«نیمه شب بلند شد رفت توی اتاق سرد و نماز شب خواند. از صدای گریهاش بلند شدم. گفتم پسر مگر تو چه گناهی کردهای که اینقدر گریه میکنی؟ ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید «سید علیاکبر حاج سیدجوادی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«از حرفهایش دلم گرفت. مثل بچهها قهر کردم، به اتاق رفتم و برای بدرقهاش هم نرفتم. وقت رفتن آمد و گفت: مادر قهر نکن! قول میدهم زود زود برگردم ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهید «قربانعلی حدادی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«کارش همین بود. هر چی میتونست زبون میریخت که از بابا جمال پول بگیره. اصلا نمیدونستیم چقدر حقوق میگیره! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
همزمان با ولادت شهید "محمدهادی سلطانآبادی" در وصیتنامه این شهید بزرگوار میخوانیم: « منطق شهید منطق حل و جذب شدن در رفع مشکلات جامعه براى احیای جامعه اسلامی است...»
همزمان با سالروز شهادت شهید "سیدحسین میرنوراللهی" در وصیتنامه این شهید بزرگوار میخوانیم: از شما برادران و خواهران حزباللهى مىخواهم ادامهدهنده راه همه شهدا بویژه بهشتى، رجایى و باهنر باشید...
در حال عبور از خط بود که دید تعدادی از برادران رزمنده بیکار نشستهاند در حالی که هم آرپیچی و هم موشک دارند ولی شلیک نمیکنند، البته آتش دشمن بسیار سنگین بود. شهید بلافاصله... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «احمد الهیاری» است که تقدیم حضورتان میشود.
از آقای بهتویی پرسیدند که: چرا ازدواج نمیکنی و به دوران مجردی خاتمه نمیدهی؟ ایشان در جواب با خنده و خوشرویی فرمودند مگر داماد موقت... آنچه میخوانید 3 خاطره خواندنی از همرزم سردار شهید«رجبعلی بهتویی» است که همزمان با نیمه شعبان، سالروز ولادت باسعادت امام زمان(عج) تقدیم حضورتان میشود.
شهید «سید ناصر سیاهپوش» فرمانده گردان در خرمشهر بود که نقش بسزایی در دانشگاه برای تقویت پیوند روحانیت و دانشگاه و در جبهه برای حراست از ارزشهای انقلاب ایفا کرد.
همزمان با سالروز شهادت شهید "غلامحسین محمدی" در وصیتنامه این شهید بزگوار میخوانیم: شهدا با اهدای خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند و به استکبار جهانی فهماندند که پیروان راه حسین(ع) هستند و زیر بار ظلم نخواهند رفت...
صدای گلوله ناصر توی هوا پیچید، یک دفعه دیدیم نیروهایی که جلوی ما و حدود دو گروهان و تقریبا دویست نفر میشدند، دستهایشان را بالا بردند و گفتند... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «سید ناصر سیاهپوش» است که تقدیم حضورتان میشود.
قبل از رفتنش به جبهه میخواستیم برایش عقد کنیم، گفتم بمان و بعد از سوم شعبان برو. گفت: مادر سوم شعبان ... ادامه این خاطره از مادر شهید «علی تاجاحمدیتبریزی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
گفتم: داداش! میخوای بری؟ لااقل عید بیا تا همه دور هم باشیم. گفت: انشاءالله ... قول میدم عید اینجا باشم. بنا به قولی که داده بود، عید ... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حجتالله صنعتکار آهنگریفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
سال نو و عید نوروز بود که پدرم به ابوالفضل گفت: چرا با ما برای عید دیدنی اقوام نمیآیی؟ گفت: پدر، ما عید نداریم، عید واقعی ما، وقتی است که... ادامه این خاطره از خواهر شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
شهید "شکرالله نوروزی" در وصیتنامهاش آورده است: پیرو ولایتفقیه باشید که اطاعت کورکورانه نیست بلکه اطاعت عالمانه است و امام زمان خود را تنها نگذارید که از اهل کوفیان میشوید...