شهید "حیدر گیلانی" در بخشی از وصیت نامهاش آورده است: «آرزوی من همیشه این بوده که فرزندانم راه مرا ادامه دهند و پیرو مکتب اسلام و خط سرخ ولايت باشند، زیرا برای این ولایت خونهای زیادی ریخته شده است.»
شهید "عبدالحسین غدیری گرگانی" در وصیت نامهای خطاب به مادرش مینویسد: «شهادت، بزرگترین تعالی انسانی است و خشنود باشید که فرزندتان به مقام شهادت رسیده است.»
از شهید "جواد عشرتی" روایت شده است: «روزی خواهرش در باغچه خانه در حال گل کاری بود که شهید به ایشان می گوید؛ گل یاس را هم در باغچه بکار چون گل یاس مظهر پاکی و صفا و عشق و ایمان است.»
مادر شهید "زمانعلی شریفی" نقل میکند: «همیشه این جملات بر سر زبانش بود: تا آخرین قطره خون با کفار میجنگیم و چه کشته شویم چه نشویم، بازهم ما پیروز هستیم.»
شهید شیرینعلی اسماعیلی، به عنوان یکی از نیروهای جان بر کف ارتش مقتدر جمهوری اسلامی ایران بود که در سال 1359 در بمباران پالایشگاه تبریز به شهادت رسید. نوید شاهد شهرستانهای استانتهران گذری بر زندگی این شهید گرانقدر داشته است که در ادامه میخوانید.
شهید "سعید جهانگیری" در وصیتنامه خود بیان میکند: «رزمندگان برای آسایش فردای مردمان خود از جان و مال و عزیزانشان گذشتند و حال وظیفه شماست که از آرمانهای جنگ تحمیلی و اسلام دفاع کنید.»
شهید «رضا دانشی کهن» در وصیتنامهاش بیان میکند: «برای پیروزی بر دشمن باید از جان گذشت، زیرا خداوند ما را از ظلمت به سمت نور هدایت کرده است و این هدایت ستودنی است.»
شهید "غلامعلی آقامحمدی" در وصیت نامهاش خطاب به همسرش بیان میکند: «فرزندان مرا طوری تربیت کند که اسلام را خوب درک کنند و با احکام اسلام بزرگ شوند و در خط انقلاب و حکومت اسلامی حرکت کنند.»
از شهید "محمود حبیبی" نقل شده است: «ده روز قبل از عید سال 1366، شهید حبیبی به جبهه رفت و هر چه به او گفتیم عید را نزد خانوادهات بمان! گفت: عید جبهه، یک عید دیگر است.»
مادر شهید «فیروز حبیبی» می گوید: «فیروز آخرین باری که به دیدا ما آمده بود به من گفت: زمانی که انسان به پیشگاه خداوند متعال مشرف میشود باید بدنی پاک و خوشبو داشته باشد.»
از شهید "نقی خانلو" نقل شده است: «علی رغم مخالفت خانواده از رفتن ایشان به جبهه ولی ایشان قصد رفتن کرده بود و خواب می بیند و وقتی خواب را برای خانواده تعریف می کند، آنها راضی می شوند.»
شهید "علی اصغر حجازی زاده" در وصیت نامه اش نوشته است: «در مکتب تو بود که الفبای عشق آموختیم و واژگان توحید، نبوت، عدالت، امامت و قیام و قیامت را فرا گرفتیم.»
یک روز من و اکبر از سرکار برمیگشتیم، حکومتنظامی شروع شده بود، آنجا بود که از هم جدا شدیم و یک لحظه متوجه شدم که سوار بر موتور شده و از آن محل دور شده بود. آنچه می خوانید خاطره ای به نقل از برادر شهید "اکبر خان محمدی فلاح" است که تقدیم حضورتان می شود.
شهید «خدابخش ایمانی" در وصیت نامه اش خطاب به مادرش می نگارد: «مادرم؛ از خداوند می خواهم مرگ مرا بهصورت طبیعی قرار ندهد و شهادت را نصیب من گرداند زیرا شهادت در راه خدا از عسل شیرین تر است.»