روایت اسرای مفقودالاثر؛
بعد از حدود دو ماه از آغاز اسارت، برای اولین بار مقداری پرتقال کوچک و نیمه پلاسیده آوردند و با هزار منت بین بچهها تقسیم کردند، ولی بدن بچهها بهشدت نیازمند اینگونه مواد غذایی بود. با یکی از بسیجیها هم غذا بودم. بعد از تقسیم پرتقالها به من گفت: یک دانه پرتقال بیشتر به من رسیده. چکارش کنم؟ گفتم بهتره به یکی از مجروحها بدین وی هم بلافاصله بلند شد و پرتقال اضافه رو به یکی از مجروجین داد. واقعا عزت نفس بالایی میخواهد که در چنین شرایطی از آن بگذرید و به دیگری ببخشید و تازه از این هم بالاتر داشتیم افرادی رو که همان سهمیه خودشان رو هم نمیخوردند و به مریضها میدادند. ادامه این خاطره آزاده ایلامی را بخوانید.