کتاب زبون‌دراز

کتاب زبون‌دراز

تا دیروز پدرش بودم، حالا شدم برادرش!

فرمانده سیگار کشیدن را در گروهان ممنوع کرده بود. همه به قانون مقید بودند تا اینکه پدر فرمانده به گروهان آمد و شروع کرد سیگار کشیدن.

مادر جان دختر ۱۴ ساله که نیستی!

یکی از آزادگان جنگ تحمیلی تعریف می‌کند: «از اسارت آزاد شدم و به شهرمان برگشتم. با پدر و مادرم در ماشین نشسته بودیم که پیرزن غریبه‌ای با عینک ته استکانی کنار من نشست و شروع کرد به ماچ کردن من.»
طراحی و تولید: ایران سامانه