فرمانده دو گروهان در جبهه، آرپی جی زن و غواص و خط شکن پیشقدم در قلب میدان رزم، روحانی وارسته و عارفی بود که قرآن در دست و لباس مقدس تبلیغ دین بر تن، به وسط خط مقدم می زد و در همه حملهها پیشقدم بود. هر وقت که به مرخصی میآمد، پای مادر را میبوسید و میگفت: « مادر! تو چه دعایی میکنی که من شهید نمیشوم؟ تو سید هستی! چرا دعا نمیکنی که من شهید بشوم؟ تو چه کار میکنی که من شهید نمیشوم؟» اما باید وقتش میرسید و اصلا خدا او را برای شهادت آفریده بود.