روایت زیبای زندگی شهید «محمدعلی حسینپور» از زبان مادرش
به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، به سراغ مادر شهید میرویم. شهید محمد علی حسینپور دوازدهم تیرماه ۱۳۴۵، در روستای جعفرآباد از توابع شهرستان تربتجام به دنیا آمد. پدرش حیدر، کارگر بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد.
مادر شهید محمد علی حسین پور، فاطمه حسن زاده، داستان زندگی فرزندش را با عشق و احساس روایت میکند: "شهید محمد علی حسین پور، نخستین فرزند خانواده بود. او ده کلاس درس خوانده بود و در چهارراه فرهنگ به تحصیل میپرداخت. محمد علی پیش از شهادتش هنرمندی بود که در نواختن سنتور مهارت داشت. او برای مدارس و هیئتهایی که به مشهد میرفتند، برنامههای موسیقی اجرا میکرد. محمد علی هنرمندی بود که از هر انگشتش هنر میریخت و همیشه به کودکان کمک میکرد. او بچهها را گردهم میآورد و تشویق میکرد که قرآن بخوانند و به ازای آن به آنها شیرینی میداد. محمد علی، بیست کودک قرآنخوان را تربیت کرد."
به من بسیار علاقهمند بود
"شهید حسین پور از طریق نیروی انتظامی به جبهه اعزام شد. او رزمندهای بود که در هرجا خدمت میکرد، من را نیز با خود میبرد. محمد علی به من بسیار علاقهمند بود و نمیتوانست از من دور باشد. او ابتدا در تربتجام خدمت کرد و سپس به بیرجند و مشهد رفت. در نهایت، خدمتش را در جبهه به پایان رساند."
از روی دندان شکستهاش او را شناختم
"وقتی که محمد علی به شهادت رسید، به بیمارستان نهم دی رفتم. در ابتدا اجازه نمیدادند که او را ببینم اما اصرار کردم و وقتی که توانستم او را ببینم، از روی دندان شکستهاش او را شناختم. برای اینکه بیرونم نکنند، گریه نکردم و در ماشین برای پسرم این جملات را خواندم: "ای گل پرپر من، پیش اکبر من، ای گل پرپر من، پیش علی اکبر من، ای گل پرپر از کربلا، ای گل پرپر من، ابر بهار آورده.'"
سرکار خانم حسنزاده افزود: "پدر محمد علی، خشتمال بود. محمد علی در ماه رجب و در روز پدر به دنیا آمد، همان روزی که حضرت علی (ع) به دنیا آمد. او در اذان ظهر جمعه به دنیا آمد و مادر بزرگش اسمش را محمد علی گذاشتند. گفتند به وزنش شیرینی خرما بکشند و پخش کنند."
به هم کلاسیهایش برای خواندن قرآن شیرنی می داد
"محمد علی همیشه بچهها را جمع میکرد و میگفت قرآن بخوانند تا برایشان شیرینی بیاورد. او برای بچههای معلمها تراکتور، ماشین و هواپیما درست میکرد و تمام معلمان و مردم از او رضایت داشتند و با همه خوب بود."
وی ادامه داد: "در دوران کودکی، ما محل زندگیمان را تغییر ندادیم. همچنان در همان خانهای که چهل، پنجاه سال است زندگی میکنیم، ماندهایم. محمد علی در دوران مدرسه بچه درسخوانی بود. او به بچهها درس یاد میداد، مثلا به بچه ها می آموخت که با بزرگترها مودب باشند. او همه را میخنداند و با رفتارهایش محبت همه را جلب میکرد."
این بهشت مال من است
"شهید همیشه میگفت من باید پیش خدا بروم. به او میگفتم چطور میخواهی پیش خدا بروی؟ او میگفت من باید پیش خدا و پیش امام حسین (ع) بروم.
مادر شهید افزود:"محمد علی دو سال در بیرجند و تربت خدمت کرد و یک سالش را به جبهه رفت. او درباره جنگ با ما صحبت نمیکرد و من فقط خواب میدیدم. او همیشه میگفت من باید بروم و پیش خدا باشم. وقتی که به شهادت رسید، خواب دیدم که لباسهای سربازیاش تنش بود و میگفت این بهشت مال من است و من اکنون پیش خدا هستم."
سران جام شهید والامقام محمد علی حسین پور بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۵، با سمت خدمه خمپارهانداز در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و دستها، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.