خاطرات جانبازان

خاطرات جانبازان

جانباز قطع نخاعی و یک حسرت: نبرد با صهیون، آرزوی این روزهای من است

حسن یزدانی، جانباز قطع نخاع دفاع مقدس، در واکنش به حمله اخیر اسرائیل به خاک ایران، در گفتگو با نوید شاهد اصفهان با ابراز تاسف از محدودیت‌های جسمی خود، آرزو کرد که ای کاش می‌توانست همراه مدافعان وطن در خط مقدم نبرد علیه رژیم صهیونیستی حضور داشته باشد.
جانباز دوران دفاع مقدس «غلامعباس محمدی بمبویانی»

دفاع مقدس فقط با ایثار و ازخودگذشتگی مدیریت شد

غلامعباس محمدی بمبویانی جانباز ۲۵ درصد استان کرمان، در مصاحبه‌ای به شرح زندگی و خاطراتی از دوران دفاع مقدس خود پرداخته است و بیان می‌کند: جنگ ما فقط با "ایثار" و "از خودگذشتگی" اداره شد.

برشی از کتاب «هوشنگ» | شهید «بهشتی» را خواب دیدم

در قسمتی از کتاب «هوشنگ» که مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی است، می‌خوانید: «علی‌اکبر دوستم علاقه زیادی به شهید «بهشتی» داشت. همه کتاب‌ها و جزوه‌های او را می‌خواند و در روز شهادت شهید «بهشتی» به سختی روی پاهایش می‌ایستاد. علی‌اکبر گفت شهید «بهشتی» را خواب دیدم که لباس قرمز بر تن داشت و چند نفر او را دوره کرده بودند، ولی من جلو رفتم و از او سؤالی در مورد کتاب جهان از خداست، خدا از کجاست؟ که ما می‌دانستیم از نوشته‌های شهید «بهشتی» است پرسیدم و او هم به من جواب داد ...»

از جان گذشته‌ها؛ روایت جانبازانی که پای آرمان امام ایستادند

در روزگاری که سایه جنگ تحمیلی بر ایران سنگینی می‌کرد، مردانی از جنس ایثار و وفاداری، با دستانی پینه‌بسته و قلب‌هایی آکنده از ایمان، بی‌هیچ چشم‌داشتی پا به میدان گذاشتند. جانبازانی که هر زخمی بر بدنشان نشانه‌ای از پایمردی در راه آرمان‌های امام خمینی(ره) بود و شهادت را نه پایان، بلکه اوج وصال می‌دانستند. این روایت، تصویری روشن از عشق عمیق به ولایت و انقلاب است که همچنان چراغ راه نسل‌های آینده باقی مانده است.
۱/ جانباز 70 درصد چگینی در گفت‌و‌گو با نوید شاهد قزوین:

اگر کوهنورد نبودم، زنده نمی‌ماندم؛ روایتی از جبهه تا جانبازی

صفرعلی چگینی، جانباز ۷۰ درصد اهل قزوین، از روزی می‌گوید که موج انفجار ایشان را به هوا پرتاب کرد، ترکش به بدنش نشست و جانش به مویی بند بود؛ اما کوهنوردی و آمادگی بدنی‌اش ناجی جانش شد. حالا بعد از سال‌ها، از آن لحظه‌ها، روایت می‌کند.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

آماده‌سازی و پاک کردن انار در جبهه

«آن روز در پادگان شوشتر انارهای زیادی فرستاده بودند؛ از پشت جبهه، ولی آماده‌سازی و پاک کردنش برای همه سخت بود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
جانباز «علیرضا دولت‌آبادی» در گفت‌و‌گو با نوید شاهد:

روزه‌های مستحبی رزمندگان همیشه زبانزد بود | قرعه شهادت به نامش درنیامد، اما شهید شد

«علیرضا برای سومین بار می‌خواست قرعه‌کشی شهادت را تکرار کند. اما بچه‌ها گفتند: "بابا رضا، بس کن! تو شهید نمی‌شوی، دیگر چرا مدام قرعه می‌کشی؟ ". اما علیرضا دوبار قرعه‌کشی را تکرار کرد، اما باز هم به اسم خودش شهادت درنیامد ...» آنچه می‌خوانید روایت جانباز «علیرضا دولت‌آبادی» از حال و هوای ماه رمضان و عشق به شهادت رزمنده‌ها در جبهه‌ها است که تقدیم حضورتان می‌شود.

شبانه از زندان رژیم شاهنشاهی آزاد شدم

«من شبانه که از زندان آزاد شدم، به منزل آقای خوئینی‌ها در جماران رفتم. البته ایشان به پاریس رفته بود و در نوفل‌لوشاتو در خدمت امام بود. صبح آقای ناطق نوری که متوجه آزادی من شده بود، با لباس شخصی به ملاقاتم آمد ...» ادامه این خاطره از «حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین حسین آقاعلیخانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
در گفتگو با نوید شاهد بیان شد

ناگفته‌های پرستاری که مرهم زخم مجروحان بود

«با همان چادر و لباس خونی پیاده به طرف مخابرات که تا بیمارستان فاصله زیادی داشت راه می‌افتادم. برایم مهم نبود که کفش، مقنعه و لباس‌هایم خونی است یا نه! این شهر بانه خلوت، ترسناک و خالی از مردم بود آدم ناخواسته دچار ترس می‌شد. از آدمیزاد ظاهراً خبری نبود. مخصوصاً زن و بچه‌ها را نمی‌دیدی. گویی زن و بچه‌ای در آن زاده نشده بود. غیر از گربه‌های فربه و سگ‌هایی که در کوچه‌ها و محله‌ها پرسه می‌زدند، موجود زنده دیگری به چشم نمی‌خورد فقط صدای انفجار به گوش می‌رسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز «عزت قیصری» در پرستاری از مجروحان است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

جانباز شدن مهم نیست، جانباز ماندن شرط است

اسماعیل عرب پور سلیمی جانباز ۶۰ درصد گفت: جانباز شدن مهم نیست، خدا توفیق دهد که جانباز بمانیم.
جانباز ۵۵ درصد «علیرضا دولت‌آبادی»:

شهید «سلیمانی» سرباز مطیع رهبری بود

در آستانه سالروز شهادت سپهبد شهید «حاج قاسم سلیمانی»، جانباز ۵۵ درصد «علیرضا دولت‌آبادی» می‌گوید: شهید «سلیمانی» سرباز مطیع رهبری بود، از پله‌های اطاعت از ولایت‌فقیه به مقام شهادت رسید و همین از مهمترین دلایل محبوبیت این شهید بزرگوار در دنیا است.
خاطرات جانباز 70 درصد اسدالله آشوری در گفتگو با نوید شاهد

زن بگیرم یا نگیرم، به جبهه می‌روم

«برادرم به پدرم موضوع جبهه رفتنم را گفت، اما پدر مخالفت کرد. برادرم به پدرم پیشنهاد می‌دهد برای اسدالله زن بگیرید تا با تشکیل خانواده و بچه‌دار شدن، رفتن به جبهه را از یاد ببرد. خانواده پیشنهاد زن گرفتن را به من دادند، اما من گفتم زن بگیرم یا نگیرم به جبهه می‌روم. با این وجود برایم خواستگاری رفتند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی شهید زنده «اسدالله آشوری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
جانباز ۷۰ درصد مرتضی اطلس‌باف:

دفاع مقدس، دوره طلایی در تاریخ ایران است

جانباز ۷۰ درصد «مرتضی اطلس‌باف» گفت: دوران هشت سال دفاع مقدس، یک دوره طلایی در تاریخ ایران است، زیرا اگر تاریخ کشور را مطالعه کنید متجاوزانی که به ایران حمله کردند، موفق شدند، یک تکه زمین از ایران را با عنوان غرامت به نفع خودش مصادره کرده و به کشور صدمات سنگینی وارد کنند. اما طی دوران دفاع مقدس اینطور نبود.
جانباز امدادگر «عزت قیصری»:

مجروحان مداوای دیگران را نسبت به خودشان ترجیح می‌دادند!

«به‌زحمت کلاه را از سرش جدا کردم، بخاری از داخل کلاه کاسکت به صورتم خورد، مقداری از مغز و موی سرش داخل کلاه ریخته بود، مو و مغزش با هم قاطی شده بود. خون به سر و صورت و لباس‌هایم پاشید، خواستم تکه ترکش را در بیاورم، اما داخل مغزش رفته بود و درنیامد. گفتم بنده خدا چرا زودتر نگفتید که سرت ترکش خورده؟ گفت وقتی مجروحان تکه و پاره را می‌دیدم، فکر کردم اول به آن‌ها برسند بهتر است، من طاقت می‌آورم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز «عزت قیصری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات جانباز ۷۰ درصد حسن آتشگران:

مدام بی‌هوش می‌شدم و به هوش می‌آمدم!

«مدام بی‌هوش می‌شدم و به هوش می‌آمدم، روز سوم یا چهارم بستری در بیمارستان یزد بودم که یک اکیپ برای عیادت مجروحان آمدند، یکی از برادران گفت خوبی؟ کاری نداری؟ گفتم نه، پرستار آمد و گفت هیچ کاری نداشتی؟ گفتم نه کاری نداشتم. گفت شناختی کسانی که جویای حالت شدند، گفتم نه. گفت امام جمعه، نماینده و استاندار یزد بودند. گفتم این‌ها در تهران چه می‌کنند؟ گفت مگه اینجا تهرانه! اینجا یزد است. گفتم من در یزد هستم. گفت بله ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی جانباز ۷۰ درصد «حسن آتشگران» است که در آستانه هفته بزرگداشت دفاع مقدس تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات جانبازان؛

گرفتن اسلحه برای محافظت از جانم!

«هنوز سرگیجه‌ام برای خون زیادی که در مجروحیت از دست داده بودم خوب نشده بود و همان ضربه اول کارم را ساخت. اول فکر کردم که دزدند و دست از موتور کشیدم، ولی آنان مرا می‌خواستند و موتور را رها کردند و دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
روایتی خواندنی از فرزند جانباز «برزو قبادی»

دویدن با سرعت از میدان مین و سالم ماندن به اذن خدا

«پردیس قبادی» فرزند جانباز «برزو قبادی» می‌گوید: پدرم یک روز برای آوردن آب به کنار اروند رود می‌رود هنگام برگشتن به میدان مین برمی‌خورد چون از مین‌های دشمن آگاهی ندارد تنها چیزی که به خاطرش می‌رسد با سرعت زیاد از میدان مین بگذرد تا مین منفجر نشود با سرعت تمام میدان مین را می‌دود. اما به خواست خدا هیچ مینی منفجر نمی‌شود.

ترس عجیبی داشتم!

« توی سنگر اجتماعی ما ۵ نفر بودیم و هر شب که برای نگهبانی نوبت من می‌شد واقعاً ترس عجیبی داشتم و هر لحظه احساس می‌کردم در کمین دشمن و کشته شدن هستم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
جانباز «مهدی بهروز»:

یکدفعه متوجه شدم دستم قطع شده و برای خودم نیست!

«خمپاره در نزدیکم اصابت کرد یکدفعه متوجه شدم دستم قطع شده و برای خودم نیست، بعد از لحظه‌ای فهمیدم که همه اعضای بدنم ترکش خورده ابتدا با آمبولانس به بیمارستان اهواز و سپس به بیمارستان اصفهان رفتم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز «مهدی بهروز» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات زندان سیاسی قبل از انقلاب؛

افراط در شکنجه دکتر رستگار!

«سلول من در کنار سلول آقای رستگار بود. ساواکی‌ها او را سرقرار دستگیر کرده بودند، به شدت شکنجه‌اش می‌کردند و شب‌ها نمی‌گذاشتند بخوابد ...» ادامه این خاطره را از زندانی سیاسی قبل انقلاب «سید مرتضی نبوی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه