نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
خاطرات شفاهی مادر شهید «داود غضنفری»؛
رحیمه باقری مادر شهید «داود غضنفری» از خصوصیات اخلاقی فرزند شهیدش می گوید و درباره علت نامگذاری او می گوید: «پسرهایم می مردند، خدا داود را که به من داد از امامزاده داود(ع) خواستم او را از من نگیرد و نام او را داود گذاشتم و نذر اسلامش کردم».
کد خبر: ۵۲۸۸۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸

خاطرات شفاهی پدر شهید «رضا دالایی»؛
پدر شهید «رضا دالایی» در بدرقه آخرین سفر پسر، در جواب اینکه رضا از او پرسیده بود پدر اجازه سفر به من می دهی؟ او گفته بود: «باید تو به جبهه بروی و از دینت محافظت کنی، تو سرباز امام زمانت هستی.»
کد خبر: ۵۲۸۸۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸

«منافقین یک بار نصف شب سال ۶۱ به منزل ما حمله کردند، آن شب تیراندازی شد و من قدری ترسیده بودم و در آن زمان من باردار بودم که فرزندم سقط شد، از این لحظات زیاد داشتم که همیشه با ترس همراه بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همسر آیت‌الله «هادی باریک‌بین» از مبارزان انقلابی است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۸۸۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸

یک فعال انقلابی در هرمزگان گفت: سال ۵۱ به عنوان رهبر مارکسیست‌های مسلمان استان ساحلی (هرمزگان فعلی) توسط ساواک دستگیر و بازداشت شدم و به مدت هشت ماه در زندان پهلوی بندرعباس مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفتم.
کد خبر: ۵۲۸۸۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸

خاطرات شفاهی والدین؛
مادر شهید «پورخواجه وند» گفت: بچه‌ای دلسوز و مهربان بود به طوری که وقتی کپسول در پادگان آتش گرفت خودش را قربانی کرد تا جان دوستانش را نجات دهد.
کد خبر: ۵۲۸۸۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸

شهیدان «سید جعفر و مصطفی سجادیان» از شهیدان هشت سال دفاع مقدس هستند. مادر این شهید والامقام خاطرات ی از خواب خود را روایت می‌کند: روزی که فرزندانم راهی جبهه شدند همان شب خواب دو کفتر خال‌خالی را دیدم؛ با دست آن‌ها را نوازش کردم، ناگهان از دستان من پریدند و به آسمان پرواز کردند. صبح که بیدار شدم انگار به من وحی شده بود که فرزندانم شهید می‌شوند.
کد خبر: ۵۲۸۸۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۸

شهید «حسین استبرقی» از شهیدان هشت سال دفاع مقدس است. مادر این شهید والامقام خاطرات ی از فرزند شهیدش را روایت می‌کند: «حسین من در قید و بند و هیچ چیز نبود، از مال دنیا فقط یه ماشین داشت. حتی زمانی که از طرف ارتش به او خانه دادند؛ منزل خود را در اختیار دوستش که مستاجر بود قرار داد. حسین من دلِ بزرگی داشت.»
کد خبر: ۵۲۸۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۴

خواهر شهید «مهدی ابراهیمی‌ورکیانی» نقل می‌کند: «مادر آرام و صبور بود. باور نمی‌کردیم. به محل که رسیدیم، بالای سرش رفت. با دیدنش گفت: شهادتت مبارک مادر!» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطرات ی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.
کد خبر: ۵۲۸۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸

خاطرات خودنوشت حاج قاسم از دوران انقلاب(3):
در خاطرات شهید «حاج قاسم سلیمانی» آمده است: سؤال کردند: «تا حالا اصلا نام خمینی رو شنیده ای؟» گفتم: «نه.» سید از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار دادند. عکس یک مرد روحانی میان سال که عینک بر چشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود «آیت الله العظمی سیدروح الله خمینی».
کد خبر: ۵۲۸۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸

خواهر شهید «مهدی ابراهیمی‌ورکیانی» نقل می‌کند: «با خنده گفتم: از هر خوراکی، چیزهای خوبش رو گرفتی. گفت: وقتی قراره چیزی به کسی بدیم باید از بهترین‌ها باشه.» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطرات ی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.
کد خبر: ۵۲۸۷۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷

گفتگوی تصویری با مادر شهید «فرهاد ملکیان»؛
مادر شهید «فرهاد کیانیان» می گوید: آن زمان که پدر شهید در جبهه حضور داشت، می‌خواست به جبهه برود. من مخالف رفتنش بودم تا اینکه یکروز از خواب بیدار شد و گفت؛ دو نفر با روپوش سفید روی سرم ایستاده بودند دستم را گرفتند و از رودخانه مرا عبور دادند و گفتند؛ «اسلام پیروز است نگران نباش» گفت: هر طور شده می روم چه رضایت بدهی، چه ندهی.
کد خبر: ۵۲۸۷۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷

«کبری هنوز پایش را به پشت بام نگذاشته بود که با صدای شلیکی، فریاد وحشتناکی می‏زند: «آخ سوختم» و نقش پله‌های ساختمان می‏شود. برادرش سریع خود را بالای سرش می‌رساند، بلافاصله او را به اتاق منتقل کرده و می‌بیند که پهلویش خونریزی دارد ...» ادامه این خاطره از شهید «کبری وحیدی‌قزوینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۸۷۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷

«آثار سوختگی شدید ناشی از شکنجه روی آرنج دست راستش بود که باعث می‌شد نتواند به راحتی دستش را خم و راست کند. همسرم علت را از او پرسید. گفت: ساواک دید گوشت دستم زیاد است، کمی نازکش کرد! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۸۷۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷

خاطرات خودنوشت حاج قاسم از دوران انقلاب(2):
در خاطرات شهید «حاج قاسم سلیمانی» آمده است: در دوران نوجوانی، مبارزه با فساد را با افتخار انجام می دادیم و هیچ ترسی از کسی هم نداشتیم. هنوز هیچ شناخت دقیقی از ساواک نداشتم. فقط از زبان حاج محمد بارها اسم ساواک را شنیده و حس می کردم. اما از هیچ نمی‌ترسیدم.
کد خبر: ۵۲۸۷۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷

« از من پرسید نوار معروف فلسفی را تو ضبط و تکثیر کرده‌ای گفتم: نه. صندلی را بلند کرد به روی من کوبید. گفت ببرید تهران درازش کنید ...» ادامه این خاطره از زندان سیاسی قبل از انقلاب «حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین حسین آقاعلیخانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۸۶۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۶

خاطرات خودنوشت حاج قاسم از دوران انقلاب:
در خاطرات شهید «حاج قاسم سلیمانی» آمده است: گفتم: «اما می خواهم بدونم على راست میگه؟ شاه پشت سر همه این فسادهاست؟» حاج محمد نگاه به اطراف خود کرد. گفت: «بابا، یک وقت جایی چیزی نگی ها! ساواک پدرت رو درمیاره.» من با غرور گفتم: «ساواک کیه؟!» دوباره فریاد «هیس هیس».
کد خبر: ۵۲۸۵۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۶

خواهر شهید «موسی خلیلی»:
خواهر شهید «موسی خلیلی» با بیان خاطرات ی از شهید گفت: آرزوی من این است که در اجر شهدا سهیم باشم.
کد خبر: ۵۲۸۵۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۴

«در یکی از روز‌ها شهید تندگویان قبل از بیدارباش برای نماز بیدار شد. به همین دلیل او را به زیر هشت بردند و شکنجه‌اش کردند. در زیر هشت افراد را از میله‌ها آویزان می‌کردند و می‌زدند. آن روز شهید تندگویان کتک زیادی خورد، به طوری که صدای الله اکبرش به گوش می‌رسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات زندانی سیاسی قبل از انقلاب «سید مرتضی نبوی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۸۴۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۴

جانباز سید محمدمهدی شهروش:
«به خود که آمدم، داخل پیاده‌رو افتاده بودم و زمین پر از خون بود، اول فکر نمی‌کردم خونی که بر روی زمین پخش شده است از من باشد. در یک لحظه احساس کردم پایم می‌سوزد، دستم را به طرف زانویم بردم، دیدم زیر زانوی پایم پاره شده و خون از آنجا به بیرون میزند، خون زیادی که وارد جوی آب شده و آب را سرخ کرده بود. پایم آش و لاش آمده بود، نگاه کردم، دیدم جوان دیگری در حدود ۲ متری من به زمین افتاده در حالی که تیری به شکمش خورده بود، یکی از ماموران کلانتری هم با تفنگ می‌زد توی سر او، گفتم: چرا می‌زنی گناه دارد، او تیر خورده؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «سید محمدمهدی شهروش» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۸۴۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۳

کتاب «یادگاران انقلاب» بر اساس خاطرات «دکتر نور احمد لطیفی» به قلم «مصطفی محمدی» نوشته شده و توسط نشر شاهد منتشر شده است. خاطره «گروه فجر انقلاب» از این کتاب را در ادامه می‌خوانیم.
کد خبر: ۵۲۸۳۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۴