ماجرای اشک شوق یک معلم شهید
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهيد ستاريان در 1339 در شهرستان نطنز در يك خانواده مذهبی در دامن پرمهر و محبت مادر، پرورش يافت. پدرش درجه دار ژاندارمريِ سابق بود. همين شغل، او را از شهري به شهري ديگر ميبرد. ايرج نيز با اين كوچ ناگزير همراه بود و با هر سفري كه ميكرد پخته تر ميشد. تحصيلاتش را در مناطق مختلف سپري كرد و در كربلاي ايران با پرپر شدن خود خط بطلان بر نامرديها كشيد.
آري اين معلم به شاگردان درس ايثار با درجه فنا در حق را آموخت. او در سال 1346 وارد دبستان فرهنگ شهرستان زنجان شد و راهنمايي را در فره وشي با موفقيت پشت سر گذاشت. سال دوم دبيرستان بود كه وارد دانشسراي تربيت معلم شد.
از ويژگيهاي بارز وي رعايت احترام و ادب نسبت به پدر، مادر و ديگر آشنايان بود. پدر ايشان به اقتضاي نظامي بودن و مأموريتهاي شغلي، مسئوليت ايرج را به عنوان برادر بزرگ تر در خانواده دو چندان مينمود و او به خوبي از عهده آن برميآمد. وی در طول زندگيِ كوتاه خود شخصيتي بسيار آرام، متين و با وقار داشت.
شهيد در دوران مبارزه عليه رژيم منفور پهلوي فعاليتهاي گستردهاي در توزيع نوارهاي سخنراني حضرت امام و پخش اعلاميهها و پيامهاي آن حضرت در ميان دانش آموزان دبيرستاني و دانشسرايي و ساير جوانان داشت. شهيد ايرج ستاريان در سال 1358 موفق به اخذ مدرك ديپلم از دانشسراي مقدماتي شده بود كه به منظور ارشاد مردم محروم مناطق كردستان و آشنا كردن آنان با فلسفه انقلاب اسلامي به آنجام اعزام گرديد.
اين دوران مقارن بود با اوج گيري تهاجم نظامي و فرهنگي ايادي استكبار شرق و غرب از قبيل كومله، دمكرات و ساير فريب خوردگان كه خواستار تجزيه و استقلال كردستان بودند و با شعارهاي عوام فريبانه سعي در اغفال و عقب ماندگی مردم منطقه داشتند. در اين راه از انجام هر گونه جنايتي نسبت به مردم و پاسداران انقلاب اسلامي دريغ نمي ورزيدند.
در مهر ماه سال 58 پس از اعزام به منطقه كردستان و استقرار در روستاي « سرا» و آباديهاي اطراف از توابعِ شهرستان سقز مشغول تدريس و تعليم نوجوانان دانش آموز روستايي گرديد. او با درك اين معنا و آگاهي از فطرت آنان با برقراري ارتباط صحيح با مردم و هم دردي و همكاري در مشكلاتشان، به تدريج در قلب آنان جاي گرفت و آنان را عملاً با فرهنگ اسلامي آشنا كرد.
برخي از ويژگيهاي شهيد به روايت برادرش، فرجاله ستاريان؛
برادرم علي رغم حساسيت منطقه کردستان از مبارزه رويا رو با دشمن متجاوز در جبههها نيز غافل نماند. براي رفتن به جبهه بارها تلاش نمود. اما رئیس آموزش و پرورش وجود ايشان را در ميان مردم آن منطقه حساس و واجب تر دانست و ايشان را متقاعد كرد تا با ماندن در ميان مردمِ محرومِ منطقه همچون گذشته سد و مانع محكمي در مقابل توطئه و تبليغات مسموم ضدانقلاب باشد.
در مسافرتي كه با شهيد ايرج ستاريان به كردستان داشتم و با هم صحبت ميكرديم به دليل تبليغات سوء منافقين در منطقه و بياعتنايي و بيمهري مردم فريب خورده نسبت به اسلام و آشفته بودن فضاي اجتماعي و سياسي كردستان در آن زمان، من سعي داشتم كه از برادرم خواهش كنم تا به شهرمان مراجعت كند ولي وي با متانت قابل ستايشي سعي داشت ماندن در كردستان را توجيه نمايد و يكي از بهترين سخنانش كه بر دلم نشست اين بود ك ميگفت: « برادر به بيمهري اين مردم پاك دل توجه نكن اينان واقعاً نياز به كمك دارند اينان مردم مستضعف و محرومند مخصوصاً از لحاظ رشد فكري و تشخيص حق از باطل عقب نگه داشته شده اند. اگر بتوانم با رفتاري متناسب با روحيه ايشان ارشادشان كنم. كاري انجام دادهام كه امام امت را خشنود ميسازد. امام وجودش براي همه نعمت است و اين مردم هم جزيي از همه هستند بايد به اينان آموزش صحيح و مطالب لازم را توضيح داد.»
در آخرين ديدارم با او يك دنيا با چشمان زيبايش با من سخن گفت و حسن ختام اين گفتگوي آرام و بيصدا، قطره اشكي بود كه از چشمان نازنينش بر گونهاش جاري شد و سپس گفت: برادر حلالم كن. التماس كردم كه از اين سفر برگردد ولي برنگشت و گفت: « تقدير چنين است اشتباه نكن! اين قطرههاي اشك شوق است.»