خواب شهادت

خواب شهادت
قسمت نخست خاطرات شهید «منصور احتشامی»

همیشه از خدا شهادت می‌خواست

مادر شهید «منصور احتشامی» نقل می‌کند: «نه شب خواب داشت و نه روز آرامش! عجله داشت سپاه زودتر قبول کنه بره جبهه. خیلی با خدا بود. همیشه از خدا شهادت می‌خواست.»
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدتقی همتی»

قول بده شفاعت‌مان کنی!

همسر شهید «محمدتقی همتی» نقل می‌کند: «در بیمارستان چند ساعت پیش او بودم. گفتم: حالا که مسئولیت بچه‌ها رو به عهده من گذاشتی، قول بده اون دنیا شفاعت من و بچه‌ها رو بکنی.»

خبر از شهادتش می‌داد

برادر شهید «ابوالفضل نیکذات» نقل می‌کند: «می‌گفت: وقتی من رفتم، شما باید هوای اون‌ها رو داشته باشین! گفتم: حالا مگه کجا می‌خوای بری؟ گفت: تو راه اهواز شهید می‌شم. به شوخی گرفتم. گفت: شوخی نگیر، خدا شاهده راست می‌گم. آخه خوابش رو دیدم.»
قسمت دوم خاطرات شهید «علی مطهری‏‌نژاد»

دغدغه‌اش فقرا بودند و همسایه‌ها!

خواهر شهید «علی مطهری‏‌نژاد» نقل می‌کند: «گفتم: چی شده؟ نکنه این غذا رو دوست نداری؟ گفت: دوست دارم! ولی رفتم توی فکر! بعضی خانواده‌ها چیزی برای خوردن ندارن و فقط نون و ماست غذاشونه.»

خوابی که در عرض 15 دقیقه به واقعیت تبدیل شد

شب شهادت،‌ قبل از حمله دشمن خوابی را مي بيند كه پس از بيداری در عرض پانزده دقيقه به واقعيّت مي پيوندد، ‌سرانجام به آرزويش كه لقاءا… بود، مي رسد.
قسمت دوم خاطرات شهید «علی‌اکبر مقدسی»

هدیه امام حاکی از شهادت فرزندم بود

پدر شهید «علی‌اکبر مقدسی» نقل می‌کند: «آقا به هریک دفترچه‌ای می‌داد. نوبت من شد. جلو رفتم. دست آقا را بوسیدم و یک دفترچه گرفتم. خواستم برگردم که کسی گفت: بایست! دوباره رفتم پیشانی آقا را بوسیدم. آقا یک شی قیمتی به من داد. تعبیری که بلافاصله به ذهنم رسید این بود: علی‌اکبر شهید می‌شود!»
شهید «محمد تفریحی»

حجاب برایش بسیار اهمیت داشت

خواهر شهید بیان می‌کند: مدرسه اعلام کرد كه بايد لباس فرم بپوشيد. لباس فرم آن زمان هم مناسب دخترها نبود و به خاطر بی‌حجابی، برادرم مخالف لباس فرم بود، چون به حجاب بسیار اهمیت می‌داد، اجازه نداد كه من به مدرسه بروم.

بی‌اختیار اشک‌هایم جاری شد

مادر شهید «سید محمد ترابی» نقل می‌کند: «تمام بدنش تاول داشت و سیاه بود. گفتم: سید محمد! چرا این جوری شدی؟ بی‌اختیار اشک می‌ریختم. گفت: مامان! چرا گریه می‌کنی؟ الآن که حالم خوبه، اگه چند روز پیش منو می‌دیدی چی می‌گفتی؟»
قمست دوم خاطرات شهید «محمد پایون»

لحظات آخر، مهمان امام حسین (ع) شد

هم‌رزم شهید «محمد پایون» نقل می‌کند: «شب‌ها به علت پشه زیاد، وقت خواب پشه‌بند می‌زدیم. به بچه‌ها گفته بودیم، هرکس دیر بیاد، باید بیرون پشه‌بند بخوابه. یک شب محمد به علت شرکت در دعای توسل دیر رسید و داخل پشه‌بند راهش ندادیم. صبح به محمد گفتم: حتماً خیلی اذیت شدی؟ گفت: نه! اتفاقاً دیشب داخل حرم امام حسین (ع) پشه‌بند زدم و خوابیدم. تمام عمرم خواب به این خوبی ندیده بودم.»
قسمت دوم خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»

آخرین بدرقه

مادر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل می‌کند: «دیدم شانه‌هایش می‌لرزد. پایم جلو نمی‌رفت. نوه‌ام را فرستادم. پرسید: دایی چرا داری گریه می‌کنی؟ در حالی که دست‌هایش را دیدم که اشک‌هایش را پاک می‌کرد، شنیدم که‌ می‌گفت: دایی جان! گریه عشق به امام حسینه. همان حرف برایم کافی بود تا مطمئن شوم، آخرین باری است که پسرم را بدرقه می‌کنم.»
گفتگو با والدین گرامی شهید مدافع حرم مصطفی کریمی

برات شهادت مصطفی را در کربلا به من دادند

شهید «مصطفی کریمی» متولد شهرستان مهدی‌شهر، از شهدای مدافع حرم افغانستانی است. در این کلیپ مادر گرامی این شهید گران‌قدر نقل می‌کند: «وقتی کربلا بودم، در خواب پیکر مصطفی را دیدم و دلم لرزید. او به پدرش گفته بود که به شهادت می‌رسد.» این کلیپ با عنوان «چراغ محله» با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان و صدا و سیمای مرکز این استان تهیه شده است. نوید شاهد سمنان شما را به دیدن این گفتگوی زیبا دعوت می‌کند.
قسمت نخست گفتگو با مادر گرامی شهید مجید عبدوس

هردوی‌مان می‌دانستیم دیدار آخر است/ لحظه شهادتش به من الهام شد

شهید «مجید عبدوس» متولد تهران، از شهدای دفاع مقدس است. در این کلیپ مادر گرامی این شهید گرانقدر نقل می‌کند: «مجید تمام کارهایش را با خلوص نیت انجام می‌داد. در اعزام آخر نور عجیبی در چهره‌اش بود. من و او می‌دانستیم که به شهادت می‌رسد.» این کلیپ با عنوان «چراغ محله» با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان و صدا و سیمای مرکز این استان تهیه شده است. نوید شاهد سمنان شما را به دیدن قسمت نخست این گفتگوی زیبا دعوت می‌کند.
تاریخ شفاهی؛

اسماعیل خواب شهادت ش را دیده بود

نوید شاهد - شهید «اسماعیل حدادی» متولد تهران از شهدای دفاع مقدس است. وی بیست و سوم خرداد ۱۳۶۷ در سومار به شهادت رسید و در گلزار شهدای شهر امیرآباد دامغان به خاک سپرده شد. در این کلیپ مادر گرامی این شهید گرانقدر از خواب شهادت فرزندش سخن می‌گوید. این کلیپ با عنوان «چراغ محله» با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان و صدا و سیمای مرکز این استان تهیه شده است. نوید شاهد سمنان شما را به دیدن این گفتگوی زیبا دعوت می‌کند.

فیلم | مهمان امام حسین (ع)

نوید شاهد – برادر شهیدان حسین و محسن نوری در مصاحبه‌ای به بیان خاطره‌ای از خواب برادر شهیدش محسن نوری در رابطه با دعوت به مهمانی امام حسین (ع) پرداخته که شما را به تماشای قسمتی از فیلم این مصاحبه دعوت می‌کنیم.

خوابی که تعبیر شد!

نوید شاهد - فرزند شهید "محمد علی ولیزاده"در ذکر خاطره‌ای از پدر می گوید: پدرم دو روز قبل از شهادتش خواب دیده بود همان جایی که عده زیادی پناه گرفته اند بمباران خواهد شد. ادامه این خاطره را در نوید شاهد ایلام بخوانید.

خوابی که خبر از شهادت داد

مرضیه بریموندی همسر شهید" محمدجعفر بریموندی " روایت می کند: شهید را در خواب بیش از گذشته نورانی تر دیدم که با لباسی سفید داشت می رفت، به سمتش دویدم گفتم کجا می روی گفت باغ بهشت. که 18 روز بعد از دیدن این خواب خبر شهادتش را آوردند.

سه روز دیگر مهمان ما هستی!

برادر شهید علیرضا احمدی خان آبادی در بیان خاطره ای کوتاه از برادرش می گوید: علیرضا سه روز قبل از شهادت خواب می بیند که یک نفر به او می گوید سه روز دیگر مهمان ما هستی بعد از این خواب در جبهه های جنوب بر اثر اصابت ترکش دشمن به شهادت می رسد.
مادرانه ای از شهید رضا حسینی

خودش قبرش را نشانم داد

هربارکه بر مزار رضا می رفتم دو قبرگمنام کنار هم بود که یکی ازآنها رضا بود (اما ما نمی دانستیم کدامیک رضا است) ؟ همیشه می گفتم تو پیش خدا عزیزهستی. ازخدا بخواه تا قبرت را نشانم دهد. گفت: مادرجان دیگرناراحت نبا شی که من کجا هستم من همین جا هستم.
خاطراتی از شهید محمود عبداللهی

در خواب، نام فرزندم را به من گفتند...

من که در جبهه بودم یک شب خواب دیدم که خداوند فرزند دختری به من می دهد و من اسم او را فاطمه می گذارم برای همین قبل از اینکه فرزندم متولد شود اسم او را در خواب به من گفتند برای همین فاطمه را انتخاب کردم من هم از این اسمی که برای فرزندم گذاشت ، خرسند شدم و خدا را شکر کردم
روایتی خواندنی از خواهر شهید «باب الله صفری» را در سالروز شهادتش می خوانید؛

بی تاب شهادت

نکند من بمانم برای آخر جنگ!!! نکند پیوستن من به دوستان و یارانم به تأخیر بیفتد!!! ولی با این همه با یک طمانینه و یک آرامش و اطمینان خاصی می گفت: که من این بار که به جیهه بروم حتماً شهید خواهم شد و مطمناً باز می گردم.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه