زندگینامه شهید «حسنعلی پاکروان»
حسنعلی پاکروان
شهید گرانقدر
شهید حسنعلی پاکروان به سال 1337 هجری شمسی در خانوادهای مذهبی که از نظر اقتصادی وضعیت متوسطی داشتند، متولد شد. پدرش به کار توانفرسای قالیبافی اشتغال داشت و با درآمد کم ولی بابرکتی که بدست میآورد روزگار میگذراند. از آنجا که پدرش بسیار مومن به اسلام و عامل به دستورات دین بود با وجودی که به جز سواد قرآنی نداشت، اما اصطلاحاً در نزد مردم به شیخ معروف بود.
در سن 5 سالگی روانه مکتب شد تا قبل از هر چیز به فراگیری کلام جانبخش قرآن بپردازد. در مدت دو سال قرآن را فرا گرفت و سپس در سن 7 سالگی راهی مدرسه گشت و دوره ابتدایی را در مدرسه علی تمدن گذراند آنگاه نیاز خانواده موجب شد تا تحصیل را ترک کرده و روانه بازار کار گردد و در یک مغازه بزازی مشغول به کار شود. طبق روال همیشگی نماز ظهر که میشد با پدرش در مسجد ربانی حضور مییافت و در نماز جماعت که به امامت آقای ربانی اقامه میشد شرکت میجست و به برخی مسائل سیاسی و مذهبی نیز که توسط ایشان و برادر ارجمندشان حسن آقای ربانی گفته میشد گوش فرا میداد.
در مغازه اوقات بیکاری خود را با خواندن کتابهای مذهبی، اعتقادی و سیاسی استاد شهید علامه مطهری، علامه طباطبایی و دیگران پر میکرد و کم کم پی برد که چگونه عدهای شبانهروزی باید زیر ضربات سنگین کار استخوان خرد کنند و عدهای دیگر با حاصل دسترنج آنان در ناز و نعمت به سر برند و تحمل ظلم برایش غیرممکن بود. در خانه نیز بیکار نمیماند و با بافتن قالیچههای کوچک تزئینی خود را سرگرم میساخت. وی در سال 1352 تا 1355 در تکاپوی دیدار و آشنایی با علمای در تبعید و مخالفان رژیم منحوس پهلوی بود و به شهرهای قم، مشهد، اصفهان و کاشمر مسافرت کرد که حاصل این مسافرتها آشنایی با حضرت آیت الله مشکینی در کاشمر و آیت الله سید عبدالله شیرازی در مشهد و برادر قربانی مدرس حوزه علمیه قم را برایش به ارمغان آورد. این دیدارها او را در راه مبارزاتش پایدارتر و استوارتر ساخت. و با بخش اطلاعیههای حضرت امام و دیگر مراجع بر علیه حکومت ننگین پهلوی به روشنگری پرداخت. به خاطر همین فعالیتهایش بود که مورد سوءظن ساواک قرار گرفت و به خاطر فرار از دستگیری، به مشهد مقدس هجرت کرد و در یک مغازه بزازی به کار مشغول شد و از همین جا بود که ارتباط تنگاتنگی با پیش قراولان نهضت اسلامی در مشهد برقرار ساخت.
یک روز هنگامی که صاحب مغازه در غیاب وی کیف حسنعلی را بازدید کرد متوجه شد که پر از اعلامیههای امام امت است. ترس و وحشت وجودش را فراگرفت و هنگام بازگشت به مغازه به بهانه نیاز نداشتن به شاگرد عذر او را خواست.
از دیگر وقایع شنیدنی زندگی شهید، ملاقات ایشان در کاشمر با حضرت آیت الله مشکینی میباشد هنگامی که ایشان و پدرش به قصد ملاقات آیت الله به بیت ایشان رفته بودند شهید از آیت الله میپرسد: خوب اگر هنگام رفتن از اینجا ما را گرفتند و پرسیدند شما کیستید چه جوابی بدهیم؟ ایشان پاسخ میگویند: بگویید ما شترمرغ هستیم و به این ترتیب راه تقیّه و فرار از دست مامورین را به آنها نشان میدهد.
او که در مشهد کم کم مورد شناسایی ساواک قرار میگیرد دستگیر شده و مدت 6 ماه را در زندان وکیل آباد به همراه برادر قربانی زندانی میگردد. پس از آزادی باز به زادگاهش تربت حیدریه برمیگردد و ضمن کار در مغازه بزازی به فعالیتهایش ادامه میدهد.
یک روز هنگام پخش اعلامیههای شهادت حاج آقا مصطفی خمینی مورد شناسایی و تعقیب ساواک قرار گرفته و به مزار بوری آباد که در فاصله 5 کیلومتری شهر واقع است میگریزد. اما متاسفانه مامورین او را پیدا کرده و وی را کتک میزنند و مجروح میکنند که خانوادهاش بعداً توسط دوستانش مطلع میشوند.
در اوج تظاهرات و روشنگریهای روحانیت وی و جمعی از دوستانش از حاج آقای فرزانه که بعداً دبیر حزب جمهوری اسلامی مشهد شدند جهت سخنرانی در مسجد فولاد دعوت مینمایند که ایشان نیز اجابت میکنند اما در همان روزهای اول حسنعلی را به همراه چند تن از دوستانش دستگیر کرده و روانه زندان مینمایند که سه روز بعد با وساطت علمای شهر و حضرت آیت الله شیرازی آزاد گردید. سرانجام در صبح نهم دی ماه 1357 هنگامی که امت حزب الله تربت حیدریه این پیش قراولان نهضت امام خمینی (رحمته الله علیه) از مسجد جامع شهر به سوی میدان شهدا (مجسمه) حرکت میکنند. تا اولین ضربه کاری خود را بر ریشه پوسیده رژیم شاه وارد آورند.
هنگام پایین آوردن مجسمه گلولهای به سوی حسنعلی پرتاب شد که به صورتش اصابت کرده و شدیداً مجروح میگردد. ایشان به مشهد انتقال و در بیمارستان امدادی بستری گردید و مدت یک ماه در حالت اغماء بسر میبرد. اما دیگر رو به بهبودی نرفت و پس از یک زندگی کوتاه و تلاشی جاودانه برای استقرار حکومت اسلام در سپیده دم نهم بهمن ماه، هنگامی که خورشید چشم میگشود تا از پنجره اتاقش او را ببیند او چشم از جهان فروبست و به خیل شهدا پیوست.
ارسال از مجتبی پریشان،تربت حیدریه.