نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / رضا کاتبی / متن / خاطره / خاطرات

سال ۵۹ بود که جنگ تحمیلی شروع شد و دو سال بعد یعنی در سال ۶۱ شهید رضا کاتبی با اجازه پدر عازم جبهه جنگ شد و مدتی بود که خدمت وی شروع شده بود تا سال ۶۴ که این عزیز گرانقدر شهید شد در جبهه جنگ مشغول خدمت بود.

اواخر سال ۶۳ یعنی ۲ الی ۳ ماه مانده بود، هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده می‌شوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.

او در آن زمان دوستی داشت که با او بسیار صمیمی بود او حاج عطا میرمحمدی نام داشت در این مدت چندسال همیشه با او بود و هیچگاه از هم جدا نمی شدند مگر اینکه به مرخصی می رفت.

روزی به او گفتم رضا جان مادر چرا هر وقت عکس می اندازی با حاج عطا عکس می اندازی. وقتی این حرف را زدم ناراحت شد گفتم مادر جان ناراحت شدن ندارد یکبار یک عکس تکی بگیر که من آن را به عنوان یادگاری داشته باشم که فقط خودت باشی.

جواب داد که مادر من هیچ گاه از حاج عطا جدا نمی شوم درضمن خون من رنگین تر از خون حاج عطا نیست. بعد از این حرف‌ها وقتی که به جبهه رفت دیگه مرخصی نیامد تا اینکه سال ۶۴ بود خبر شهادت وی را برایمان آوردند. برگرفته از خاطرات مادر شهید