«مجذوب صوت قرآنش بودم، صدای زیبا و دلنشینی داشت. همیشه دوست داشتم قرآن بخواند و من گوش کنم ...» ادامه این خاطره را از زبان همسر شهید «حسن حسینپور» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۱۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۴
حاج آقا فرحافزا از روحانيون استان ايلام است كه بيش از چهار سال را در دوران اسارت گذرانده، وی در ذکر خاطره ای از ماه رمضان می گوید: 8 سال تمام قصد غربت کردیم و اسرا با دست های دردمند و دلهای شکسته شان نغمه «اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ» را مرور می کردند.
کد خبر: ۵۳۲۱۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۴
«پس از شهادت داود، وقتی برادرش به خواستگاریام آمد تردید داشتم چه جوابی بدهم. بعد از چند شب، شهید به خوابم آمد و گفت: آیندهات رو تضمین میکنم؛ مشکلی پیش نمیآید. با برادرم زندگی خوبی خواهی داشت.» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت شهید «داود کیفری»، خاطرات ی از این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۳۲۱۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۴
گفتگوی تصویری با پدر شهید «محمد رضایی»؛
پدر شهید «محمد رضایی» گفت: فرزندم پیرو ولایت و بسیار با دین و ایمان بود، علاقه زیادی به نماز و قرآن داشت تا اینکه به مساجد روی آورد و فعالیتهای انقلابی خود را هم در آنجا آغاز کرد.
کد خبر: ۵۳۲۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۴
مادر شهید «عبدالله مجاهد» نقل میکند: «کاغذی را نشانم داد و گفت: مامان! این کاغذ رو امضا میکنی؟ آخه دو برجه حقوقم را ندادن! منم میخوام یک یخچال بخرم! به بسیج رفتیم. مسئول بسیج گفت: مادرجان! شما خودت به پسرت اجازه دادی و زیر برگه رو امضا کردی. ...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطرات ی از این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند که توجه شما را به قسمت دوم این خاطرات جلب میکنیم.
کد خبر: ۵۳۲۱۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۴
خواهر شهید «ابوالقاسم سیفی» نقل میکند: «خیلی علاقه داشت که من ادامه تحصیل بدهم. سفارش به حجاب میکرد و ورد زبانش این بود: زینبگونه باش!» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، توجه شما را به خاطرات ی از این شهید گرانقدر جلب میکند.
کد خبر: ۵۳۲۰۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۱
قسمت دوم گفتگو با مادر شهید «حسین سنگسری»
شهید «حسین سنگسری» متولد شهرستان سرخه از شهدای دفاع مقدس است. در این کلیپ مادر گرامی این شهید گرانقدر نقل میکند: «وقتی خبر شهادت حسین را شنیدم به پیشگاه خداوند سجده شکر کردم. قسم خوردم تا وقتی زندهام حتی یک قطره اشک برایش نریزم.» این کلیپ با عنوان «چراغ محله» با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان و صدا و سیمای مرکز این استان تهیه شده است. نوید شاهد سمنان شما را به دیدن قسمت دوم این گفتگوی زیبا دعوت میکند.
کد خبر: ۵۳۲۰۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۱
خاطرات شفاهی مادر شهید «رضا گرانپایه»؛
مادر شهید "رضا گرانپایه" از اخلاق و روحیات معنوی فرزندش گفت :«با اینکه سن کمی داشت و پدرش از دنیا رفته بود ، من دلم نبود به جبهه برود و میگفتم آنجا کاری از دست تو بر نمی آید. او در پاسخ می گفت حداقل می توانم آب دست رزمنده ها بدهم و وظیفه من است به جبهه بروم»
کد خبر: ۵۳۲۰۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۱
«گوشه گردان سرش را بین دو پایش قایم میکرد. این حالت همیشگیاش در روضه، دعا و سخنرانی سیدباقر علمی بود. کسی متوجه نمیشد کنار او نشسته است. بعد از جلسههای دعا میدیدی که پهنای صورتش خیس اشک شده است. میسوخت و میگریست ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «سید علیاکبر حاج سیدجوادی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۲۰۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۱
«در تلویزیون نشان میداد که هر کسی از زن، مرد، پیر و جوان به طریقی به جبههها کمک میکنند. من هم تصمیم گرفتم برای رزمندگان اسلام کاری بکنم. فردای آن روز وقتی به کلاس رفتم، گفتم بچهها فردا هر کسی که به مدرسه میآید این چیزهایی را که میگویم بیاورد تا جمع کرده و به جبههها بفرستیم ...» ادامه این خاطره از «لیلا قانعی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۱
به مناسبت سالگرد شهادت شهید «عباسعلی اشرف»، ویژهنامه این شهید والامقام برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۳۲۰۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰
خاطرات شفاهی خانواده و همرزمان شهید
شهید «پرویز نوروزی» از شهدای فرهنگی استان ایلام است که نقش مهمی در آگاهی دادن به نوجوانان و جوانان چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب داشتند. در ادامه فیلم مصاحبه با خانواده و همرزم این شهید والامقام تقدیم حضورتان می شود.
کد خبر: ۵۳۲۰۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰
«اگر سر کسی ترکش خورده بود پانسمان میبستند و سرم میزدند که خونریزی نکند و از حال نرود. سپس مجروح را به بخش میآوردند تا در اسرع وقت به تهران یا شهرهای دیگر منتقل شود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانیها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۲۰۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«اگر چه در حال حاضر برادرم پیش ما نیست. اما هیچ وقت ناراحت نبودهام و از خداوند شکایتی نداشتهام. چون میدانم برادرم در راهی گام برداشت که راه امام حسین (ع) است ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰
خاطراتی پیرامون شهید «حاج علی ژاله»؛
در خاطرات همرزم شهید «حاج علی ژاله» آمده است: عكسی زيبا از امام هميشه در جيبش بود. تكيه كلامش اين بود: «هر وقت جمال نورانی حضرت امام را مشاهده میكنم، آرامش خاصی به من دست میدهد كه وصف شدنی نيست.»
کد خبر: ۵۳۱۹۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰
خاطرات شفاهی پدر شهید «علی یادگاری»؛
در این مصاحبه پدر شهید "علی یادگاری" از مسئولیت خود در شورای روستایی تعریف کرد و اینکه فرزندش پیش او آمد و گفت: «پدر نام مرا هم برای جبهه بنویس، مرا امام حسین (ع) صدا میکند، باید بروم.»
کد خبر: ۵۳۱۹۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۹
برادر شهید «محمود نخعی مقدم» نقل میکند: ((تمام وجودم در صحنه نبرد است اینجا برایم زندان است، اسیر هستم.)) در ادامه گوشهای از خاطرات این شهید گرانقدر را میخوانیم.
کد خبر: ۵۳۱۹۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۹
برادرزاده شهید «عبدالله مجاهد» نقل میکند: «چماق به دستها وارد مغازه شدند. قبل از این که حرکتی کنند عبدالله به آنها گفت: اگه میتونید به این مغازه فقط نگاه کنین! وقتی ماجرا را برایم تعریف کرد بدنم از ترس میلرزید. عبدالله عبد و تسلیم کسی غیر از خدایش نمیشد.» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطرات ی از این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند که توجه شما را به قسمت نخست این خاطرات جلب میکنیم.
کد خبر: ۵۳۱۹۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۹
«روزی پسرم محمدهادی به محمدرضا گفته بود. ما همه برادرها در جبهه هستیم و از آنجایی که شب عید است پدر و مادرمان تنها هستند تو از جبهه به خانه بگرد و کنار آنها باش ...» ادامه این خاطره از مادران شهیدان «محمدرضا و محمود کبیری» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۱۹۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۹
مادر شهیدان محمود و محمدرضا کبیری:
«یک روز نشسته بودم دیدم رضا با خوشحالی آمد و گفت: مادر جان نتیجه روزه بیسحرم را گرفتم. گفتم چه کردی. رضا گفت در دو تا دانشگاه تهران رشته ریاضی و دانشگاه اصفهان رشته مهندسی پتروشیمی قبول شدهام، یک مرتبه رنگ از صورتش پرید. گفتم چی شد رضا جان. گفت ریا شد، من چرا گفتم روزه بیسحر گرفتم. من گفتم اینجا که کسی نبود. گفت شما هم نباید میدانستید ...» آنچه میخوانید بخشی از ناگفتههای مادر شهیدان «محمود و محمدرضا کبیری» از فرزندش شهیدش «محمدرضا» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۱۹۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۵