نویدشاهد: چند ساعتی از ورود ما به منطقه نمی گذشت و هنوز چادرمان را علم نکرده بودیم که حاجی به سراغمان آمد. من و مسئول واحدمان حاج سعید قاسمی و سرگروه تیمهای شناسایی به همراه حاجی به بازدید منطقه عملیاتی رفتیم تا از بلندی منطقه را شناسایی کنیم.
کد خبر: ۳۸۷۵۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: یادم هست مهدی با اسلحه ای که بدست آورده بود آمد و آن را در خانه ما مخفی کرد و در همان حال به من گفت تا می توانید به سربازهای پایگاه نیروی هوایی دوشان تپه از نظر غذا ، لباس و دارو رسیدگی کنید .
کد خبر: ۳۸۷۵۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: از موقعی که خداوند این بچه را به ما داد یک برکت و نعمت خارق العاده ای به خانواده ما وارد شد . سال 1340 من علاوه بر کشاورزی در سد لتیان هم کار می کردم . زمستان همان سال قرار شد مهدی را بیمه کنم
کد خبر: ۳۸۷۵۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: سال 1345 مهدی پنج ساله بود که به سختی مریض شد . من او را بردم به تهران و دکترها می گفتند باید این بچه را در مریض خانه بخوابانیم . این کار را کردیم و آمدیم . من مرتب می رفتم او را می دیدم و آمدم.
کد خبر: ۳۸۷۵۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: یک بار که مهدی در سرپل ذهاب بود ، من رفتم به او تلفن زدم و با وی صحبت کردم . خواهرش هم همان شب ساعت 8 به او تلفن کرد . شب من خواب دیدم که بهار است و دارد نم نم باران می آید . بعد دیدم که هیئت عزاداری خیلی سنگین از حسینیه مان بلند شد و
کد خبر: ۳۸۷۵۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: در پایان مرحله سوم عملیات والفجر 4 ، بر روی ارتفاعات کانی مانگا هنوز بخشی از این ارتفاع سقوط نکرده بود . قرار بود بچه ها از آن قسمت عقب بکشند . اما هنگام بازگشت تعدادی کمین عراقی بود که سر راه بچه ها قرار داشت .
کد خبر: ۳۸۷۵۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: بعد از آن همه مقاومت سرسختانه ای که به خرج می داد با کمال تعجب دیدم آمد و گفت: من دیگر مخالفتی ندارم. منتها به من گفت: مادر حالا که برایم خواستگاری می کنید اول به خانواده دختر بگویید این پسر قرار است شش ماه دیگر شهید شود، ببینید چه عکس العملی نشان می دهند.
کد خبر: ۳۸۷۵۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: یك شب مهدی به خانه آمد و با خوشحالی و شور و شعف عجیبی به من گفت: ننه، دیشب كه بچه ها داشتند كشیك می دادند، حضرت امام وارد حیاط منزل شد تا قدم بزند، بعد رفت سر وقت یكی از بچه ها و به اوگفت: پسرم می شود اسلحه ات را به من بدهی تا به جای تو نگهبانی بدهم!؟
کد خبر: ۳۸۷۵۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: یک روز با مهدی نشسته بودیم و صحبت می کردیم . قرار بود قبل از غروب آفتاب نیروهای باقیمانده گردان را بنه تدارکاتی به طرف خط حرکت دهیم .
کد خبر: ۳۸۷۵۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: در ایام سوگواری خامس آل عبا خودش در رأس دسته های عزاداری مردم ریجاب حاضر می شد و با صدای خوشی که داشت برایشان مرثیه های حماسی عاشورا را می خواند.
کد خبر: ۳۸۷۵۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: اواخر آبان ماه 1357 بود که یک روز مهدی به من گفت : آبجی ، بچه های همکلاسی ام را در میدان ازگل جمع کردم و رفتم بالای سکویی تا برای آنها درباره جنایتهای شاه وکشتار دانشجوهای دانشگاه تهران سخنرانی کنم .
کد خبر: ۳۸۷۵۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: از همان روزها در ریجاب ، همین طور که مهدی پشت میزکارش در سپاه ریجاب نشسته بود مردی از عشایر منطقه توی اتاق مهدی مؤدب و گرم به او سلام کرد در عوض دیدیم او پیش آمد جلوی مهدی زانو زد و ناگهان به صدای بلند شروع کرد به گریه .
کد خبر: ۳۸۷۵۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: بچه هایی که قرار است شهید بشونداز چند روز قبل حرکات و رفتارشان طور دیگری می شود ، البته طوری نیست که من بتوانم تفسیرش کنم ، یعنی قابل بیان نیست بلکه باید با اینها برخورد کرد، باید اینها را دید و عوالم شان را درک کرد .
کد خبر: ۳۸۷۵۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: دوره آموزشی اش که تمام شد ، لباس فرم سپاه را تحویل گرفت و به خانه آمد . حال و هوایی عجیبی داشت .
کد خبر: ۳۸۷۵۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: خانواده در آتش اشتیاق دامادی او می سوختند ، و دست بردار نبودند . از همین رو مرا به منطقه فرستادند..
کد خبر: ۳۸۷۵۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: آبان ماه سال 1362 بود و ما در محل قرارگاه تاکتیکی لشکر در مریوان مستقر بودیم . نیمه های شب بود که مهدی آمد سراغم و به من گفت : شنیده ام شما حدیثی را برای بچه ها نقل کرده اید دوست دارم آن حدیث را برای من هم بگویید .
کد خبر: ۳۸۷۴۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: چند سال بعد از شهادت مهدی ، یك روز برای دیدن دوستهای او به جماران رفتم. پاسدارها دورم حلقه زدند و گفتند: حاج آقا آیا شما خبر داشتی امام به جای پسر شما پاسداری داده بود؟
کد خبر: ۳۸۷۴۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: من جزء نیروهای گروهان شهید بهشتی گردان مقداد بودم . آن شب مهدی که معاون گردان بود همراه گروهان ما حرکت می کرد .
کد خبر: ۳۸۷۴۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: گرما گرم عملیات والفجر 1 به گمانم روز دوم یا سوم بود و داشتیم توی خط به اوضاع رسیدگی می کردیم . توپخانه سپاه چهارم ارتش بعث هم مثل ریگ روی سر بچه ها آتش می ریخت . رفته بودیم سمت بچه های گردان مقداد
کد خبر: ۳۸۷۴۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶
نوید شاهد: قرار بود گردانهای مقداد و عمار یاسر به شکل ستون کشی از منطقه صعب العبوری عبور کنند و به مناطق از پیش تعیین شده خودشان برسند ، هدایت این ستون با برادر عزیزمان مهدی خندان معاون تیپ یکم عمار بود.
کد خبر: ۳۸۷۴۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶