پذیرایی با مشت و لگد، آیین استقبال از روحانیون مبارز در بدو ورود به زندان های پهلوی بود
به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، محمد جعفری در سال ۱۳۳۸ خورشیدی در شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمد. علاقه وی به علوم دینی سبب شد که تحصیلات خود را در حوزه علمیه ادامه دهد. فعالیتهای سیاسی خود را با سخنرانی در مساجد و توزیع و پخش اعلامیه و کتابهای امام خمینی (ره) آغاز کرد.۲ جعفری در باره چگونگی فعالیتهای سیاسی خود میگوید:
«قبل از این که طلبه شوم، در جریان بعضی قضایای رژیم قرار گرفته و تنفری داشتم. منتها حوزه و ارتباط با بزرگان روحانی هم مؤثر بود که به خصوص وقتی امام را سمبل مبارزه تشخیص دادم، دنبال ایشان و اشاعه فکر و ایده ایشان برآمدم. سال ۱۳۵۴، شانزده سالم بود. در این سال با سیدعبدالکریم هاشمی نژاد، در جلسات درس ایشان و بعد دستگیری با ایشان به طور کامل آشنا شدم. در قم بودم که وارد مبارزه رسمی شدم.»
فعالیتهای تبلیغی و سیاسی وی و آشنایی اش با یکی از دانشجویان دانشگاه، روابطش را توسعه داد و سبب تعقیب و مراقبت ساواک و دستگیری وی گردید:
«در خیابان بروجرد با یکی از طلبهها به نام آقای عبدالرضا احمدی با هم میرفتیم. به قصد این که سوار اتوبوس شویم و بیاییم قم ناگهان نیروهای پلیس اطراف ما ریختند. یادم است که با کلت زد به ساق دستم، که کیف ات را بینداز. من کیفم را ول کردم و فوراً عمامه را از سرم برداشت. گفت: بروید سوار ماشین شوید. دقیقاً روز یازدهم محرم ساعت ۶ و ربع بود. مقدار زیادی را با چشم بسته، ما را دور زدند که نفهمیم ما را کجا میبرند. تا در نهایت به ساواک بروجرد بردند. تا حدود ساعت ۲ بعدازظهر، سه چهار نفری، آنجا با مشت و لگد پذیرایی کردند. بازجویی کردند و بعد هم تا یک هفته در بروجرد نگهداری کردند.»
جعفری پس از بازجویی کوتاهی در بروجرد، به تهران فرستاده شد تا تحویل کمیته مشترک ضد خرابکاری داده شود:
«هفتم دی، غروب بود که آمدند دستمان را زیر صندلی با دستبند بستند. چشم هایمان را هم بستند. سوار ماشینی کردند تا تهران هم چشمان و دستها را باز نکردند. تا آوردند شهربانی که ساختمان بزرگی بود. توی سالن که رفتیم دیدیم که عکس رضا شاه و محمدرضا هست. آنجا چشمها را باز کردند و آوردند از توی سالنها به کمیته مشترک. در قسمت رخت کن، لباسمان را کندند و بعد از این، لباس زندان پوشیدیم. ما را بیرون آوردند. مقدار کمی برف میآمد و کمی سرما بود. ساعت دو شب هم بود. شاید یک ساعتی ما در این محیط، رو به دیوار ایستاده بودیم که میگفتند پرونده تان تکمیل شود. لباسم فقط یک زیر پیراهنی و لباس زندان بود. حتی سلولها سرد بود. آبی که داخل یک فنجان پلاستیکی میگرفتیم، میگذاشتند برای قرصی که یک ساعت بعد بخوریم، گاهی آن آب تکه تکههایی مثل شیشه داشت. احساس میکردیم که خیلی سرد است.»
جعفری نزدیک ۷۵ روز در کمیته مشترک زیر بازجویی بود. ۱۲ روز در سلول ۱۲ بند دو و مابقی در سلول ۱۴ بند یک به سر برد. او درباره چگونگی بازجوییها میگوید:
«صبح ساعت هفت و نیم ما را بالا میآوردند پیش محمد باقر (الهی) و منوچهری که رئیس گروه بود و کوچصفهانی هم متخصص بازجویی بود. علاوه بر آن شخصی بود به نام پژمان و شخصی به نام سروان سروش. این چند نفر از من بازجویی میکردند. در بازجوییها برخورد تندی با من شد. دیدم که اینها میخواهند مرا بکشانند به مسیری که مجبور شوم هر چه دوست و آشنایی هست از من اعتراف بگیرند. من هم روش را عوض کردم و گفتم نمیشناسم. این شد که مبلی را دادند دستم و حالا نمیدانم چند ساعت شد. دو سه ساعت شد. دست و بازوهایم درد گرفت. مبل را ول کردم توی اتاق. خورد زمین و شکست. حالا چند تا مشت و لگد زدند که چرا این کار را کردی. گفتم نتوانستم نگهدارم. به این دلیل که بازجویی نمیدادم، ۱۸ شبانه روز مرا از خواب منع کردند؛ گفتند باید سر پا بایستی تا وقتی که حاضر شوی برای بازجویی.»
محمد جعفری پس از تکمیل پرونده، همراه هم پرونده خود عبدالرضا احمدی در دادگاه نظامی محاکمه شد و به ۴ سال زندان محکوم گردید. وی دوران محکومیت خود را در زندان اوین سپری کرد و سرانجام در چهارم آبان ماه ۱۳۵۷، در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد و مبارزات خود را هم گام با مردم تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد.
محمد جعفری بعد از ازدواج دارای یک دختر؛ سعیده (لیسانس ادبیات)، و دو پسر، صدرالدین (نظامی) و محمدباقر (شغل آزاد) گردید. مشاغل و مسئولیتهای ایشان بعد از انقلاب اسلامی عبارت است از: مسئول امور فرهنگی بنیاد جانبازان شهر ری، ریاست بنیاد جانبازان شیروان، کارمند بنیاد شهید و امور ایثارگران منطقه ۲ مشهد.