برش پنجم

برش پنجم

برش پنجم کتاب "روی جاده های رملی"

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: زنگ ورزش بود كه پدرم برای گرفتن پرونده ام به مدرسه آمد. وقتی از دور دیدمش، توپ بسکتبال توی دستم شل شد. بچّه های تیم حریف توپ را از دستم قاپیدند. کف دستم را با لباسم پاک کردم. آب دهانم را قورت دادم و شمرده شمرده نفس کشیدم. پشت سر پدرم قدم های بلند و محکمی برداشتم و توی سالن مدرسه رفتم.

برش پنجم کتاب "چشمهایش می خندید"

نوید شاهد - مرتضی حلاوت تبار دوست شهید "حمید احدی" در کتاب "چشمهایش می خندید" می‌گوید: با حمید و مرتضی توی پیاده‌رو، کیف‌های‌مان را به طرف آسمان پرت می‌کردیم، سریع می‌دویدیم و آن را در هوا می‌قاپیدیم. موقع دویدن، خوردم به پسر جوانی که جلوتر از ما راه می‌رفت. سِکندری خورد و به‌زحمت تعادلش را حفظ کرد. برگشت و بهم چشم غرّه رفت.
طراحی و تولید: ایران سامانه