قسمت دوم خاطرات شهید «محمدحسین تیتی»
همرزم شهید «محمدحسین تیتی» نقل میکند: «قرار بود برویم خواستگاری. عروس آینده هم معلوم بود. زیر چشمی به آقا داماد نگاهی انداختم. یک دفعه انگار زمین با تمام قدرت لرزید. صدای مهیبی بود. ماشین در دم منفجر شد. در میان سرخی آتش، حجلهاش بسته شد.»
کد خبر: ۵۵۹۴۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدحسین تیتی»
خواهر شهید «محمدحسین تیتی» نقل میکند: «مادرم گفت: یا فاطمه زهرا، پسرم رو از تو میخوام. حسینجان! چی شده مادر چرا به این روز افتادی؟ ک دفعه دیدم پرستار تندتند علایم حیاتی محمدحسین را گرفت. گفت: مادرجان! بالاخره مهر مادر و بوی مادری کار خودش رو کرد.»
کد خبر: ۵۵۹۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
برادر شهید «علی راهدار» نقل میکند: «بعد از یک سال چشم انتظاری، خبر میرسد جنازه علی پیدا شده. پدر به سرعت خودش را به اهواز میرساند. عجیب است که بعد از یک سال صحیح و سالم است. پیر مرد میگوید و میگوید، اما نمیگذارد اشکهایش را کسی ببیند.»
کد خبر: ۵۵۹۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
خاطره شهيد منوچهر الهياری «2»
شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «پس از آن موج ترور منافقين شروع و برنامه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و شهادت بهشتی و 72 تن شهيد...» قسمت دوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۲۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۱۶
قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمدعلی ترابی»
همرزم شهید «سید محمدعلی ترابی» نقل میکند: «با لحن مهربان و آرامش گفت: عباس آقا! برام چاووشی میکنی؟! گفتم: به روی چشم. بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا. آرام اشک میریخت و با خود زمزمه میکرد. صدای دلنشین یا حسینش دلم را لرزاند.»
کد خبر: ۵۵۹۰۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۹
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمدعلی ترابی»
مادر شهید «سید محمدعلی ترابی» نقل میکند: «گفت: دستی را در پشتم احساس کردم. صدایی دلنشین گفت: برو فرزندم! برو که از فرزندان و از سربازان، جا نمانید! من آن چهره نورانی، مواج و مهربان رو دیدم مادر! ایشان خودش پرونده من رو امضا کردند.»
کد خبر: ۵۵۸۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۸
برادر شهید «محمدتقی افضلی» نقل میکند: «مهربان، سخاوتمند و دستگیر نیازمندان بود. در برقکشی منازل مردم، اگر احساس میکرد که کسانی وضعیت مالی خوبی ندارند، خیلی مراعات میکرد و از آنانی که تهیدست بودند، دستمزد بسیار کمی میگرفت»
کد خبر: ۵۵۸۹۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۷
مادر شهید «رجبعلی احمدیانچاشمی» نقل میکند: «با تمام این احوال انگار به خوابی عمیق فرو رفته. با این همه زخم، نه دردی و نه آه و نالهای. دستش را بوسیدم و او را به خدا سپردم.»
کد خبر: ۵۵۸۸۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۲
خواهر شهید «محمدرضا حمزه» نقل میکند: «گفتم: خوش به حال مامان که پسر به این خوبی داره! گفت: چه خوبیای؟ دلم میسوزه وقتی میبینم مادر با چشم خسته و پای خواب رفته از جلوی دار قالی بلند میشه. کاشکی بلد بودم به جاش ببافم!»
کد خبر: ۵۵۸۷۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰
قسمت سوم خاطرات شهید وحدت «علی عربی»
همسر شهید «علی عربی» نقل میکند: «آنها بار دیگر مرا بردن کنار تابوت. در گوشش با او دردودل کردم، اما فقط من حرف میزدم و هیچ صدایی از او نمیآمد. دلتنگ و خسته شدم.»
کد خبر: ۵۵۸۷۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰
خاله شهید «عبدالعلی طاهریان» نقل میکند: «گفتم: این چه کاریه میکنی؟ تازه دیروز اسلحه رو فشنگ به منزل آوردی و امروز هم میخوای تحویل بدی؟ گفت: هرچه امام بگه اطاعت میکنیم، دستور، دستور رهبره. دیروز گفتن بگیرین و امروز گفتن تحویل بدین. من هم مطیع رهبرم هستم.»
کد خبر: ۵۵۸۷۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹
قسمت دوم خاطرات شهید وحدت «علی عربی»
همسر شهید «علی عربی» نقل میکند: «پیش خودم فکر کردم با چنین همسری که احکام دین این قدر برایش مهم است، میتوانم کنار بیایم؟ وارد زندگی که شدیم، جواب سؤالم را گرفتم. به من یاد داد که اگر پذیرفتیم مسلمان هستیم، باید مسلمانی کنیم.»
کد خبر: ۵۵۸۶۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹
قسمت نخست خاطرات شهید «علی عربی»
مادر شهید «علی عربی» نقل میکند: «زیارت عاشورا و زیارت امیرالمؤمنین را خیلی زیاد میخواند. صبح جمعه هر هفته حتی بعد از ازدواجش که میآمد سمنان، میرفتیم مسجد المهدی دعای ندبه. فکر میکنم به خاطر توجه زیادش به این دعاها بود که خداوند شهادت را نصیبش کرد.»
کد خبر: ۵۵۸۶۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵
قسمت دوم خاطرات شهید «یحیی حیدری»
مادر شهید «یحیی حیدری» نقل میکند: «آخرین باری که آمد، خداحافظیاش فرق میکرد؛ جور دیگری شده بود. نگاهش نافذتر بود و افکارش عمیقتر. ظاهراً میخندید، ولی در دلش غم داشت.»
کد خبر: ۵۵۸۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵
خواهر شهید «رضا اشرفی» نقل میکند: «رضا گفت: من هم دوست دارم آبجی کوچولوم درس بخونه، اما بیشتر دوست دارم که او نماز بخونه و موهاشو زیر روسری بذاره تا کسی نبینه.»
کد خبر: ۵۵۸۵۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴
قسمت نخست خاطرات شهید «یحیی حیدری»
دوست شهید «یحیی حیدری» نقل میکند: «ماشین تدارکات آماده رفتن به نقاط آزاد شده گردید. قبل از برخورد با مین بچهها فوراً خود را به بیرون پرت کردند و گرفتار رگبار نیروهای کومله شدند و به شهادت رسیدند.»
کد خبر: ۵۵۸۵۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴
خواهر شهید «نعمتالله الیکائی» نقل میکند: «نعمت میخواست برود جبهه. گفت: کبراجان! هر پنجشنبه بیا سر مزارم. گفتم: باشه چشم! سرش را نزدیک آورد و گفت: بزرگتر که شدی خودت تنها بیا!»
کد خبر: ۵۵۸۵۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۳
مادر شهید «حمیدرضا اکرم» نقل میکند: «گفتم: امروز حمیدرضا اذیتت نکرد؟ گفت: نه خالهجون! اول رفتیم بهشت زهرا امام رو اونجا دیدیم. این بچه از اشتیاق داشت پر درمیآورد. اصلاً روی پاهاش بند نبود.»»
کد خبر: ۵۵۸۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
قسمت چهارم خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
دوست شهید «مهدی بهرامی» میگوید: «به خرمشهر رسیدیم. وقتی میخواست پا جای پای شهدایی بگذارد که برای حفظ وجببهوجب خاک این مرزوبوم، خون خود را نثار اسلام کردند، احساس عجیبی داشت.»
کد خبر: ۵۵۸۴۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۰
قسمت سوم خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
همسر شهید «مهدی بهرامی» نقل میکند: «میگفت: طیبه! من سه آرزو داشتم؛ یکی ازدواج با تو بود که بهش رسیدم. دومی استخدامی سپاه بود که آن هم بعد از ازدواجمان محقق شد. اما تو سیدی، دعا کن تا به سومیش هم برسم؛ سومین آرزویم شهادته!»
کد خبر: ۵۵۸۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۹