یادمان شهید حجت الاسلام عبدالحسین مبشر
نوید شاهد: يك شب كه از مسافرت بازگشته بودند به خانه مان آمدند و يك جفت كفش به پدرم دادند. فرداي آن شب پدرم با همان كفش ها به محل كارش كه آن زمان در بسيج بود مي رود و ظهر وقتي كه به خانه بازمي گردد به جاي كفش ها يك جفت دمپايي پوشيده بود. مادرم كه دمپايي ها را مي بيند با تعجب از پدرم مي پرسد كه چه شده است. شما صبح با كفش به اداره تشريف برديد حالا با دمپايي برگشته ايد.