غلامرضا نوملی همرزم شهید «سیدعباس حسینی اوزینه» نقل میکند: سید عباس شبها از سنگر بیرون میرفت، نماز شب میخواند و خیلی با دعا و مناجات مأنوس بود، برای همین ما او را شهید زنده صدا میکردیم، و او در جواب ما میگفت: بادمجان بم آفت ندارد، من کجا و شهادت کجا!
همرزم شهید تعریف میکند: شهید یکی از مسنترین افراد گردان ۴۲۲ بود که همهی بچههای گردان او را پدر صدا میزدند و به او احترام میگذاشتند. تمام رزمندگانی که آنجا بودند همیشه از شجاعت وی میگفتند. ایشان با اینکه سن بالایی داشت ولی آرپیجیزن گردان بود.
همرزم شهید تعریف میکند: بارها پیش آمده بود که شهید را میدیدم که برای سلامتی امام خمینی (ره) روزه گرفته است و از این موضوع هیچ کس به جز من اطلاع نداشت، وقتی رابطه من با شهید عمیقتر شد فهمیدم این شهید بزرگوار چه نعمتی است و سعی می کردم از وجودش استفاده بیشتری کنم.
همرزم سردار شهید احمد کاظمی با بیان اینکه ایشان به معنای واقعی یک «فرمانده» بود، گفت: سردار کاظمی در تصمیم گیری ها بسیار قاطع و هوشمند بود و از امکانات پشتیبانی و منابع مالی به نحو مطلوبی بهره می برد تا جایی که در آن زمان ایشان بسیار زبانزد بود که بر حفظ بیت المال دقت دارد.
همرزم شهید تعریف میکند: در هوای سرد و استخوان سوز دب حردان که آب وضو سریع روی دست و صورت یخ میزد، وضو میگرفت و با همین پلیور نه چندان ضخیم برمیگشت و نماز شب میخواند. با این که خسته بود گاهی جای نفر بعدی هم پاس بخش میشد تا او استراحت کند.
همرزم شهید تعریف میکند: وقتی میخواستم بروم و تیربار را خاموش کنم، یک کلاه عراقی برای محافظت بر روی سرم گذاشته بودم و یادم رفته بود آن را بردارم، بچهها هم به همین خاطر من را با عراقیها اشتباه گرفته بودند و من هم غافل از این قضیه با فریاد زدن و صدا زدن غلام به طرف او رفتم.
همرزم شهید تعریف میکند: یوسف جوانی بود که مورد غضب گروهک روسیاه منافقین و گروه تروریست اشرف دهقان قرار داشت. همیشه با آنها جنگ فرهنگی و لفظی داشت. این گروهکها افراد پاک و ناب را برای ترور انتخاب میکردند و...
همرزم شهید تعریف میکند: لای منگنه گیر کرده بودیم و راه پس و پیش نداشتیم. خدا خیرش بدهد یکی از بچهها شهامت به خرج داد و با پرچم لشکر ثارالله روی خاکریز رفت و داد زد؛ تیراندازی نکنید ما خودی هستیم، ما بچههای ثارالله هستیم.
همرزم شهید تعریف میکند: شهید به من گفت؛ به دلم برات شده در این عملیات پیش رو (کربلای پنج، شلمچه) شهید میشوم. دعا کن شهید بشوم. تو دعایت مستجاب میشود.
همرزم شهید تعریف میکند: خیلی کنجکاو شدم دلیل کارهایش را از او پرسیدم به من گفت؛ این یک عبادت است اگر شبها پست نگهبانی بدهید، چشمها در آتش دوزخ نمیسوزد.
همرزم شهید تعریف میکند: او از خط و حد و مرزی که لشکر برای پیشروی تعیین کرده بود؛ جلوتر رفت و با کمک گردانهای دیگر، بعثیها را توی باتلاق گیر انداخت و آنها را اسیر کرد و به عقب آورد. این کارش بیانگر این بود که او فرماندهای لایق، توانمند و از خود گذشته است.
همرزم شهید تعریف میکند: به یاد دارم یک روز که به مرخصی شهری رفته بودیم، هنگام بازگشت به پایگاه، یک ماشین سپاه دیدیم که در درهای سقوط کرده بود. کسی جرات پایین رفتن نداشت. زیرا مسیر صعب العبور بود و اگر کسی به پایین دره میرفت بالا آمدن برایش خیلی مشکل بود.
همرزم شهید تعریف میکند: وقتی وارد رستوران شدیم، صدای ترانه به گوشمان خورد و چون ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بود شهید از این بابت ناراحت شده بود ولی چون شهید اخلاق نیکویی داشت وقتی به صاحب رستوران اطلاع داد که ایام شهادت است...
همرزم شهید تعریف میکند: سپاه برای اعزام به جبهه درخواست نیاز کرده بود. امام فرموده بودند؛ هر کس توانش را دارد و میتواند، به جبهه برود. سید عزمش را جزم کرده بود برود، اما ما اصرار داشتیم بماند، اگر او میرفت، تکلیف پایگاهمان چی میشد.
همرزم شهید تعریف میکند: هر جا میبریدیم و کم میآوردیم میرفتیم پیش سید. با بیانی شیرین و خواندن حدیث و روایت به بچهها روحیّه میداد. نماز شبش ترک نمیشد. قبل از هر عملیاتی وصیّتنامه مینوشت، منتظر شهادت بود.
همرزم شهید تعریف میکند: شهید اخلاق بسیار خوبی داشت. او و سایر همرزمان هیچگاه از دشمن نمیترسیدند. همیشه لباس رزم را پوشیده و آماده جنگ و شهادت بودند...
همرزم شهید تعریف میکند: «شجاعتش خیلی بالا بود و ابتکار عملش واقعا عالی بود. هوش خیلی بالایی داشت. آنقدر که بعد از چند جلسه کلاس درس را خوب یاد میگرفت و استاد به عنوان کمک مربی و استاد از او استفاده میکرد.»
همرزم شهید تعریف میکند: «همهی کسانی که با او مراوده و حشر و نشر داشتند از اخلاقش راضی بودند. آزارش به کسی نمیرسید و موجبات ناراحتی کسی را فراهم نمیکرد. لباس شهادت واقعاً برازندهی او بود...»
همرزم شهید تعریف میکند: «عبدالله مسیحی پسری قد بلند، لاغر اندام و خوش سیما بود؛ همیشه لبخند روی لبهایش داشت. او در ارتفاعات پور سلطان در حالی که همراه با شهید محمود حمزهای بود...»