته و ایجاد رعب و وحشت، هر یک را به سلولی بردند و پس از حدود نیم ساعت، باز با چشم بسته به یکی از اطاقهای بازجویی برده و بدون مقدمه شکنجهها و آزارهای طاقت فرسا توسط گروهی از بازجوها که همچون وحشیترین حیوانات به جانم افتاده بودند آغاز شد و تنها چیزی که میخواستند شرح فعالیتهای مسلحانه و معرفی فوری اعضا و هواداران گروه بود و، چون من از پاسخ به این پرسش طفره میرفتم، مرتباً بر شدت عمل آنها افزوده میشد و این داستان تا شب ادامه داشت؛ به نحوی که دیگر از حالت عادی، جسماً و روحاً خارج شده بودم.
نمیدانم روز دوم بود یا سوم که شخصی را در بازجویی با من مواجهه دادند بهنام عبدالله امینی و به من گفتند خوب به اعترافات او گوش کن، او که یکی از همان اعضای تیم مجاهدین خلق در مشهد بود و از افرادی بود که ایدئولوژی مارکسیسم را پذیرفته بودند و در جریان لو رفتن خانه تیمی با مأمورین درگیر شده و سپس دستگیر شده بود، خطاب به من گفت شما مرا نمیشناسید، اما من شما را میشناسم. حاج ابراهیم داور عضو تیم ما و رابط ما با شما بود و او همه مسائل گروه شما را در اختیار ما قرار داده و گروه شما لو رفته است. سپس نام مستعار من و آدرس خانه تیمی گروهمان و اسامی اعضای هسته مرکزی و بعضی دیگر و امکانات گروهی ما و جریان تکثیر و پخش اعلامیه، تخریب انجمن ایران و انگلیس مشهد که بوسیله گروه ما انجام شده بود و... را برایم عنوان نمود و گفت دیگر مقاومت بی فایده است.
بدینگونه بودکه گروه والعصر خراسانلو رفت و از آن پس تنها کاری که میتوانستم بکنم، قبول مسئولیت همه کارها و اقدام گروه بود تا به خیال خود، جرم دیگران را سبک کرده باشم و این معنا در بازجوئیهای من مندرج است.»
محمدحسن ظریفجلالی حدود یکماه در سلولهای انفرادی کمیته مشترک زیربازجویی بود. وی مدتی با یکی از اعضای حزب توده به نام دکتر سلیمانی هم سلول بود. طی مذاکراتی که با وی داشت، برداشتها و فهم خود را از مسائل اسلامی بیان کرد. تأثیراین مذاکرات به حدی بود که دکتر سلیمانی، به مترقی و انقلابی بودن بیانات وی از اسلام اذعان داشت.
پس از انتقال ظریف جلالی به اتاق عمومی کمیته، مدت ۴ ماه ازاعضای ثابت این اتاق بود. هم سلولیهای وی در این ایام سید هادی هاشمی، محمدی عراقی و شیخ جلال گنجهای از روحانیون بودند.
مهندس صدر عاملی از اعضای حزب توده، یکی دیگر از هم سلولیهای وی بود که پس از ۱۵ سال اقامت در آلمان غربی، هنگامی که به دعوت رژیم، به ایران بازگشته بود، دستگیر شد و به زندان طویل المدتی محکوم گشت.
محمد حسن ظریف جلالی در ۱۵ اسفند ۱۳۵۴، از زندان کمیته به زندان قصرمنتقل شد. چند روزی در بند قرنطینه زندانیان عمومی به سر برد، سپس به بند موقت زندان شماره یک سیاسی منتقل گردید. در آنجا با قدسی شاعر انقلابی خراسان هم بند بود. در مدت چهار ماهی که در بند موقت بود، بهتدریج با نظریات گروهها و جناحهای مختلفی که در زندان بودند، آشنا شد.
پس از پایان جلسات بازپرسی و دادگاه، در دادرسی و دادگاه نظامی به جرم: الف) شرکت در دسته اشرار مسلح. ب) اقدام علیه امنیت کشور. ج) اقدام علیه نظام شاهنشاهی و براندازی آن، مجموعاً به حبس ابد به علاوه بیست و یک سال محکوم گردید.
او بعد از اعلام حکم، به بند معروف به ابدیها منتقل شد. تنها کسی که در این بند میشناخت حجت الاسلام مروی سماورچی از فضلای مشهد بود که از طریق جواد خجسته لو رفته بود و پس از شکنجه نسبتاًزیاد، محکوم به ۱۰ سال حبس شد و پیش از وی به بند ابدیها منتقل شده بود.
ظریف جلالی توانست برای نخستین بار طاهر احمدزاده، از چهرههای سرشناس مبارز را در آنجا ملاقات کند. سایر زندانیهایی که وی برای اولین بار در زندان با آنان ملاقات کرد عبارت بودند از: مهندس لطف الله میثمی که وی را پیش از آن در بند موقت دیده بود و سپس به مدت ۲ سال در بند ابدیها در کنار یکدیگر بودند. با گذشت زمان ظریف جلالی بیشتر به نقاط ضعف و انحراف فکری اعضا و هواداران سازمان پی برد. او به عینه میدید که چگونه بسیاری از افراد با الهام از آموزشها و تعالیم سازمان، رفته رفته متمایل به افکار مارکسیستی میشوند. در بند ابدیهای زندان قصر، گروهی ۳۰ نفره با افکار و عملکرد سازمان مجاهدین خلق و وحدت با مارکسیست ها، به شدت مخالف بودند که ظریف جلالی نیز با این گروه بود؛ ولی جز رنج و خون دل خوردن و مباحثات بی ثمر با آنان، چاره دیگری نداشت. به نظر وی سازمان مجاهدین خلق یکی از بزرگترین مصیبتها و خسارتهای وارده بر پیکر مبارزات ملت ایران، تاکنون بوده است. گرچه در برههای از زمان تشدید کننده مبارزه نیز بوده و عناصر صادق و مسلمان و معتقد نیز در آن بودهاند؛ اما هدف اصلی این سازمان، دستیابی بیمعارض به قدرت سیاسی بوده است. ارزش در دیدگاه این فرقه سیاسی، همان است که آنها را به قدرت سیاسی برساند و هر چه و هر کس آنها را از این هدف دور نماید، ضد ارزش قلمداد میشود. ظریف جلالی معتقد بود سازمان مجاهدین خلق، فقط خود و تشکیلات خود را حق مطلق دانسته و میدانند و هیچ گونه حق برای دیگران قائل نیستند، مگر در سایه رهبری و قدرت خودشان. به گفته وی اگر اینان با این عقاید ناب! موفق به تشکیل حکومتی ولو در یک روستای دور افتاده جنگلی بشوند، بدتر از نظامها و حکومتهایی خواهند بود که تا کنون در اینجا و آنجا به نام اسلام و آزادی هم، چون بنی امیه و بنی عباس و... همه اسلام و همه آزادی را از بین بردهاند.
در سال ۱۳۵۵، فتوایی مبنی بر نجس بودن مارکسیستها و وجوب پرهیز از آنها، با هدف جلوگیری از این موج انحراف از سوی آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری، در زندان اوین صادر شد و خبر آن به دیگر زندانها رسید. مجاهدین خلق به شدت از این فتوا برآشفتند و با آن به مخالفت برخاستند و این دو شخصیت مبارز اسلامی را مورد اهانت و تهمت قرار دادند.
ظریف جلالی وقتی خبر درگذشت دکتر شریعتی را در یکی از شبهای خرداد ۱۳۵۶ در تیتر یکی از روزنامههایی که به زندان آورده شده بود، دید و خواند، بی اختیار و با صدای بلند شروع به گریستن کرد که سایر زندانیان او را به صبر و سکوت امر کردند و اعلام کردند که ممکن است این نوع اعتراض، سرکوب پلیس را در پی داشته باشد.
پس از پیروزی دموکراتها در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و روی کار آمدن جیمی کارتر، زمزمهی حقوق بشر، در کشورهای وابسته به آمریکا از جمله ایران آغاز شد. پس از چندی از سوی سازمان جهانی حقوق بشر، جهت بررسی وضع زندانها و زندانیان سیاسی، گروهی به ایران آمدند و از زندانها بازدید کردند. از جمله خواستهای زندانیان سیاسی، انتقال به زندان شهرستانهای خودشان بود. این خواسته زندانیان، به زودی جامه عمل پوشید و در نیمه دوم سال ۱۳۵۶، محمد حسن ظریف جلالی و شماری دیگر از زندانیان، از جمله مروی سماورچی، محمد باقر فرزانه و جواد خجسته به زندان مشهد منتقل گردیدند.
با توسعه فضای باز سیاسی و تغییر دولت ها، رفتار خشونت آمیز پلیس از زندانها کاسته شد. ظریف جلالی درباره گروهها و جمعهای داخل زندان مشهد و فعالیتهای خود در مبارزه با انحرافات فکری همفکران سابقش که جذب سازمان شده بودند، میگوید:
«در زندان مشهد گروه مسعود رجوی به رهبری محمود عطائی حاکمیت مطلق و بی، چون و چرا و قدرتمندی را دارا بود. حدود پانزده نفر از جمع حدوداً دویست نفری زندان سیاسی مشهد، مخالفین سازمان مجاهدین و مارکسیستها بودند که آنها هم پراکنده و تقریباًمنفرد بودند. با پیشنهاد اینجانب و آقایان مروی و جواد منصوری، مخالفین انسجام یافته و متشکل شدند و برنامههای آموزشی ایجاد شد که غالباًاز معلومات و تجربیات چندین ساله آقای منصوری در زندان و اندوختههای وی در این جمع استفاده میشد. طبیعی بود که تشکیلات و جمع مجاهدین خلق از این تحول و تشکل جدید بشدت نگران و عصبانی شدند و به انواع فشارها و اهانتها و تهمتها علیه تشکل جدید پرداختند، حتی تا مرز درگیری فیزیکی پیش رفتند؛ لکن هیچگونه ثمری نداشت هر روز خبرهای تازهای توسط اخبار رادیو تلویزیون و ملاقاتیها دریافت میشد که حاکی از سرعت سیر تحولات سیاسی و اجتماعی در کشور بود.
من در ابتدای ورود و انتقال به زندان مشهد بطور حضوری و گفتگوی رو در روی با دو نفر از اعضای گروه خودمان یعنی گروه والعصر به نامهای هادی کاملان و علی خلخالی که در زندان کاملاًجذب سازمان مجاهدین خلق شده بودند و در واقع عضو سازمان بودند، بسیار سعی کردم که آنها را از انحرافات فکری و عقیدتی سازمان مذکور آگاه نمایم، ولی موفق نشدم؛ لذا مسائل و اشکالات سازمان را طی نامه مفصلی نوشتم و به آنها تسلیم کردم و گفتم این مطالب را به همراه دیگر افراد گروه والعصر، که متأسفانه آنها نیز همگی جذب سازمان شده بودند، بهدقت مطالعه و پیرامون آنها تفکر کنید؛ زیرا من در مورد شما یعنی اعضاء و هواداران سابق گروه والعصر، بیش از دیگران احساس مسئولیت میکنم و صادقانه و صمیمانه میخواهم که شما از انحراف نجات یابید. لکن نه تنها مؤثر نبود بلکه بر قهر و غضب آنها نسبت به من افزود و از آن پس بود که بیش از همه افراد مخالف سازمان، مورد اهانت واقع میشدم.»
انحراف سازمان مجاهدین خلق از اسلام و پذیرش ایدئولوژی مارکسیسم و اعتقاد به وحدت و همبستگی با مارکسیست ها، به بهانه تضاد اصلی یعنی امپریالیسم، مرگ شهادت گونه و نابهنگام دکتر علی شریعتی و از همه مهم تر، تمایل و پذیرش عضویت چندین تن از اعضای گروه والعصر در سازمان و سرکوب مبارزه مسلحانه در سال ۱۳۵۴، سرخوردگی و یأس بسیاری از مبارزه و ادامه آن، بنا به علل فوق، همه و همه مصیبتهای ناگواری بودکه بر رنج اسارت ظریف جلالی میافزود.
با دگرگونی اوضاع سیاسی کشور، سست شدن استبداد حاکم و اوج گیری حرکتهای جدید مردم علیه نظام، بارقهای از امید به آینده، در دلها دمید و طلیعه فصل نوینی از تاریخ ایران و اسلام نمودار گشت. وضعیت داخل زندانها از نظر برخورد پلیس با مبارزان و رابطه طیفهای مختلف مبارزان با یکدیگر، از اوضاع و دگرگونیهای کلی جامعه متأثر میشد.
با آغاز سال ۱۳۵۷ و تشدید مبارزات و تظاهرات مردم، گروههای جدیدی دستگیر و به زندانها آورده شدند؛ که اکثر آنها در تظاهرات دستگیر شده بودند. ورود افراد جدید که غالباً تحت تأثیر جو اسلامی مبارزه حرکت نوین اسلامی بودند، به زندان ها، موازنه را به نفع نیروهای مخالف سازمان مجاهدین خلق و کمونیستها در زندان تغییر داد. از جمله در زندان وکیلآباد مشهد، از فشارها و برخوردهای اهانت آمیز سازمان نسبت به مخالفین کاسته شد. اما سازمان مجاهدین هم چنان بر مواضع فکری گذشته خود پای میفشرد.
در سوم آبان ماه ۱۳۵۷، ۱۱۲۶ تن از زندانیان سیاسی، از زندانهای سراسر کشور آزاد شدند. به جز تعداد اندکی، بیشتر زندانیهای زندان وکیلآباد مشهد، از زندان آزاد شدند. ظریف جلالی از جمله زندانیانی بود که در این تاریخ از زندان آزاد نشد و نام وی در میان آزادشدگان نبود. در آذر ماه ۱۳۵۷، شورشی ابتدا توسط زندانیان عادی در زندان مشهد، با هدف فرار از زندان، آغاز شد که به سرعت به کلیه بندهای زندان، از جمله زندان سیاسی سرایت کرد و منجر به آتش سوزی و تخریب داخل زندان و تصرف زندان توسط زندانیان شد؛ اما کسی موفق به فرار نشد. نیروهای ارتش به سرعت توسط تانک و افراد مسلح، زندان را محاصره کردند و لیکن کنترل داخل زندان، از عهده و قدرت نیروهای رژیم تا پیروزی انقلاب در بهمن ماه همان سال، خارج شد.
تعدادی از افرادی که در تظاهرات دستگیر شده و در بند قرنطینه زندان مشهد به سر میبردند، به همراه یکی از مأمورهای زندان، در جریان آتش سوزی زندان مشهد کشته شدند.
محمدحسن ظریف جلالی درباره چگونگی کنترل و رهبری شورش زندان وکیلآباد توسط گروههای داخل زندان و نقش خود در این درگیریها میگوید:
«ابتدا در شروع شورش، سازمان مجاهدین خلق و مارکسیست ها، با هماهنگی کامل با یکدیگر، سعی در کنترل و رهبری شورش توسط خودشان نمودند؛، اما با تمهیداتی که از سوی طیف مخالف آنها بعمل آمد و با ایراد یک سخنرانی توسط اینجانب برای کلیه زندانیان در محوطه بزرگ در یکی از بندهای زندان، رهبری و کنترل کامل شورش و استفاده از آن علیه رژیم به دست طیف مخالف سازمان و کمونیستها افتاد؛ لذا آنها پس از یأس از این جریان به نفی و ردّ شورش پرداختند و سعی داشتند که همه را متقاعد کنند. لکن نتوانستند و کاملاً منزوی گردیدند؛ لذا همه تلاش خود را مصروف آزادی و یا انتقال از زندان وکیلآباد که اکنون بصورت شهری کاملاً جنگ زده و بدون آب لولهکشی و برق ودیگر امکانات در آمده بود، نمودند و با توسّل به آقای طاهر احمدزاده که از سوی دولت، مأموریت حلّ و فصل مشکل زندان مشهد را داشتند، بزودی به زندان ساواک در داخل پادگان منتقل گردیدند.»
از زمانی که شورش در زندان وکیلآباد مشهد آغاز شد و زندان از نظر داخلی، به دست زندانیان افتاد، رفت و آمد و تماسهای پیگیری از سوی روحانیون و کمیته حقوق بشر مشهد و نیروهای ملی و مردمی برای آزادی زندانیان سیاسی شروع شد. محمدحسن ظریف جلالی به نمایندگی از سوی زندانیان، با تماسهای بسیار، در صدد فراهم کردن شرایط مناسبی برای آزادی زندانیان بود. او درباره تلاش و پیکار مرگ و زندگی خود و سایر زندانیان در این روزها میگوید:
«غالباً اینجانب به نمایندگی از طرف زندانیان، بنا به مجوز و پذیرش اجباری پلیس، تحت فشارهای خارج از زندان، بهدفتر زندان میآمدم و مسائل و مشکلات و خواستهای زندانیان را با روحانیون و مقامات قضائی و مسئولین حقوق بشر و دیگر نیروهای مردمی مطرح و در میان میگذاشتیم. در جریان شورش و تظاهرات زندانیان، علاوه بر چند نفر که در جریان آتش سوزی جان باختند، چندین نفر نیز توسط پلیس و در جریان حمله هوائی توسط هلیکوپتر بشدت زخمی شدند که، چون کلیه دربهای زندان توسط پلیس بسته شده و باز نمیکردند، زخمیها را با طناب و از دیوار مجاور و درب برقی زندان منتقل نمودیم که به بیمارستان اعزام و مداوا شوند و دیگر از سرنوشت آنان مطلع نشدیم. در هنگامه شورش یک روز تعداد زیادی از خواهران که درمیان آنها تعدادی از خانوادههای زندانیان از جمله مادر و خواهران اینجانب نیز حضور داشتند، بطور دسته جمعی بطرف زندان هجوم آوردند تا از چگونگی وضعیت زندان و زندانیان مطلع شوند و، چون این جمعیت پشت دیوار خارجی زندان مشرف به برج دیده بانی کنار خانههای سازمانی زندان آورده و شعار میدادند، اینجانب از داخل زندان بههمراه چند نفر دیگر از زندانیان به بالای برج مذکور که توسط زندانیان از اختیار پلیس خارج شده بود، رفتم و حدود یک ربع ساعت برای خواهران نشسته در پای دیوار زندان، به سخنرانی و تشریح مظالم رژیم نسبت به زندانیان و وضعیت آنان پرداختم، که در این جریان از سوی یکی از افسران زندان بهنام ستوان شرقی که با اسلحه یوزی به پشت بام خانههای سازمانی آمده و در فاصله دو سه متری من قرار داشت، چندین بار تهدید به مرگ شدم. لکن به عنایت پروردگار متعال و تقدیر او هیچگونه مشکلی پیش نیامد و پس از اتمام سخنانش من و با تقاضای اینجانب، خواهران همگی به شهر بازگشتند.
در جریان شورش، زندانیان چندبار جهت فرار به خارج زندان تونل زدند؛ لکن توسط پلیس کشف و کسی موفق به فرار نگردید. تنها در بعضی از شبها که هوا بشدت مه آلود بود، چند نفر از روی دیوار زندان با استفاده از عدم دید دیدهبانیها و نیروهای مستقر در اطراف زندان، فراری شدند. از جمله آقای حافظ نیا افسر وظیفه سابق ارتش و ضارب فرماندهی لشکر ۷۷ خراسان، سر لشگر شهید مطلق که بنا به توصیه اینجانب توسط دیگر زندانیان و به کمک آنان فراری شد. یک شب آنقدر توسط پلیس گاز اشکآور به داخل زندان پرتاب شد که تا صبح در آستانه خفگی قرار داشتیم و تا صبح هر چه مواد سوختی پیدا میشد آتش زدیم تا از اثرات سوء گازهای اشکآور بکاهیم. عجب شبی بود.
با گذشت زمان و تلاشهای بهعمل آمده، تعداد زیادی از زندانیان سیاسی باقیمانده و تعداد زیادی از زندانیان عادی که بی گناه بوده و یا جرم سنگینی نداشتند، از زندان آزاد گردیدند و با انتقال تتمّة زندانیان سیاسی به زندان ساواک در داخل پادگان که شامل چند نفر از مجاهدین خلق از جمله محمود عطائی رهبر گروه آنان در زندان مشهد و چند نفر از مخالفین سازمان از جمله سید محمد موسوی، روحانی جوانی که در سالهای بعد از انقلاب در دستگاه قضائی داخل گردید و در دادسرای عمومی مشهد مشغول شد، اینجانب تنها زندانی سیاسی به جا مانده در زندان وکیلآباد مشهد بودم که بنا به خواست زندانیان عادی، جهت پیگیری آزادی هر چه بیشتر آنها از انتقال به زندان ساواک که شاید امتیاز محسوب میشد، امتناع کردم و حدود یک ماه بیش از دیگر زندانیان سیاسی در زندان وکیلآباد ماندم.»
محمدحسن ظریف جلالی، سرانجام در یکی از روزهای دی ماه سال ۱۳۵۷، بنا به هشدار و تقاضا و توصیه دکتر خوشوقتی، دادستان وقت مشهد که به زندان آمده بود، به عنوان آخرین زندانی سیاسی، از زندان وکیلآباد به زندان ساواک منتقل شد و به سایر زندانیان سیاسی باقی مانده ملحق گردید. از انتقال به زندان جدید، بیش از یک هفته سپری نشده بود که به برکت نهضت بزرگ ملت ایران، در یکی از شبهای دی ماه به همراه تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی، آزاد شد و به دریای خروشان ملت علیه استبداد و استعمار پیوست.
محمدحسن ظریف جلالی بعداز پیروزی انقلاب اسلامی، به هنگام تشکیل کمیته امام، از آنجا که دارای ویژگیها و سوابق نظامی و سیاسی بود، به عنوان مسئول انتظامات کمیتههای استان خراسان انتخاب و منصوب شد. پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در خراسان، وی عهده دار فرماندهی عملیات سپاه گردید. آخرین مسئولیت ایشان مدیر کل زندانهای استان خراسان میباشد.
او در سال ۱۳۵۹ با سرکار خانم سیمین خوانیکی ازدواج کرد. ثمره این ازدواج سه دختر و یک پسر است. محمدحسن ظریف جلالی سرانجام در بیستم شهریور ماه ۱۳۷۸، یک روز پس از انجام عمل جراحی باز «قلب» در بیمارستان قائم مشهد؛ بر اثر ایست قلبی تنفسی، پس از سالها رنج و مبارزه و آرمان عدالت و آزادیخواهی برای ملت خود، دارفانی را وداع گفت. مزار وی در خواجه ربیع مشهد واقع است.
اشعار زیر را اواخر عمرش سرود. درحالیکهاو شاعر نبود.
حکومتی که نباشد ز عدل و دین مُلهم
سزاست آنکه به سستی گراید و به عدم
چو اختناق و ستبداد حاکمیت یافت
نبرد ظالم و مظلوم میشود مبرم
به کشوری که نباشند مردمش آزاد
بنای بردگی خلق میشود محکم
به مردمی که پذیرند ظلم و استبداد
روا بود که رود لحظه لحظه جور و ستم
ستمکشان به جهان غالباً ستمکارند
چرا که نزد ستمگر کنند قامت خم...