گریه نمیکردم. ولی در دلم آشوبی به پا بود که نگو! مادرم آنقدر در مدرسه ماند تا کلاسبندی ما مشخص شد و پشت نیمکتها نشستیم. آن روز نتوانستم حواسم را جمع کنم و مدام... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «رقیه صفری» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
تقدیم به شهدایی که نمازهای صبح شان وصلِ نمازهای شب شان بود.
کتاب " نماز صبح "، برگزیده خاطرات اجلاس سراسری نماز در استان قزوین به کوشش حسن شکیب زاده در 144 صفحه و در فروردین 1396 چاپ خود را تجربه می کند.
در اردوگاه موصل پيرمرد بزرگواري بود كه بعد از نماز صبح مي نشست و دعا مي خواند. بعثي هاي پليد هم اگر كسي بعد از نماز صبح بيدار مي ماند و تعقيبات مي خواند،خيلي معترضش مي شدند.
سختیها باعث می شد که شهید خدایار کاوری به صبر و ایمانشان افزوده تر شود و هیچگاه نماز اول وقتش را ترک نشد و همواره برای سلامتی امام و موفقیت زندگی اسلام دعا می کرد ...
پیش از آنکه مصطفی بیاید، ما فقط ظهرها نماز جماعت داشتیم. کم کم نمازهای مغرب و عشا هم جماعت شد و بعد از مدتی نمازهای صبح هم همین طور. رفتارش طوری بود که بدون اینکه به کسی تکلیف کند، بچّه ها میفهمیدند باید چکار کنند.
نمازتان را ترك نكنيد و حتماً اول وقت به جا آوريد. قرآن را بسيار بخوانيد و دستورات آن را عملي نمایيد. با شايعهپراكني مبارزه كنيد و از شيوع آن جلوگيري نمایيد. مسجد، كه سنگر اسلام است، را پر كنيد و نمازهايتان را به جماعت بخوانيد. امام را دعا كنيد
از آنها خواست که حرمت زیارتگاه را نگه دارند و اگر می خواهند تفریح کنند، کوهنوردی و گردش در دامن طبیعت را انتخاب کنند. آن قدر با متانت و خوب حرف زد که بچّه ها همه به حرفش کردند و کسی دست از پا خطا نکرد.
نیمه های شب گفت:«صدات نمیاد. چرا یا مهدی نمی گی؟ ذکر بگو. کاری که از دست مون بر نمی یاد». تسبیح را از جیبم در آوردم. زخم هایم درد شدیدی گرفت. یک ساعت بعد دوباره صدایم زد:«مصطفی! نماز شب بخونیم، شاید دیگه نتونیم و آخرین نمازمون باشه».
به این ترتیب نماز جماعت هم میخواندیم. امام جماعت نداشتیم، اما یکی از بچهها پیش نماز میشد و ما هم به او اقتدا میکردیم. هر شب که میگذشت، به تعداد بچه ها اضافه میشد.
برادر شهید «مجید عبدوس» نقل میکند: «شب عملیات متوجه شدم یکی از بچهها حال خیلی عجیبی داره. نماز میخونه و گریه میکنه. نزدیک رفتم. مجید بود کمی کنارش ایستادم. لذت میبردم. نمازش که تموم شد، بلند شد و من رو توی بغلش گرفت و گفت: امشب شهید میشم.»
بلند شد نماز بخواند. دید همه نشسته اند و کسی از جا بلند نمی شود. از همه مهمانها خواست که آماده شوند برای نماز جماعت. همه هاج و واج به هم نگاه می کردند. نماز جماعت در مجلس عروسی؟ عجیب بود. سابقه نداشت
با رفتنش به بسیج و نزدیک شدن به سن تکلیف دیگر نمازش ترک نمی شد. به مسجد می رفت و نماز را به جماعت می خواند. یکی از اتاق های خانه را هم مخصوص خودش کرده بود. درس می خواند و گاهی هم تنهایی خلوت می کرد. این اواخر نماز شب هم می خواند.
تارك الصلاة نشويد و حرف آنها را گوش نكنيد و اسلام و مسلمين را ياري نماييد و در نماز و ساير عبادات كاهلي ننماييد و نماز را در اول وقت بخوانيد و در طول عمر خود ياور امام و اسلام و مسلمين باشيد و سعي كنيد از بيايمانهاييكه قابل هدايت نيستند، فاصله بگيريد