گفتن شهادتین

گفتن شهادتین
خاطره ای از همرزم شهید اسد الله رضایی؛

نترسید اما فواره خون از چشمش جاری بود

بعد از زدن تانک خود او مورد اصابت گلوله قرار گرفت از چشم راستش خون فواره می زد، با دیدن آن صحنه دستپاچه شدم. او با صورت خونینش دستمال را از جیبش بیرون آورد و گفت: چیزی نیست لطفا" با این چشم مرا ببینید.
طراحی و تولید: ایران سامانه