خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر 31 عاشورا
گرومب! صدای تیز و بلند انفجار، چادر را لرزاند. دست هایمان را روی سر گذاشتیم و دراز کشیدیم روی زمین. خیال کردیم موشک حتما خورده پشت چادرها. آن روزها دزفول، روزی یک بار موشک باران می شد. منتظر بودیم موشک های بعدی را بریزند که خبری نشد. از توی چادرها زدیم بیرون. خبری از حمله هوایی نبود. چشم که چرخاندیم، از دو کانکس بغل چادرها هم، خبری نبود.