«بعد از شهادتش مراسم بسیار باشکوهی برای تشییع برگزار کردند خنچه آورده بودند و سنج مینواختند. با شنیدن آن نواها و صداها گمان میکردم قلبم از تپش میایستد، بارها بیحال و بیتاب شدم. من همیشه آرام و بیصدا گریه میکردم و نمیگذاشتم کسی نالههایم را بشنود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «فریدون شفیعآبادی» است که تقدیم حضورتان میشود.