«سنگ سلام» رمانی بکر و تازه نیست، اینکه عده‌ای سفری را آغاز می‌کنند و به سمتی می‌روند که از اختیار خودشان خارج می‌شود بارها تکرار شده است. اما تم سفر همیشه جذاب بوده و رنگ کهنگی به خود نمی‌گیرد.
"سنگ سلام" اثری دیگر از محمدرضا بایرامی است که چون دیگر آثارش در حوزه کودک و ونوجوان نوشته شده است. این رمان را "عصر داستان" وارد بازار کتاب کرده است.

درباره نویسنده

محمدرضابایرامی در 1340 در روستای لاطران اردبیل در دامنه کوه سبلان استان اردبیل متولد شد. بایرامی با کتاب کوه مرا صدا زد از قصه های سبلان توانست جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس را از آن خود نماید. خانم یوتا همیل رایش کتاب کوه مرا صدا زد را به آلمانی ترجمه کردهاست. وی یکی از بهترین داستان نویسان کودک ونوجوان ۲۰ سال اخیر است.

از آثار اخیر این نویسنده کودک و نوجوان میتوان به موارد زیر اشاره کرد.

بر لبه پرتگاه با تصویرگری نگین احتسابیان، سوره مهر، 1388

در باد آمد، در باران رفت انتشارات علم 1388

عبور از کویر شرکت انتشارات سوره مهر، 1388

فصل درو کردن خرمن سوره مهر، 1388

هفت روز آخر شرکت انتشارات سوره مهر، 1388

در ییلاق شرکت انتشارات سوره مهر، 1388

غروب خورشید در سامرا انتشارات سوره مهر، 1389

آتش بهاختیار انتشارات سوره مهر، 1390

درباره کتاب

هیچ خلاصهای نمیتواند مثل مقدمه محمد رضا بایرامی در ابتدای کتاب حس کنجکاوی مخاطب را تحریک کند، و داستان غیر از این چند عبارت کوتاه چیز دیگری نیست.

محمدرضا بایرامی در مقدمه کتابش مینویسد:

"اوخر دهه 70 یا اوایل دهه 80 با تنی چند از دوستان، به قصد سفری زیارتی به سوی طالقان رفتیم. قرارمان این بود که تا شب خودمان را به بالای پناهگاه برسانیم و تا ظهر روز بعد به روستایی که امام زادهای داشت و در آن تعزیه برگزار میشد به مناسبت 28 صفر. اما روز دوم در پرتگاهی گیر افتادیم و کمی هم سقوط کردیم و زمان را هم از دست دادیم. شب بعد و موقع بازگشت هم فهمیدیم که راهنمای محلیمان، راه را گم کرده است. بهتر از این نمیشد! و این جور بود که در کوهها سرگردان شدیم، خسته و گرسنه و زخمی...

سالها بعد، با رضا امیرخانی و جمعی از دوستان نویسنده به سفر بسیار سختی رفتیم در مناطق صعبالعبور زیلایی و سیلابکولیوار و... هدفمان رساندن کتاب بود به روستاهای دور دست..... یکی از روزها در مرز چهار محال بختیاری با کهگیلویه و بویراحمد، از کوه خشن و بکری بالا رفتیم که ناگهان در آن خلوت محض که گویی قبل از ما پای هیچ بشری با آن نرسیده بود، ستونهایی دیدیم همه سنگی و استوار، درست در خط راس و جایی مسلط به اطراف. از راهنمایان محلی پرسیدیم اینها چه هستند، آنها جایی را نشان دادند در دور دست که دلیل به وجود آمدن ستونها بود.

و این دو دستمایهای شد برای سنگ سلام. از سفر زیلایی البته فقط عنوانش را وام گرفتم و از سفر طالقان چیزهای بیشتری را".

"سنگ سلام" رمانی بکر و تازه نیست، اینکه عده ای سفری را آغاز میکنند و به سمتی میروند که از اختیار خودشان خارج میشود بارها تکرار شده است. اما تم سفر همیشه جذاب بوده و رنگ کهنگی به خود نمیگیرد بخصوص اینکه رمان برای کودکان و نوجوانان نگاشته شده است، مضاف بر این، زبان روایی اول شخص انتخاب شده و فضای رمز گونه داستان خواننده را درگیر فضا میکند. آنانی که در بند خاطره بازی هستند و علاقهمند به هر چیز نوستالوژیک، این کتاب بهترین انتخاب است.

از موارد قابل اشاره کتاب یکی طراحی جلد انتزاعی و خوب کتاب و دیگری رنگ کاغذ و اندازه کتاب است. "سنگ سلام" در 10 فصل و 240 صفحه منتشر شده است.

بریده داستان

" تنگ غروب بود که دو سه ژاندارم اسب سوار سر و کله شان پیدا شد که از کوه سرازیر میشدند. روستای آنها، جای پرتی بود که معمولا از این خبرها تویش نمیشد. سردار شک کرد و از خانه زد بیرون. هنوز باورش نمیشد که آمده باشند دنبال او و فقط احتیاط میکرد. اما وقتی ژاندارمها وارد روستا شدند، دید که کوچهها را یکی یکی طی کردند و رفتند سراغ خانه آنها و تازه آن وقت بود که حتم کرد برای دستگیری اش آمدهاند و خوشحال شد که از خانه بیرون زده. روی ارتفاعات و پشت سنگی قایم شده بود. هوا روبه تاریکی میرفت اما از آن شبهای پر ستاره بود و صداها کم و بیش میرسید و برای همین هم فهمید که بدجوری دلواپسش هستند؛ چون وقتی در خانه خودشان نتوانستند پیدایش کنند، خانههای همسایهها را هم زیر و رو کردند.

خب، معلوم بود دیگر در آن ده هم جایی ندارد. آن قدر صبر کرد تا اینکه ژاندارمها رفتند. از کوه پایین آمد و بچه و اسب و خورجینش را برداشت و همان شبانه و از بیراهه، راه افتاد به سوی تهران. رفتنی که دیگر هیچ برگشتی نداشت.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده