«حسین لشگری» از آزادگان سال‌های دفاع مقدس است که 18 سال در بند رژیم عراق اسیر بود. وی سال 1387 به ایران بازگشت. «منیژه لشگری» همسر «حسین لشگری» خاطرات خود را از روزهای اسارات همسرش بازگو می‌کند
منیژه لشکری در 17 سالگی با حسین لشگری ازدواج می‌کند و یک سال بعد با به دنیا آمدن پسرشان «علی» همسرش به اسارات درمی‌آید و تا 18 سال که حسین به وطن باز می‌گردد، منیژه منتظر می‌ماند. کتاب «روزهای بی‌آینه» شرح این دوری و چشم انتظاری است.

قسمتی از متن کتاب:

«سه ساعت و نیم یا چهار ساعت بود که وارد سالن شدند. عکس حسین را دیده بودم؛ همین که وارد شد شناختمش. از فاصله خیلی دور دیدمش. وسط ایستاده بود و دو خلبان راست و چپش بودند. همین که چشمم به صورتش افتاد انگار نه انگار این مردی بود که سال‌ها از من دور بوده است؛ کاملا می‌نشاختمش و دوستش داشتم.

احساساتم جان گرفته بود. آن همه حس غریبگی که نسبت به عکس‌ها تُن و لحن صدایش داشتم دیگر نبود. نمی‌دانم چه شده بود؛ حس دختری را داشتم که برای اولین بار همسرش را می‌بیند؛ هم خجالت می‌کشیدم و شرم داشتم، هم خوشحال بودم، هم می‌خواستم کنارم باشد.

زیر لب زمزمه کردم: خدایا من چقدر این مرد را دوست دارم. حسین نزدیک شد خیلی نزدیک. همه فامیل و دوست و آشنا دور او ریخته بودند و ماچش می‌کردند؛ یکی آویزانش می‌شد، یکی دستش را می‌گرفت، یکی به پایش افتاده بود. کاملا احساس می‌کردم که حسین از بالای سر همه آن‌ها دنبال کسی می‌گردد.

فقط به خیره شده بودم. می‌دیدم آدم‌ها لاینقطع از جلوی من می‌روند و می‌آیند، اما هیچ صدایی نمی‌شنیدم. زانوهایم حس نداشت، نمی‌توانستم از جایم بلند شوم. برادر بزرگم که همیشه در جمع و شلوغی متوجه من بود آمد سراغم و گفت:

منیژه چرا نشستی؟ بلند شو

زیر بغل مرا گرفت و با صدای بلند گفت:

لطفا برید کنار اجازه بدید همسرش اون رو ببینه

دریای جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربین‌هایشان می‌دویدند. روبه‌روی هم قرار گرفتیم. دست مرا گرفت و گفت: حالت چطوره؟

گفتم: خوبم.

پیشانی‌ام را بوسید و یکدفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد.»

«روزهای بی‌آینه» در 159 صفحه مصور به کوشش «گلستان جعفریان» تدوین و توسط انتشارات «سوره مهر» در 2 هزار و 500 نسخه منتشر شده است.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده