منیر فرزندش را به آغوشش چسباند و قدم هایش را سریع تر کرد که ناگهان یک ترکش منیر را از راه رفتن بازداشت و با تمام قوا فرزندش را در آغوش گرفته بود. خون از لباس هایش سرازیر شد. بچه ی معصومش به زمین پرت شد و منیر روی زمین افتاد. صدای مادر مادر بچه هایش بلند شد. منیر با تمام توان دستش را دراز کرد که فرزند شیرخواره اش را از روی زمین بردارد اما...