خواهر شهید «علی اکبر خزائی» میگوید که روزی بر سر مزار برادر شهیدم رفتیم، شب در رویا دیدم که دو دستهگل به من داد و گفت...ادامه این نقلقولها را در چهارپرده روایت از این شهید بخوانید.
کد خبر: ۴۶۵۸۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۱
خواهر شهید " شفیعی" در فراق برادر چنین می نویسد:برادر عزیزم کودک دلم بهانه سنگر جبهه تو را می گیرد و شور ایمانم به یاد دعای شبانه تو برای پدر و مادر مرا سخت بی قرار می کند، بعد از تو برای من دنیا سخت و غیر قابل تحمل است، امیدوارم مرا درک کنی. دلتنگتم برادر...
کد خبر: ۴۶۵۷۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۱۷
خواهر شهید شهید میکائیل کریمی میگوید: کم مانده بود به عید نوروز. برادرم میکائیل به من و خواهرها عیدی داد. ذوق زده بودم. مبلغی که از برادرم عیدی گرفته بودم به قدری زیاد بود که میتوانستم یک چیز خوب و باارزش برای خودم بخرم.
کد خبر: ۴۶۳۵۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۸
خواهر شهید حسین فاتحینژاد میگوید: چند دقیقه بعد از آخرین درخواستش همۀ بی قراری هایش تمام شد. حسین آرام آرام روی تخت خوابیده بود. دیگر نه تشنه بود و نه بی حال.
کد خبر: ۴۶۳۵۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۷
"علی اصغر ورزشکار بود وقبل ازاینکه بره جبهه هم ورزش می کرد . رفت سربازی و تو ورزشگاه های مشهد هم این ورزش رو ادامه داد . خیلی هم تشویقی گرفت .نزدیک جبهه رفتنش گفت ، من این بازوها رو قوی کردم که با دشمنان اسلام بجنگم" آنچه خواندید بخشی از مصاحبه نوید شاهد سمنان با "عالیه بیگم قابلی" مادر شهید و "طیبه شمس" خواهر شهید علی اصغرشمس است که توجه شما را به خواندن این مطلب جلب می کنیم.
کد خبر: ۴۶۲۱۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۳۰
خواهر شهید حسین فاتحینژاد میگوید: از خانه که بیرون می رفتم سریع برمیگشتم و زل می زدم به عکس لب طاقچه، می گفتم حسین دل تنگ می شود!
کد خبر: ۴۶۰۶۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۰۹
دلنوشتهای برای برادر شهید
هر چند زبانم یارای گفتن کلمه شهید برای تو را ندارد ولی این راهی بود که تو دوست داشتی و آرزوی همیشگی ات بود.
کد خبر: ۴۶۰۵۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۰۷
خاطرهای از شهید محمد حسین تجلی
خواهر شهید محمدحسین تجلی میگوید: محمد حسین سپرد تا او را برای نماز صبح بیدار کنم. نزدیک اذان صبح بود که بیدارش کردم؛ اما طوری به خواب رفته بود که صدایم را نمی شنید.
کد خبر: ۴۶۰۵۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۰۷
غرق تماشای دعوای آن دو نفر بودم. چقدر جالب با هم بحث می کردند. متوجه شدم حسین نیست. این طرف و آن طرف را نگاه کردم. منتظر ماندم تا بالاخره حسین آمد،با چوب کبریتی در دست!
کد خبر: ۴۶۰۳۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۰۵
انالله و انا الیه راجعون
روح بلند حاجیه خانم فاطمه(خدیجه) اردستانی مادر گرامی سردار شهید «مصطفی زواره» و خواهر شهید «احمد ازدستانی» از بخش ورامین به روح شهیدانش پیوست.
کد خبر: ۴۵۹۳۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۲۲
خواهر شهید ولی الله علی بابائی درباره برادر خود میگوید: بعضی وقتها کارگری میآمد، دو ساعتی کار میکرد و می رفت. ولی الله هم پول یک روز کامل را به او میداد.
کد خبر: ۴۵۹۳۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۲۲
خواهر شهید همتعلی مهدیلو از برادر شهید خود میگوید: دم سحر وقتی رفتم سر دیگ دیدم همۀ یک گوشه خوابشان برده است و همت تنهایی هلیم را هم می زند و زیر لب چیزی میگوید. همزن را از او گرفتم و خودم شروع کردم به هم زدن.
کد خبر: ۴۵۸۷۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۴
خواهر شهید رسول موسوی از برادر خود چنین میگوید: دیدن داداش برای همۀ ما دلگرمی بود. مامان با اینکه انس خاصی به رسول داشت و از دوری اش دلتنگ می شد، هیچ وقت جلوی او چیزی نمی گفت. پای حرف های مامان و سیدرسول که مینشستم میدیدم مامان او را به رفتن تشویق هم میکند.
کد خبر: ۴۵۸۷۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۹
خواهر شهید شهید اباصلت سهرابی میگوید: تازه عروس و داماد بودند. دعوتشان کرده بودم برای پا گشا. زنداداش را خودم معرفی کردم. همدیگر را پسندیدند و ازدواجشان سر گرفت.
کد خبر: ۴۵۸۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۸
خواهر شهید بهرام حیدری تعریف می کند: اولین بار که میخواست به جبهه برود، نه پدرم راضی بود و نه مادرم. شانزده سال بیشتر نداشت. می گفت: تو رو خدا رضایت بدید من همین یک بار رو برم.
کد خبر: ۴۵۸۷۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۷
خواهر شهید عشقعلی احمدی تعریف میکند: فکر کردم شاید از داداش یا یکی از فامیل ها شیطنتی دیده و میخواهد خبرش را به مامان بدهد.
کد خبر: ۴۵۸۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
خواهر شهید رضا ابوبصیر روایت میکند: شهر بههم ریخته بود. دانشآموزها درس و مدرسه را رها کرده بودند و همپای بقیۀ مردم در راهپیمایی ها شرکت می کردند.
کد خبر: ۴۵۸۷۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
خواهر شهید میرزاعلی رستمخانی روایت میکند: میدانست من خواهر میرزاعلی هستم. تا من را کنار چشمه دید لبخند روی لبش نشست و گفت: خدا خیرت بده دختر. ان شاءالله عاقبت بهخیر بشی.
کد خبر: ۴۵۸۷۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۴
خواهر شهید احمید احدی میگوید: هیچوقت بیکار ندیدمش. نُه ساله که بود همراه مصطفی و مرتضی می رفتند کوچۀ سیدلر جلوی دکان آقاجان بساط میکردند. می گفت باید پول تو جیبی مان را خودمان دربیاوریم.
کد خبر: ۴۵۸۷۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۳
خواهر شهید مجید شهریاری میگوید: اشک هایم را پاک کردم و سرم را برگرداندم. مجید کنار تخت مادر ایستاده بود. بیصدا دعایی را زمزمه می کرد و فوت می کرد سمت مادرم.
کد خبر: ۴۵۸۵۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۱