لباس سپاه لباس آرمان و اعتقاد است
شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۵۰
شهید امینیان در مراسم تشییع ابوثامر مجاهد عراقی در مسجد جامع دهلران با دو انگشت آرم سپاه پاسداران را که بر روی سینه داشت، گرفت و گفت: «این لباس، لباس شغل نیست.... این لباس، لباس کاسبی نیست، این لباس آرمان است. این لباس اعتقاد است.» بعد از شهادتش پیکر پاک و مطهر او با همان لباس مقدس پاسداری به خاک سپرده شد.
شهید عبدالصالح امینیان فرمانده گردان محرم لشکر ۵ نصر
به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی : اولین فرزند خانواده امینیان بود.در چهاردهم مهر1338 در شهر مقدس مشهد دیده به جهان گشود.
مادرش میگوید: «ما کمی دیر صاحب فرزند شدیم. یک شب مادر بزرگم را که فوت شده بود، در خواب دیدم. او انگشتری به من داد و این خواب این طور تعبیر شد که من فرزند خوب و صالحی خواهم داشت. پدرش قبل از تولد، اسمش را عبدالصالح گذاشت.»
احساس مسئولیت نتیجه تربیت صحیح
عبدالصالح در خانوادهای مذهبی و متوسط می زیست. آنها سعی داشتند او را صحیح تربیت کنند. در 6ـ 5 سالگی مدتی به مکتب رفت. دوره ی دبستان را در مدرسه امام محمد غزالی گذراند. ثبات شخصیت و حسن معاشرت از همان ابتدا در وجود او نهادینه شد. به خصوص در دوران نوجوانی به عنوان بزرگترین فرزند خانواده، در مقابل خواهر، برادرهایش و پدر و مادر احساس مسئولیت می کرد و نسبت به سن و سال کمی که داشت، می کوشید با کارهای سخت باری را از دوش آنها بر دارد.
به دلیل علاقه ی فراوانش به فوتبال، جمعه ها به این ورزش می پرداخت. اوقات فراغت را در مغازه ی پدرش کار می کرد. واجبات دینی را به موقع و با مراقبت خاص انجام می داد. خوب درس می خواند و پس از اتمام دوره راهنمایی در مدرسه «شاه وردیانی» دوره متوسطه را آغاز کرد.
صداقت و یکرنگی خصوصیتی بود که او را جذب کرد، همان طور که چاپلوسی و دروغ باعث خشم و تنفر او می شد. با برخورداری از روحیه ی فعال و اجتماعی، هرگز از زیر بار مشکلات گریزان نبود و تا حد توانش برای رفع آنها می کوشید.
آشنایی با تحولات انقلابی
در دبیرستان عضو (لژیون خدمتگزاران بشر) بود که هر دو یا سه ماه یک بار به روستاها می رفتند و به مردم خدمت می کردند. پس از گذشت دو سال به دلیل علاقه به رشته برق، وارد هنرستان صنعتی شهید بهشتی فعلی شد. آشنایی با تحولات انقلابی و مطالعه ی آثار استاد مطهری، به او این امکان را داد تا بهار جوانی را با بینشی متعالی آغاز کند.
فعالیت های سیاسی قبل از انقلاب
او عضو انجمن اسلامی هنرستان شد و با ارشاد و ترغیب محصلین برای شرکت در تظاهرات، لیاقت و قابلیت خود را در این مسیر ثابت کرد. جزو انتظامات راهپیمایی ها بود و همچنین شبها به پخش اعلامیه و شعارنویسی مشغول می شد و صدای تکبیرش از بالای بام در همه محل طنین انداز می شد. گاهی به طرف او گلوله شلیک می شد اما او همچنان تا پایان تکبیر مصرانه می ایستاد. با فرمان امام مبنی بر تراشیدن موهای جوانان برای مشخص نشدن سربازان در میان مردم فوراً و با طیب خاطر این کار را انجام داد. زیرا برای کسی که از سرش هم به خاطر فرمان رهبرش می گذشت. این ساده ترین کار بود. با ورود امام خمینی به وطن، عاشقانه برای استقبال از ایشان به تهران رفت. او پس از پیروزی انقلاب هم چنان پشتیبان امام و انقلاب بود و مدتی برای حفظ نظم شهر، شب ها در محله های مختلف نگهبانی می داد. در انتخابات، سمت نظارت بر صندوقها را بر عهده داشت. مسایل انقلاب در او تحول عظیمی ایجاد کرده بود. بیشتر در مجالس مذهبی و نماز جمعه شرکت می کرد و از تلاوت قرآن لذت وافر می برد. در همان سالها، یکی از اعضای فعال و با تدبیر مسجد ابوذر بود.
حضور در کمک رسانی به مردم در اوایل جنگ
مادرش می گوید: در اوایل جنگ تا نیمه های شب به خانه مردم می رفت و نان و نفت توزیع می کرد و یک نصفه نان شام خود او بود.
در خرداد ماه سال 1359 موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. با شروع جنگ تحمیلی، او اولین نفر از خانواده امینیان بود که عازم جبهه شد.
چند تن از اقوام نزدیک این خانواده هم قبل و بعد از عبدالصالح به شهادت رسیدند.
او با کسب آگاهی در مسیر انقلاب، خواهر و برادرهای کوچکترش را در حرکت در مسیر صحیح اعتقادی راهنمایی می کرد و در مسایل زندگی یاور و دلسوز آنها بود.
فاطمه امینیان( خواهر شهید ) می گوید: «او از همان زمان، آرزوی شهادت را در سر می پروراند.»
آرزوی مادر شهید برای قرار گرفتن جزو خانواده شهدا
مادر عبدالصالح در یک راهپیمایی که با تشییع پیکر پاک شهدا همراه بود، شرکت کرد که در این حضور بسیار تحت تأثیر صبر و شکیبایی مادران شهدا قرار گرفت و آرزو کرد که او هم به این افتخار نائل آید. در همان لحظات بود که حالتی خاص در او بوجود آمد و با ندای دل پی برد که به زودی دعایش مستجاب می شود.
اولین اعزام
شهید امینیان دوره آموزش سلاح را در مسجد ابوذر گذراند و سپس به مرکز آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رفت و شروع به گذراندن دورههای نظامی کرد. در تاریخ 1359/7/7 با ثبت نام در بسیج به جبهه اعزام شد. در اولین اعزامش به ایلام رفت و شش ماه در بسیج آن جا فعالیت داشت. از فروردین سال 1360 وارد سپاه پاسداران دهلران شد و پس از مدت کوتاهی به دلیل لیاقت، به فرماندهی سپاه دهلران منصوب شد. عبدالصالح در جبهه های مختلف از جمله: سومار، میمک، مهران، قصر شیرین، موسیان و مناطق دیگر شرکت داشت.
استخاره به حضورش در عملیات ها مشروعیت می داد
یکی از همرزمان او می گوید: «وقتی شهید امینیان می خواست در حمله ها شرکت کند، اول نزد روحانی مستقر در یگان می رفت و قرآن به دست او می داد و می گفت: می خواهم استخاره بگیرم. همیشه «خیلی خوب» می آمد و او می رفت. یادم می آید قبل از عملیات والفجر 3 ، که عبدالصالح در آن به شهادت رسید با مسئول عملیات پیش روحانی یگان آمد و درخواست استخاره کرد و گفت: از او می خواهند که در عملیات شرکت نکند. وقتی روحانی قرآن را باز کرد، سوره محمد (ص) آمد که: (هر پرچمی از دست سرداری بیفتد، سرداری دیگر آن را بر می دارد). خیلی خوشحال شد و با دیگر رزمندگان به منطقه شتافت.»
علاقه به شهید رجایی
مخالف و معترض سر سخت دولت بنی صدر بود و به شهید رجایی علاقهی خاصی داشت. به طوری که در یکی از عملیاتها وقتی خبردار شد که او برای بازدید از مناطق جنگی آمده است، از میان آتش و گلوله خود را به شهید رجایی رساند.
کسب علم در جبهه و پذیرفته شدن در کنکور
در ماه های اول حضور در جبهه، کتاب های درسیاش را مطالعه می کرد که نتیجه اش این شد که در آزمون ورودی دانشگاه در رشته برق پذیرفته شود، اما به دلیل مسئولیتهایی که به عهده او گذاشته شده بود، از ادامه تحصیل صرف نظر کرد. شهید امینیان به دلیل فعالیتهای گسترده ای که داشت، مورد تشویق قرار گرفت.
خصوصیات فردی
همرزمان آن روزها عبدالصالح، او را اینگونه توصیف می کنند و به یاد می آورند: «بسیار نرم خو و شوخ طبع بود. نیروها را برای اجرای عملیات خیلی خوب توجیه می کرد و نحوهی مقابله با دشمن را آموزش می داد. سخنران کم نظیری بود و با کلام قاطعش باعث بالا بردن روحیه ی افراد تحت امرش می شد و راهی روشن را در مقابل همه آنها می گشود.» شهید امینیان در کارهای عمرانی و خدماتی پیش قدم بود. با ابتکار عمل و خلاقیت خویش، انسجام قلبی و وحدت را بین بسیجیان بومی، مهاجر و همچنین معاودین عراقی( که هر کدام لهجه و فرهنگ خاصی داشتند ) به وجود آورد و آن ها با اخلاص، یک دل و یک صدا در عملیاتهای مختلف از جمله، فتح المبین و محرم شرکت کردند.
تأسیس گردان 505 محرم
شهید امینیان با استفاده از همین روحیه ی همبستگی موفق شد در سال 1361 گردانی به نام «گردان 505 محرم» تشکیل دهد. اولین عملیات آفندی خود را به نام «محرم» در منطقه «بیات» و «زبیدات» با موفقیت و قدرت به نمایش گذاشت که موجب رضایتمندی فرماندهان جنگ شد، به طوری که قبل از انجام دومین عملیات آفندی فرماندهان مناطق دیگر، از جمله سردار عباس محتاج از فرماندهان عالی دوران دفاع مقدس, از منطقه دیدن کرد و از مشاهده نیروهای مهاجر، بومی و معاودین عراقی در کنار هم و با رابطه صمیمانه، تحت تاثیر قرار گرفت و پس از مدتی به عنوان تشویق، یک سفر حج به او اهدا شد، که به دلیل نیاز به حضور او درمنطقه، امینیان از این سفر صرف نظر کرد.
خنثی سازی توطئه های منافقین
قبل از واگذاری سمت فرماندهی به امینیان، منافقین ضربات سختی به منطقه تحت فرماندهی او وارد کرده بودند. حتی منافقین در هیئت چوپانان مرزی با بستن ضبط صوت زیر گلوی گوسفندان کسب اطلاعات می کردند.
در هنگام عملیات ارسال اطلاعات بسیار مشکل بود، زیرا ممکن بود نیروهای نفوذی به بهانه های مختلف مخفی شده و به وسیله بیسیم اطلاعات را به دشمن برسانند. شهید امینیان با برخورداری از روی صبر، خوشخویی و تدبیر توانست خود را به اهالی منطقه نزدیک کند و توطئه های دشمن را خنثی نماید.
صبور بودن مهمترین خصیصه شهید امینیان
در مقابل اهانت های آنان صبور بود و به همه ی آنها عشق می ورزید، و ارشادشان می کرد و در کارهایشان به آنها یاری و کمک می رساند. حتی بخشی از حقوق خود را به آنان اختصاص می داد. او با سعه صدری که داشت، افراد زیادی را به خود علاقمند کرد.
تهدید به مرگ کردن عبدالصالح
مزدوران بعثی که با ورود او، و با برنامه ریزی ها و ابتکار عملش کنترل منطقه را به کلی از دست داده بودند، او را تهدید به مرگ کردند و دو بار او را به اسارت گرفتند که هر دو بار با یاری گروهی از رزمندگان موفق به فرار شد.
ایجاد وحدت در بین تمامی نیروها و بومیان
وحدت سرلوحه ی کارهای او بود و با داشتن ارتباط اصولی و هماهنگی با سایر رزمندگان همجوار اعم از ارتش جمهوری اسلامی، ژاندارمری سابق و بومیان منطقه آسیب پذیری دشمن بعثی را روز به روز بیشتر میکرد. رمز موفقیت او در این بود که این نیروی اتحاد را در شرایط غیر بحرانی پایه ریزی می کرد و نتیجه آن در شرایط بحرانی به وضوح دیده می شد.
رونق بخشیدن به مسجد جامع دهلران
در هر شرایطی نماز جماعت را برپا می نمود. هر چند مردم دهلران خانه هایشان را ترک کرده بودند و تعداد کمی از افراد جهاد و فرمانداری حضور داشتند، اما او با همان تعداد کم حال و هوای خاصی به مراسم دعا و نماز می داد که باعث شور و سرزندگی در مسجد جامع می شد. این مهم تنها در نماز و دعا خلاصه نمی شد. بلکه در اوقات فراغت هم این مطلب نمود داشت. او هرچند اندک، اما بودجه ای را برای خرید جایزه جمع آوری کرده بود و به همراه نیروهای ارتش، مسابقه فوتبال ترتیب می داد و به تیمی که مقام می آورد جایزه می داد. عبدالصالح در کنار همه ی فعالیت هایش از مطالعه ی قرآن، نهج البلاغه و رساله ی امام غافل نمی شد.
مرد خستگی ناپذیر دهلران
یکی از همرزمان او در باره تأثیر شگرفی که بر بسیجیان داشت، می گوید: «او را که می دیدیم، روحیه می گرفتیم. اگر کسی او را می دید فکر نمی کرد که این مرد لاغر اندام و بلند بالا، با آن نگاه معصوم و نافذ، فرمانده باشد. همه شور و امید بود. هر وقت او را می دیدم. برایم تازگی داشت. او مرد خستگی ناپذیر جبه هی دهلران بود. روزها در خطوط عملیاتی می ایستاد، و شبها و در هنگام عبادت دیگر آن عبدالصالح خندان و با صلابت نبود. شانه های او در برابر قدرت عظیم الهی می لرزید. او با خود عهد کرده بود تا مهران آزاد نشود به مرخصی نرود و خانواده اش در ایلام به دیدار او می آمدند.»
از سختی ها شکایت نمی کرد
او حوادث زیادی را پشت سر گذاشت و دو بار هم مجروح شد. گاهی با شوخ طبعی از این حوادث یاد می کرد. اما هرگز شکوه نمی کرد.
بار اول که مجروح شد، شبی بود که به قصد سرکشی از مقرهای تحت فرماندهی اش پس از خروج از شهر در 5 کیلومتری شهر دهلران با موتورسیکلت به زمین خورد و به شدت آسیب دید، به طوری که دیگر توانایی سوار شدن روی موتورسیکلت را نداشت. به ناچار آن شب سرد زمستانی را به تنهایی تا صبح در بیابان تحمل کرد و صبح روز بعد به سختی خود را به مقر فرماندهی سپاه دهلران رساند. او از این موضوع تا مدتها حرفی نزد. زیرا می دانست راهی که انتخاب کرده، راهی سخت و دشوار است و با تحمل آن می توان به قرب الهی برسد.
حادثه ی دیگری که موجب دومین مجروحیت شهید امینیان شد، این بود که در زمان فتح «کله قندی» از ناحیه ی پا زخم برداشت. او در این راه از هیچ سختی و مشکلی روگردان نبود و با آغوش باز آنها را می پذیرفت.
شرایط سخت
مادر شهید نقل می کند: «مدتها برای شناسایی تحرکات دشمن، در موضعی به سر میبرد که برای رسانده آذوقه به او و همرزمانش با قاطر از دل کوه میگذشتند. منطقه آن قدر وسیع بود که اگر یک سیگار روشن می کردند، دشمن متوجه می شد. هفته ای چند مرغ داشتند و یک «والر». مرغ را روی «والر» می گذاشتند و تا ظهر تنها آبش گرم می شد و تازه روز بعد جوش می آمد و تا هفته ی دیگر خوراک آنها همین بود.»
او عاشق خانواده خود بود و به آنها عشق می ورزید. در تمام نامه هایش آنها را به صبر سفارش می کرد و می گفت: «باید راضی به رضای خدا باشید. شما هم باید صبر و تحمل داشته باشید. اجر شما زیاد است، چون منتظر هستید و اسلام مکتب انتظار است. پس شما هم در خط اسلام هستید.»
رها شدن از دلبستگیهای دنیا را توصیه می کرد و می گفت: «مبادا که برای مادیات در دنیا غیبت کنید که دنیا همان روزگار است و روزگار همان خدا، پس خدا را غیبت کرده اید در پیش خدا.»
وسوسه شیطان در مسیر انقلاب مساوی با شک
مقید بودن به اصول دینی، خط رهبری و حفظ حجاب، مهمترین دغدغه او برای خانواده بود. می گفت: « مراقب باشید در راه اسلام و انقلاب وسوسه ایجاد نشود که در دلتان شک ایجاد می گردد و ثوابها کم می شود. شما به فلان خانم یا فلان آقا نگاه کنید. شما در کمبودها و مشکلات به پایین تر از خودتان نگاه کنید. ببینید آیا بقیه هم رهبری که شما دارید، دارند یا نه؟»
دیدارش با امام خمینی(ره) و توصیف آن پیر جمارانی
او عاشق امام بود و هرگز پا از مسیری که او برایمان ترسیم کرده بود بیرون نگذاشت. یک بار موفق به دیدار حضرت امام خمینی(ره) شد، که این دیدار را در یکی از نامه هایش چنین توصیف میکند: «فقط باید بروید و ببینید، جای هیچ تعریفی ندارد. وارد حسینیه شدیم و پس از مدتی امام آمدند با آن نور الهی، باید انسان برود و ببیند تا بفهمد نایب امام زمان (عج) یعنی چه و باید چه کسی باشد؟ فقط یک پارچه نور و هالهای از تقدس بود.»
ارتباط شهادت و انگشتر عیقیق
آرزوی کربلا، امید به پیروزی و روحیه ی تزلزل ناپذیر در تمام نامه هایش مشهود بود.عبدالصالح در یکی از نامه هایش می نویسد: «من به قصد قربت به جبهه رفتم و آرزو دارم با انگشتر عقیقی که پدرم به من داده شهید شوم.»
او همیشه غسل شهادت می کرد و آماده بود، به خصوص ایامی که در جبهه به سر می برد.
عروج آسمانی در والفجر 3
در جریان عملیات والفجر 3، عبدالصالح نیروها را به اول خط رساند که درگیری ادامه داشت. در این هنگام بود که ناگهان موشکی به یک تانک اصابت کرد. تانک در حال انهدام بود که صدای «یا حسین» سرنشینان بلند شد. عبدالصالح خودش را به آنها رساند. دست یک نفر را گرفت و بالا آورد و دست دومین نفر را گرفته بود که تانک منفجر شد و او پرت شد. ترکش به پیشانیاش اصابت کرد و دستش نیز جدا شد و این عبد صالح خداوند سرانجام در 10مردادماه 1362 به لقاءالله پیوست.
شهادت سپاه
از میان خاطرات فراوان و شگفتی که اطرافیان درباره عبدالصالح نقل می کنند، همرزمی می گوید: «وقتی مسئول مخابرات اطمینان داد که عبدالصالح شهید شده، با چشمان گریان فوراً پرچمهای سیاه را برداشتم و در تمام سپاه نصب کردم. وقتی برادران جمع شدند و گفتند چه می کنی؟ فریاد زدم: مگر نمی دانید سپاه به شهادت رسید.»
صالح واقعاً صالح بود
مادر شهید امینیان می گوید: «وقتی فهمیدم شهید شده، گفتم: خدایا، شکرت، تو صبر بده. خودش وصیت کرده بود که نباید گریه کنید. صالح واقعاً صالح بود.
غصه دار شدن مردم منطقه بعد از شهادت عبدالصالح
بعد از مراسم چهلم به دهلران رفتیم. مردم به پیشواز آمدند. همه جا سیاه پوش شده بود. می گفتند: ما سرپرستمان را از دست دادیم. زن های منطقه زنجیر می زدند و مردها غصه دار بودند. پسرم در آن جا مسجد و ایستگاه صلواتی ساخته بود و ما هم با اهدا کتابهای شهید، کتابخانه ای را در آنجا دایر کردیم. بعدها در محل شهادت فرزندم، مسجد، پادگان و پایگاه بسیج احداث کردند و تمثالی از او در میدان شهر نصب شد.
قرار گرفتن در کنار شهدای کربلا
سردار شهید عبدالصالح امینیان در فرازهایی از وصیت نامه ی سراسر روشنگرش می نویسد: «خدایا، تو می دانی من در این راه که قدم گذاشته ام فقط و فقط هدفم خواست و رضای تو بوده و بس. من به اختیار خود به این جهاد آمده ام و امیدوارم بتوانم تا آخرین قطره ی خون در راه اسلام دفاع کنم. خدایا، این شهادت را از من قبول کن و مرا در کنار شهدای راه حسین (ع) و راه کربلا قرار بده.»
درخواست بجا آوردن نماز توسط امام راحل
ضمناً شهید در وصیت نامه ی خود درخواست کرده بود که عکسش را به امام بدهند و بخواهند که دو رکعت نماز برای او به جا بیاورند. بعدها در دیداری که حضرت آیت الله خامنه ای با خانواده این شهید والامقام در منزل او داشتند، سفارش عبدالصالح به ایشان عرض شد تا به نیابت از امام خمینی (ره) دو رکعت نماز را برای عبدالصالح به جا بیاورند.
تقدس لباس سپاه
در سال 1362، زمانی که «ابوثامر 18 ساله» از مجاهدین عراقی که زیر نظر شهید امینیان فعالیت می کرد با زبان روزه و در حال وضو گرفتن با خمپاره دشمن به شهادت رسید، در مراسم تشییع او در مسجد جامع دهلران، در حضور رزمندگان و جهادگران سخنرانی نمود و یک جمله ماندگار بر زبان آورد که چراغ راه انقلابیون باشد. او با دو انگشت آرم سپاه پاسداران را که بر روی سینه داشت، گرفت و گفت: «این لباس، لباس شغل نیست.... این لباس، لباس کاسبی نیست، این لباس آرمان است... این لباس اعتقاد است.» پیکر پاکش با همان لباس مقدس پاسداری در گلزار شهدای خواجه ربیع شهر مقدس مشهد به خاک سپرده شد.
نظر شما