«روز ۲۳ یا ۲۴ ماه رمضان بود که یکی از بچهها با رنگپریدگی و تشویش خبر آورد که حاجآقا را از اردوگاه میبرند. همه سراسیمه و اندوهگین از اتاق بیرون دویدند. دیدیم حاجآقا با لبی خندان و مصمم در حالی که سعی میکرد نگاههایش را بین همه تقسیم کند و با رویی گشاده از همه خداحافظی میکرد و ما با چشمان گریان او را بدرقه میکردیم ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.