نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / محمدقاسم بابائی / متن / زندگی‌نامه / شهید محمد قاباسم بابایی

مروری بر زندگی نامه تکاورشهید محمدقاسم بابایی

محمد قاسم در بیست و ششم اسفندماه 1340مصادف با شب عید فطر در خانواده ای مستضعف و مذهبی دیده به جهان گشود و در همین فضا رشد کرد و بزرگ شد . محمد در همان سنین کودکی علاقه شدیدی به نماز و روزه داشت و با آن سن و سال که بیش از هشت سال نداشت در مسجد والی شهر ایلام سرآمد شده بود. و حتی هنوز صدای الله اکبر و اکبرها و یا علی و یا عظیم گفتنهایش در بین دو نماز در ماه رمضان به گوش می رسد.

 دوران دبستان و راهنمایی را با موفقیت سپری و در سال 1355 در هنرستان صنعتی ایلام در رشته ساختمان مشغول تحصیل شد. او همچنان رشد می کرد و آگاهتر می گشت تا هنگام شکوفایی انقلاب اسلامی در این هنگام همگام و دوش به دوش ملت مسلمان برای براندازی رژیم فاسد و ننگین پهلوی در حد توان خود فعالیت شبانه روزی می نمود و همیشه در کلیه تظاهرات و برنامه های مذهبی و پخش اعلامیه های امام شرکت می نمود.

در سال 1359 موفق به اخذ دیپلم هنرستان در رشته ساختمان گردید و در عرض چند سال که در هنرستان بود و بعد از فراغت از تحصیل هیچگاه یاری مستضعفانکوتاهی نمی نمود. و در بنایی و نقشه کشی و یاری به آنها از هیچ کوششی دریغ نمی نمود و همواره به خانواده اش سفارش می کرد که جانب اسراف را در زندگی رعایت کنید و زندگی خود را با سطح زندگی یک خانواده مستضعف همسطح نمایید زیرا ما اکنون در تحریم اقتصادی هستیم.
شهید در حالی که شش ماه به اعزامش به خدمت سربازی مانده بود داوطلبانه خود را در جهت خدمت به مملکت اسلامی و پیشبرد انقلاب معرفی نمود. پس از دو ماه آموزش در تیپ تکاور ذوالفقار و مانورهای شبانه روزی به همراه گردان 2 همین تیپ عازم جبهه گیلانغرب شد و در حملات تنگ چزابه و ارتفاعات شیاکو شرکت فعالانه داشت تا اینکه بعد از شش ماه ماموریت گردان انها به پایان رسید و به تهران عزیمت نمودند ولی محمد پس از گذشت یک هفته دوباره داوطلبانه با یکی از دوستانش تقاضای ماموریت به خط مقدم جبهه را نمود و مامور گردان 4 همان تیپ در گیلانغرب شد و وقتی علت آمدنش را دوباره به جبهه سوال نمودیم گفت عالمی دیگر دارد و می گفت من هیچوقت راضی به این نمی شوم که در تهران بر روی تختخواب بخوابم ولی دیگر برادرانم در سنگر و جبهه در هوایی سرد و گرم بجنگند ، من چطور در تهران بمانم در حالی که مملکت اسلامیمان در تجاوز بعثیان را آزاد کنیم و پس از مدتی در جبهه گیلانغرب در اوایل اسفندماه جهت حمله فتح المبین عازم جبهه دزفول گردیدند و در این فاصله مدت چند روزی که به مرخصی آمد و آخرین دیدار ما با شهید همه اش از سنگر و از دعاهای داخل سنگر و راز و نیاز با الله صحبت می کرد و تمام حرکات و رفتار و صحبتهایش در این مدت گواهی بر شهادت از میدان مثل این بود که برای خداحافظی آمده بود حتی آخرین روزی که می خواست به جبهه برود به مادرش می گفت مادر جان اگر پیام آورند که من شهید شده ام باید شجاعت یک مادر شهید که جانش را خالصانه در طبق اخلاص در راه معبود ش داشته باشی و شیون و زاری نکنی و یا خواهرانم به شما شفارش می کنم که بعد از شهادتم از بانو و شیرزن کربلا درس بگیرید.
و سرانجام بعد از 18 ماه خدمت که 16 ماه در مبارزه در جبهه های غرب و جنوب در یازدهم خردادماه 1361 در خونین شهر خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.