مادر شهید «علیاصغر دولابی» نقل میکند: «یک روز عرق ریزان درحالی که آنقدر دویده بود که تا بناگوشش سرخ شده بود، آمد خانه. نفسنفس زد و گفت: مامان! زود باش! باید برگردم؛ بچهها منتظرن. لیوان آب را تا ته سر کشید و گفت: دلم برای بابا میسوزه؛ از صبح تا حالا کار کرده؛ حتماً خیلی گرسنه شده.»
کد خبر: ۵۸۰۲۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸
قسمت دوم خاطرات شهید «حسین سماوی»
همرزم شهید «حسین سماوی» نقل میکند: «گفتم: حسین آقا! چرا ناراحتی؟ با دلخوری گفت: خواب دیدم. به دلم برات شده توی این عملیات شهید میشم. میخوام از نفرات اوّلی باشم که به این توفیق میرسم. خمپارهای آمد و ترکشش به سر حسین خورد و بیهوش افتاد. گفتم: حسین آقا! رسیدی به اون چیزی که میخواستی!»
کد خبر: ۵۸۰۱۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۷
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین سماوی»
همرزم شهید «حسین سماوی» نقل میکند: «با خنده گفتم: اگه امشب به گشت رفتی، یک قدم به نیت من بردار و بگو: خدایا! یک قدم ثوابش برای محمدتقی نوشته بشه. او هم خندید و رفت.»
کد خبر: ۵۸۰۰۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶
مادر شهید «تقی جعفری» نقل میکند: «بهخاطر تظاهرات به مدرسه نرفت. معلمش از او پرسید: چرا مدرسه نمییای؟ گفت: شما نمره قبولی میخوای من هم میگیرم، الان وظیفهمون گوش دادن به حرف امامه.»
کد خبر: ۵۷۹۹۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳
قسمت چهارم خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل میکند: «گفتم: خدایا! هر کدوم از بچههای من که به جبهه رفتن اسیر نشن! مرگشون رو شهادت قرار بده؛ من طاقت اسیر شدن اونا رو ندارم! جنازه مجید آمد. خم شدم و او را بوسیدم. احساس کردم او هم مرا بوسید.»
کد خبر: ۵۷۹۹۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳
قبل از عمليات فتح المبين و هنگامي كه به چهرهی برادری نگاه میكردی شوق و روحيه شهادت طلبی در چهره او پيدا بود. قبل از عمليات معلوم بود كه اكثر بچهها میخواهند به مهمانی خدا بروند و دعاهايی و نمازهايی كه اين برادران به جا مي آوردند انسان دلش ميخواست در كنار اين برادران بنشيند...» در ادامه خبر خاطرات این شهید والامقام بخوانید.
کد خبر: ۵۷۹۷۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۱
قسمت دوم خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل میکند: «گفتم: مادرجان! اینجور که معلومه عشق بدجوری افتاده به دلت و ول کُنت هم نیست، بگو کیه تا برم جلو! اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: عاشق امام زمان شدم. چطوری میخوای من رو به مولا برسونی؟»
کد خبر: ۵۷۹۴۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۶
قسمت نخست خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل میکند: «مجید نشسته بود روی سجاده. دستانش را بالا برده بود و میگفت: الهی العفو! العفو! گریه افتاد. سر به سجاده برد و گفت: خدایا! شهادت رو قسمت من کن! گفتم: خدایا! حالا که این بچه عاشق تو شده من راضیام بره جبهه.»
کد خبر: ۵۷۹۴۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۵
«معرفی کتاب»
کتاب « خاطرات شهید کاظم دارابی» مجموعه خاطرات شهید است که به نویسندگی « معصومه دارابی» توسط انتشارات «شیلان» در خراسان شمالی به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۵۷۹۳۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۴
مادر شهید «ذبیحالله دامغانیان» نقل میکند: «انگشتر عقیق شهید را برداشتم تا به یاد شهید متبرک کنم. یکی دو روز بعد انگشتر گم شد. این را میدانستم که در صحن حضرت زینب افتاده است اما پیدا نکردیم. مأیوس شدم و خدا را به حضرت زینب، رقیه و شهید قسم دادم که یادگاری ذبیحالله را به من برگرداند.»
کد خبر: ۵۷۹۰۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۹
خاطرات شهيد سيد حسن فاطمي
خواهر شهید «سيد حسن فاطمی» از خاطرات برادر شهیدش میگوید: هميشه شعار راه قدس از كربلا مي گذرد را سرلوحه ي كار خود قرار داده بود و مي گفت: ابتدا بايد كشور خود را از دست دشمن متجاوز درآوريم و در كربلا به هم برسيم و به قدس مي رويم تا مردم فلسطين را از دست اسرائيل متجاوز نجات دهيم و هيچ مسلماني را زير ظلم و ستم نبينيم.
کد خبر: ۵۷۹۰۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۹
همسر شهید «شعبانعلی خاکیداودی» نقل میکند: «گفت: راضی میشی برم جبهه؟ چیزی نگفتم. برگشت طرفم و گفت: بذار برم! فکر میکنم اینطوری دِینم به شهدا ادا میشه.»
کد خبر: ۵۷۹۰۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۹
قسمت سوم خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل میکند: «یکی از آشناها گفت: آب و هوای جبهه بهت ساخته، نانش برکت داره. گفت: من که نمیذارم این بَر و بازو حروم بشه. خیالتون راحت! میخوام در راه امام حسین بدم بره، هم تنم رو و هم جونم رو.»
کد خبر: ۵۷۸۹۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۱
قسمت نخست خاطرات شهید «شعبانعلی خاکیداودی»
همسر شهید «شعبانعلی خاکیداودی» نقل میکند: «یادم میآید که قبل از تولد بچهها در دوران بارداری، خیلی سفارش میکرد: هرچیزی رو نخور! مواظب حلال و حرومش باش! شاید بهخاطر همین تربیتها بود که ناصر هم بعد از پدرش، شهید شد.»
کد خبر: ۵۷۸۸۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
مادرشهید «محمدعلی ملکوتی» نقل میکند: «همهجای خانه را گشتم، نبود. چادر سر کردم و دویدم بیرون. کوچه، بازار و خیابان. داشتم با همان حال و روزم از جلوی مسجد رد میشدم که به دلم آمد یک نگاهی هم توی مسجد بکنم. توی مسجد بود. عاقبت هم شد مکبّر همان مسجد.»
کد خبر: ۵۷۸۸۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا حیدری»
شهید «علیرضا حیدری» نقل میکند: «گفتم: دیگه نرو ارتش بیا تا همینجا کاری برات دست و پا کنم. جوابم را نداد. به نظر میرسید با خودش درگیر است. میخواست راهش را انتخاب کند. با فرمان امام(ره) تصمیمش را گرفت و گفت: باید برگردم پادگان، اگه قراره خدمتی کنم الان وقتشه.»
کد خبر: ۵۷۸۷۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶
قسمت نخست خاطرات شهید «علیرضا حیدری»
پدر شهید «علیرضا حیدری» نقل میکند: «چهار پنج سال بیشتر نداشت. دستش را حمایل صورت میکرد و دست و پا شکسته و پس و پیش عبادتها را ادا میکرد. اگر غلطش را میگفتیم، بهش برمیخورد. آقاجون دستش را به نشانه تأیید به پشت علیرضا میزد و میگفت: پسرم خیلی زود موذن میشه.»
کد خبر: ۵۷۸۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲
قسمت دوم خاطرات شهید «سعید حسنان»
خواهر شهید «سعید حسنان» نقل میکند: «سعید گفت: شما پدرمی درست و احترام شما واجب، اما مملکت واجبتره و رفت. انگار دل پدر هم رفت. وجودش رفت. تکیهگاهش رفت. دوبارِ گذشته که سعیدش میرفت اینطور نبود. انگار فهمیده بود او میرود تا مفقودالاثر شود.»
کد خبر: ۵۷۸۵۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲
قسمت نخست خاطرات شهید «سعید حسنان»
همرزم شهید «سعید حسنان» نقل میکند: «کلاه بافتنیام را از سرم برداشت و پرت کرد بالا. از شانس کلاه گیر کرد و برنگشت پایین. هر چه تلاش کرد، فایدهای نداشت. ناچار گفت: شرمنده! حلال کن! نشد. بهش گفتم: حرفی نیست، داداش! کلاه حلال! اما روز قیامت واسه شفاعت جلوتو میگیرم و میگم: نشون به اون نشونی کلاه!»
کد خبر: ۵۷۸۴۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۳۰
همرزم شهید «محمد کرکهآبادی» نقل میکند: «راهم رو ادامه بدین. هیچوقت نگذارین که اسلحهام روی زمین بمونه که با این کار دشمن شاد میشه. این را بار آخر اعزامش گفت. پدرش در سن شصت و پنج سالگی خود را برای اعزام به بسیج معرفی کرد.»
کد خبر: ۵۷۸۴۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۳۰