دستنوشته هایی از شهید "سعید فغفور مغربی"
به راستي كه من در دوراني بس تيره زندگي مي كنم
كلمه هاي بي گناه بي تميزند
پيشاني بي چين از بي دردي سخن مي گويد
آن كس كه مي خندد هنوز خبر دهشتناك را نشنيده است
چه دوراني كه سخن گفتن از درخت ، همچون جنايتي ست
به من ميگويند بخور، بياشام، شادي كن
چه، باري، ناني به خوانت هست
من چگونه بياشامم و بخورم
هنگامي كه مي بينم آنچه را مي خورم از گرسنه اي چنگ زده ام
هنگاميكه مي بينم تشنه را جام آبي نيست
و با اين همه مي آشامم و مي خورم
من در دوران آشوب به شهر پا گذاشتم
دورانی که گرسنگی فرمان می راند من در دوران طغیان به میان آدمیان آمدم
و _ به طغیان رو کردم
چنین گذشت عمری که در زمین به من بخشیده بودند
به دوران من تمامی راه های به مرداب ختم می شد
با این همه نیک می دانستیم
که کینه بر ضد پستی چهره را پرآجین می کند
و خشم بر ضد بیداد صدا را خشن می کند.
و ای به ما، که می خواستیم جهان را به جهان مهربان بدل کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما، شمایان، به هنگامی که همه به منزگاه رسیدند
و انسان دوست انسان شد
با گذشت از ما یاد کنید.
قسمت هایی از شعر برشت