با تمام وجود در معنویت غوطهور میشد/بعد از عملیات به فکر مرخصی نبود
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۳۳
نوید شاهد - شهید "محمد حصاری" از شهدای روستای الجگرد نیشابور و از شهدای مفقود الاثر و فرماندهان دفاع مقدس بود، که دلدادگی به معبود را هدف زندگی و جهاد فی سبیل الله را وسیله رسیدنش به مقصود قرار داده بود.
به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، شهید محمد حصاری ـ فرزند غلامرضا ـ در تاریخ اول آبان ماه سال 1320 در روستای الاجگرد چشم به جهان گشود. قرآن را نزد پدر آموخت و بسیار آن را تلاوت مینمود. او به خواهر و برادرهای بزرگترش بسیار محبت میکرد. اگر از لحاظ مالی در مضیقه بودند، وقتی به منزل آنها میرفت، مقداری پول در زیر فرش میگذاشت بدون آن که به آنها بگوید.
نصرت حصاری ـ خواهر شهید ـ میگوید: «او به مادرم بسیار محبّت میکرد. در روستا مزاری بود به نام شاهزاده علی اصغر که مرقد ایشان در بالای تپه بود و مادرم نمیتوانستند به بالای کوه بیایند. بنابراین شهید به مادرم میگفت: نذر کردم شما را به پشت بگیرم و به بالای تپه ببرم. او این کار را کرد.»
اوقات بیکاری به مسجد میرفت و نمازش را سر وقت میخواند. او بیشتر کتابهای دینی را مطالعه میکرد. آرزو داشت نانی از راه حلال پیدا کند. مشکلات را تا میتوانست حل و فصل میکرد. زمانی که عصبانی میشد دو رکعت نماز میخواند و بعد به مسجد میرفت. محمد حصاری به شغل موتورسازی علاقه داشت. از خدمت سربازی معاف بود.
در 16 سالگی با خانم "فاطمه ریوندی" ازدواج کرد که مدت زندگی مشترک آنها 22 سال بود و ثمره این ازدواج 9 فرزند است. غلامرضا در بیست و هفتم اسفند ماه سال 1343، عباس در دهم شهریور ماه سال 1346، سکینه در بیست و پنجم فروردین ماه سال 1347، احسان و محسن در بیست و پنجم شهریور ماه سال 1353، عباسعلی در دهم شهریور ماه سال 1355، زهرا در هفدهم خرداد ماه سال 1359، مجید در پانزدهم بهمن مـاه سال 1361 و محمد رضا در شانزدهم اردیبهشت ماه سال 1364 متولد شدند. او یک بار یکی از فرزندان مریضش را پای برهنه به دکتر برد و به خاطر فاصله بسیار خانه تا مطب دکتر پاهایش زخمی شده بود.
او به فرزندان خود توصیه میکرد: «راه مرا ادامه دهید. من آرزو دارم که شهید شوم. آن وقت گریه و زاری نکنید که دشمن شاد شود».
قبل از انقلاب در راهپیماییها شرکت میکرد. مسجدی را قبل از انقلاب پایه ریزی کرده بود که بعد از پیروزی انقلاب به پایان برد. با شروع جنگ تحمیلی، به خاطر فرمان امام و احساس تکلیفی که میکرد، به جبهههای حق علیه باطل شتافت. او برای دین، مذهب و حجاب به جبهه رفت. برای تداوم انقلاب جبهه را بر همه چیز ترجیح داد. میگفت: «در جبهه اگر بتوانم یک لیوان آب به دست رزمندهای بدهم برای من همین بس است.»
شهید در بسیج مردم را برای جبهه آموزش میداد. به زنها توصیه میکرد «در پشت جبهه فعالیت داشته باشید.» میگفت: «به دنبال مال دنیا نروید.» به خواهرش تأکید میکرد: «مبادا همسر و بچه هایت را از رفتن به جبهه باز داری؛ بگذار به جبهه بروند.» به همه مردم نیز میگفت: «به جبهه بروید و جبههها را خالی نگذارید.»
در سال 1358 عضو سپاه شد و اولین بار برای شکست حصر آبادان راهی جبهه گردید.در جبهه فرماندهی گردان امام حسین(ع) را بر عهده داشت. در عملیاتهای والفجر3، والفجر 4، خیبر، بدر و رمضان حضور داشت.
در کارها پیشقدم بود. با توجه به این که فرمانده بود، ولی خود جلوتر از نیروها حرکت میکرد. همرزم شهید ـ شبیری نژاد ـ میگوید: «در عملیات والفجر 3 قرار بود گردان مانور بدهد. شهید حصاری بسیار حسّاس و دقیق بود تا بتواند موانع عراقیها را طوری از سر راه بردارد تا حداقل تلفات را داشته باشد.» همچنین میگوید: «ما حدود 60 نفر از استان خراسان بودیم که عازم جبهههای حق علیه باطل شدیم. در پادگان امام حسن تهران قرار بود آموزش نظامی به ما دهند. از شهید سؤال کردیم: در کجا آموزش خواهند داد؟ شهید حصاری گفت: ما تحت امر امام هستیم. هر جا صلاح باشد همان جا آموزش میبینیم.» در اهواز یک هفته آموزش دادند که حمله حصر آبادان شروع شد و ما به آن جا اعزام شدیم. شهید میگفت: دعا کنید که با این آموزش کم بر دشمن پیروز شویم.»
در ادامه میگوید: «در عملیات والفجر 3، او فرمانده گردان یدالله بود. با معاونش شهید قاسم موسوی برای طرح عملیات بحث میکردند و شهید حصاری بسیار فنی عمل میکرد. در والفجر 3 محور عملیاتی گردان منطقهای بسیار سخت بود. گردان نصرالله در احتیاط بود. گردان شهید حصاری محور حساس تیپ امام موسی بود که آنها بسیار موفق عمل کردند و توانستند بسیاری از عراقیها را به هلاکت برسانند و عدهای را نیز به اسارت بگیرند.
خواهر شهید میگوید: تازه از جبهه آمده بود. با همان پوتینها غذایش را خورد. میخواست بخوابد. به او گفتم: چرا با کفش میخوابی؟ گفت: ما همیشه در حال آماده باش هستیم. شما ناراحت نباشید.
همچنین میگوید: «قبل از شهادت پایش مجروح شده بود و در بیمارستان بستری بود. به ملاقاتش رفتم که میخواست مرخص شود. گفتم: هنوز پایت خوب نشده است. گفت: میخواهم بروم. چون اگر بروم ده نفر دیگر نیز با من میآیند.»
همرزم شهید ـ شبیری نژاد ۔ میگوید: «در عملیّات بدر پایش تیر خورد. بدون توجه به جراحت پایش، در جلساتی که برای آمادگی نیروها برگزار میشد، حضور داشت. شهید حصاری مشکلات و نیازهای گردانش را مطرح نمیکرد که مثلاً این امکانات را نداریم، نمیتوانیم عملیات را انجام دهیم.» میگفت: «هدف عملیات منوط به این چیزها نیست.»
فاطمه ریوندی ـ همسر شهید ـ میگوید: «شهید هر وقت از جبهه صحبت می کرد، می گفت: «برادرهای بسیجی در جبهه هستند که یک پا و یک دست دارند، ولی در جبهه حضور دارند و به رزمندگان کمک میکنند.»
علاقه خاصی به امام داشت. هر زمان امام از تلویزیون صحبت میکرد، او شیشه تلویزیون را میبوسید. عکس امام را بر میداشت و بوسه میزد.
او یکپارچه معنویت بود. در دعاهای توسل، کمیل و زمزمههای نیمه شب با تمام وجود در معنویت غوطهور میشد. بعد از عملیات به فکر مرخصی نبود.
همرزم شهید ـ شبیری نژاد ـ میگوید: «من هر وقت از شب بلند میشدم، شهید حصاری را پیدا نمیکردم. به دنبال او که میگشتم، او را در حال نماز شب میدیدم.
نصرت حصاری ـ خواهر شهید ـ میگوید: «آخرین باری که میخواست به جبهه برود، گفت: به مادر نگویید که من به جبهه میروم، چون ناراحت میشود. همچنین گفت: امکان دارد که دیگر برنگردم، سلام مرا به مادر برسان، این آخرین باری بود که او را دیدم.
شهید حصاری قبل از شهادت خواب دیده بود که شهید دهنوی به او گفته بود: «پهلوی ما بیا. دلمان برایت تنگ شده است.»
او قبل از هر عملیات غسل شهادت میکرد که زمان به شهادت رسیدن طاهر باشد.
محمد حصاری در تاریخ 1363/12/22 در جبهه مجنون به شهادت رسید و پیکر مطهرش مفقود الاثر میباشد.
شهید در وصیت نامه خود این چنین میگوید: «سلام به پدر و مادرم که با رنج و زحمت مرا بزرگ کردند و به این راه مقدس فرستادند. من آگاهانه به جبهه حق و راه اسلام و قرآن آمدم. هر چه داریم از رهبر عزیز و این انقلاب مردمی داریم. این انقلاب و این راه اسلام و رهبر عزیز، همان راه پیغمبر(ص) است.»
به همسر خود میگوید: «از همسر عزیزم میخواهم که فرزندانم را به همین راهی که من رفتهام بفرستید. و از فرزندان عزیزم میخواهم که تا آخرین قطره خون از این رهبر عزیز و از این انقلاب دست بر ندارید.
همچنین میگوید: «همسر عزیزم، در تشییع جنازهام گریه نکنید و فرزندانم برای من گریه نکنند که مبادا دشمن خوشحال شود. هر گریه که دارید برای سرور شهیدان امام حسین(ع) گریه کنید. همسر مهربانم، فرزندانم را نگذار گریه کنند. دل آنها را به صحرای کربلای حسین(ع) و ابوالفضل(ع)ببر. برای آنها بگو که فرزندان امام حسین(ع) در مدینه چشم به راه امام بودند. از شهدای کربلای ایران برای آنها صحبت کنید تا دل آنها آرام بگیرد.»
نظر شما