جانباز و آزاده موسی حقیقی خاطره ای از لحظه به اسارت بردن خود تعریف میکند: پشت لباس من نوشته بود مسافر کربلا. خبرنگاران بهدلیل همین نوشته روی من زوم کردند و زیاد عکس میگرفتند.
خواهر کوچکتر آسیه خانم که او هم در عین جوانی تصمیم گرفت شریک زندگیاش جانباز و آزادهای باشد به نام «بهرام حسینزاده»، اصلا هم از تصمیم خود پشیمان بهنظر نمیرسد.
محمد هفتهای چند تا موشک چوبی میسازد. رادیو جیبی، سوژه اصلی نقاشیهای علی جان است، همان تنها مونس و همدم او در سالهای سخت اسارت. موشکها و خمپارهها هم پایه ثابت خوابهای اکبر هستند.
ابوطالب جعفری از آنهایی است که دوران انقلاب و جنگ مصادف با دوران نوجوانی و جوانیاش بوده است و مثل خیلی از همسنوسالهای خود، وقتی پیام امامخمینی (ره) را میشنود، بدون هیچ درنگی لباس رزم میپوشد و راهی جبهه میشود. همسرش زهرا خانم که رفیقی شفیق در این سالها بوده است، میگوید: درد ترکشها، لالایی شبهای اوست.
محمد ظهیری، بعد از یکماه دوباره پایم مشکل پیدا کرد. به بیمارستان ۱۷ شهریور رفتم و ۵ سانتیمتر دیگر از پایم را قطع کردند.
شهید مصطفی اسلام خواه بیستم مهرماه ۱۳۳۶ در روستای ورزگ از توابع شهرستان قائن بدنیا آمد و نهم فروردین ۱۳۶۵ در فاو عراق به درجه رفیع شهادت نائل شد. تصاویری از این شهید به جا مانده که در ادامه میبینید.