خیّری بود که کسی نمیشناختش
به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، بر روی دیوار خانه شان تصاویر شهید جلوه گری میکرد، تصاویری زیبا از جبهه در کنار تصاویر حضرت امام (ره) و رهبری به چشم میخورد.
همسر محترمه شهید والامقام نوروزعلی بمانی گلنا آبادی با سینی چای و میوه پذیرای ما میشوند و با مهربانی به سوالاتمان پاسخ میدهند.
سرکار خانم فاطمه نظری خود را اهل رفسنجان معرفی میکنند و برایمان از خانوادهشان که ده خواهر و برادر هستند میگویند تا اینکه از آشناییاش با شهید اینگونه میگویند: من تهران زندگی میکردم که برای عروسی برادرم به مشهد سفر کردیم، عروس خانم دختر عمه من بودند و خواهر شهید، نوروز علی در عروسی خواستکار من شدند و بعد به تهران آمدند و با هم ازدواج کردیم.
همسر شهید بمانی از فعالیتهای شهید برایمان میگویند: شهید بمانی به استخدام آموزش و پرورش درآمدند و ما به قوچان سفر کردیم، ایشان فعالیتهای سیاسی و انقلابی زیادی داشتند تا جایی که ساواک به دنبالشان بود، ولی بعد از چند ماه انقلاب شد و ساواک نتوانست ایشان را دستگیر نماید.
اخلاق خوشش همیشه زبانزد بود
شهید بسیار خوش اخلاق و مسئولیت پذیر بود، اگر ناراحتی پیش میآمد تا رضایت من را جلب نمیکردند از خانه بیرون نمیرفت، ایشان با اینکه من مغرور بودم و اجازه نمیدادم کار خانه را انجام دهد باز هم به هر نحوی شده به من کمک میکردند و با این حال سر کار هم میرفت. اخلاق خوش آقا نوروزعلی در خانوادهشان هم شهره بود و پدر و مادرشان همیشه از ایشان راضی بودند و این موضوع را عنوان مینمود.
بدون اینکه کسی بفهمد کار خیر میکرد
علی آقا یازده سال مفقودالاسر بود و پس از اینکه پیکر مطهرش به وطن بازگشت، یکی از اقوام خاطرهای با گریه برایمان تعریف کرد که شوکه شدیم. گویا پس از اتمام ساخت خانهشان به مشکلی برمیخوردند که مجبور میشوند در خانهای که سیم کشی ندارد زندگی کنند و علی آقا این موضوع را متوجه میشود. به خانه آنها رفته و کل ساختمان را سیمکشی میکند و مبلغ ۱۵۰۰ تومان هم به آنها هدیه میدهد و این کار را هیچ وقت به زبان نمیآورد.
با کفشهای گلی برای به آغوش کشیدن فرزندش داخل خانه شد
شهید خیلی فرزندانش را دوست داشت، روزی از بنایی برگشت و زمانی که دید دخترش برای به آغوش پدرش بیتابی میکند بدون آنکه کفشهای گلیاش را دربیآورد وارد خانه شد، روی فرش و بی درنگ دخترش را در آغوش گرفت. زمانی که برای آخرین بار میخواست به به جبهه برود پدرش به او گفت نرو تو فرزند کوچک داری اما او گفت در جبهه بیشتر به من نیاز دارند نمیتوانم رزمندهها را تنها بگذارم.
هر کاری از دستش بر میآمد دریغ نداشت
در یازده سال مفقودیاش بسیار به ما سخت گذشت، من خودم به سپاه مراجعه کردم و پس از اینکه از ایشان خبری نبود به خانه برگشتم و مادر و خواهرش متوجه این موضوع شدند و خیلی بیتابی کردند، همسرم بیسیمچی و غواص بود و بعد ما فهمیدیم در اطلاعات عملیات هم کمک میکردند و راننده آمبولانس هم بودند. دقیقا وقتی پیشمان بود هم هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد و در نهایت بیست و پنجم دیماه ۱۳۶۵ به جبهه رفت و بعد از پنج روز مفقودالاسر شد و پس از یازده سال مقداری استخوان و قسمتی از لباس زیر نخی که خودم برایشان دوخته بودم را برگرداندند.
تهیه و تنظیم: سید مهدی امیری