انتشار به مناسبت چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب؛
شهید محمد اعیانی از شهدای انقلاب در دیار سربداران می باشد. دختر این شهید والامقام از قیام مردم سبزوار در محرم سال ۱۳۵۷ و شهادت پدرش خطراتش را می کند.

زندگی نامه شهید انقلاب محمد اعیانی

به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، شهید محمد اعیانی ثانی، سال ۱۳۰۱ در شهرستان سبزوار متولد شد. پدرش رمضانعلی و مادرش سکینه نام داشت. او در حد خواندن و نوشتن سواد آموخته بود. کارمند شهرداری سبزوار بود. از ازدواجش صاحب ۶ فرزند پسر و ۴ فرزند دختر شد.

او علاقه زیادی به انقلاب اسلامی داشت و سرانجام در روز بیست و دوم سال ۱۳۵۷ به هنگام تظاهرات بر علیه رژیم پهلوی که به درگیری با مأموران رژیم انجامید، مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به فیض شهادت نایل آمد.

 

خاطراتی از زبان دختر این شهيد والامقام

شهادت افتخار ماست شهادت نصیب مردان خدا می شود. شب های محرم سال ۵۷ بود صدای تیر و تفنگ و فریاد الله اکبر مردم در اکثر کوچه ها و خیابان های شهر شنیده می شد. 

صداهای مرگ بر شاه سکوت شب ها را در هم می شکست. در اکثر خیابان ها آتش سوزی بود و دود فضای شهر را غبار آلود کرده بود. از یک طرف صدای یا حسین، یا حسین و از طرف دیگر صدای مرگ بر شاه، مرگ بر شاه در فضا طنین انداز بود.

در یکی از همین شب‌ها که مصادف با شب تاسوعای حسینی بود، پدرم و دو برادر نوجوانم که مانند تعداد زیادی از مردم در تظاهرات شرکت کرده بودند با لباس‌های غبار آلود و با حالت فغان و گریه وارد منزل شدند؛مادرم سراسیمه جلو رفت و پرسید چه خبره! چه اتفاقی افتاده! چرا این قدر ناراحت هستید؟ پدرم که بغض گلویش را می فشرد نتوانست صحبت کند، فقط گریه می کرد. مادرم دوباره از برادرم پرسید: چرا نمی گویید چه خبره؟ چه اتفاقی افتاده؟ چرا این قدر پدرت غمگین و نگران است؟ چه شده؟

برادرم شروع کرد به گریه کردن و گفت: کشتند دو برادر دینی را کشتند! دو همشهری فداکار را کشتند! در این هنگام مادرم فریاد زد ای وای! خدا به داد دل مادران این شهیدان برسد! مادرم گریه می کرد و قرار و آرام نداشت، دائم به شاه و دار و دسته او دشنام می داد و آن ها را آمریکایی و اسرائیلی خطاب می کرد؛ و می گفت امکان ندارد یک مأمور مسلمان جوان‌ها را این طور به گلوله ببندد. وای اگر شماها به شهادت برسید من چه خاکی بسرم بریزم! در این موقع پدر بغضش ترکید و گفت زن این چه حرفی است که میزنی نترس شهادت نصیب هر کس نمی شود؛ شهادت افتخار ماست. به گفته امام خمینی شهادت نصیب مردان خدا می شود.

اگر این جوان‌ها به تظاهرات نروند و به یاری انقلاب نشتابند و آن را به پیروزی نرسانند پس چه کسی می خواهد به داد این ملت ستم کشیده برسد؟ و آنها را از زیر يوق حکومت ستم شاهی آمریکایی نجات بدهد! پدرم بسیار گفت و دل بسیار پری از آمریکا و استکبار داشت. مانند یک فرد کاملاً روشنفکر و انقلابی صحبت می کرد.

خلاصه همه ما ناراحت بودیم با سختی شب را به صبح رساندیم از آن روز به بعد مردم خونشان به جوش آمده بود. روز به روز بر تعداد جمعیت تظاهر کننده افزوده می گردید. همه شب و روز نداشتند؛ پیر و جوان، زن و مرد، همه و همه در تظاهرات و راهپیمایی شرکت می کردند و پدرم صبح که از منزل بیرون می رفت تا شب نمی آمد. فعالیت پدر و برادرهایم زبانزد دیگر همسایگان شده بود. تا اینکه روز دوازدهم محرم رسید همگی رفتیم راهپیمایی. شهر شلوغ بود صدای همهمه مردم و صدای مرگ برشاه و مرگ بر آمریکا از همه جا به گوش می رسید.

در آن حال من که بچه کوچک داشتم نتوانستم زیاد جلو بروم و ببینم چه خبر است. نزدیک ظهر بود. سر و صدای عجیبی توی کوچه و خیابان‌ها پیچیده بود و همه برای پیروزی انقلاب اسلامی دعا می کردند. یک مرتبه صدای تیری دلم را از جا کند. صدای الله اكبر لحظه‌ای قطع نمی شد. آرام و قرار نداشتم، بی تابی می کردم. تا اینکه ساعت ۲ بعد از ظهر رسید. همسایه مان با لباس‌های خونین وارد شد. سراسیمه جلو رفتم و گفتم چه خبر شده! چه کسی را باز شهید کردند. گفت: خبر بد! کشتند؛ انقلابیون را به شهادت رساندند مردان خدا را! با شتاب و عجله گفتم کسی هم از بچه های ما بودند؟ سرش را پایین انداخت. جوابم را نداد. گفتم من آماده هر خبری هستم و تحمل هرگونه شنیدن را دارم؛ بگو برادرانم شهید شدند یا شوهرم؟

گفت هیچ کدام از همه بهتران بود! فریاد زدم نکنه پدرم شهید شده! او آرزوی شهادت داشت آری پدرم بود! بهترین مرد خدا ... او به آرزویش رسیده بود.

<   بیشتر بخوانیم:    ● برگزیده مطالب با موضوع انقلاب اسلامی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده