انتشار همزمان با سالروز شهادت
محمدصادق قدسی در تاریخ 20/4/1365 و در منطقه ی شلمچه به علت اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نایل گردید. پیکر مطهر شهید پس از تشییع گلزار شهدای نیشابور به خاک سپرده شد.

به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی "

شهید محمد صادق قدسی : فرمانده گردان شهید بهشتی لشکر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) بیست و دوم آذر ماه سال 1333 درروستای حسین آباد به دنیا آمد. کودکی آرام و ساکت بود. به مکتب خانه رفت و به قرآن علاقه زیادی داشت. در کارها به پدر و مادرش کمک می کرد. دوره ی ابتدایی را در روستای حسین آباد بین سال های 1340 تا 1346 گذراند. به علت نبودن مدرسه راهنمایی در روستا، ترک تحصیل نمود. اوقات بیکاری به مسجد می رفت و قرآن می خواند. به کارهای کشاورزی می پرداخت و کتاب های مذهبی را مطالعه می کرد. دوران سربازی را در تهران گذراند. در آن جا فرماندهان، سربازان را مجبور می کردند که به نفع شاه تظاهرات کنند که او از این کار امتناع کرده بود و گفته بود: «اگر سرم را از تنم جدا کنید تظاهرات نمی کنم.» از زمان انقلاب اخلاق و رفتار او فرق کرد. در تظاهرات شرکت می کرد و دوستانش را به این امر مهم فرا می خواند. در اوایل انقلاب روی دیوارها شعارهای انقلابی می نوشت. دیگران را به شورش علیه نظام شاهنشاهی تشویق می کرد که توسط پاسگاه مورد تعقیب قرار گرفت. عکس ها و اعلامیه های امام را پخش می کرد و توی روستا تظاهرات راه می انداخت. ژاندارمری در سال 1357 او را به جرم پخش اعلامیه امام دستگیر کرد و به پاسگاه برد. در آن جا او را با قنداق اسلحه کتک زدند و چون مدرکی از او پیدا نکردند و مردم نیز راهپیمایی می کردند، او را شبانه آزاد کردند و از او تعهد کتبی گرفتند که بر ضد شاه سخن نگوید و مردم را به شورش و تظاهرات تشویق نکند، ولی او در تظاهرات شرکت می کرد. در اوج مبارزات انقلاب او به همراه همسرش برای زیارت به مشهد مقدس رفت و در آن جا برای گرفتن اعلامیه به منزل آیت الله شیرازی رفت که بین مردم و ژاندارمری درگیری پیش آمد و سربازها با گاز اشک آور و تیراندازی هوایی مردم را متفرق می کردند. مردم نیز با لاستیک هایی که آتش می زدند، سرسختانه مقاومت می کردند. یکی از مزدوران شاه را به ضرب چاقو به هلاکت رساندند و برای عبرت مزدوران شاه جسد پاره پاره او را بر روی آمبولانس قرار داده بودند و با شعار «مرگ بر شاه و مرگ بر ساواکی» پشت شاه را به لرزه درآوردند. در آن جا رهبر معظم انقلاب برای مردم سخنرانی کرد. در 12 بهمن ماه سال 1357 جهت استقبال امام، به عنوان اولین فرد از روستا به دیدن تهران رفت و در آن جا بوسه بر دست امام زد. در 19 سالگی با خانم ربابه قدسی پیمان ازدواج بست، که مدت زندگی مشترک آن ها 12 سال بود. همسر شهید می گوید: «جوانمردی، رشادت، ایمان و اخلاص در عقیده باعث شد که به او جواب مثبت بدهم.» ثمره این ازدواج 5 فرزند به نام های بتول (متولد نوزدهم تیرماه سال 1353)، محسن (متولد بیستم شهریور ماه سال 1355)، زهرا (متولد هفتم شهریور ماه سال 1358)، فاطمه (متولد پانزدهم بهمن ماه سال 1364)، مهدی (متولد ششم تیرماه سال 1361) می باشد. در هنگام عصبانیت خدا را یاد می کرد تا خشم خود را فرو ریزد و نیز سکوت می کرد. در هنگام عزاداری سید الشهدا (ع) در مسجد حضور داشت و به نوحه خوانی می پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تحولات زیادی پیدا کرده بود. به طوری که در این دنیا احساس دلتنگی می کرد و این دنیا مثل قفس برای او بود. با شروع جنگ تحمیلی به خاطر احتیاج به نیرو و این که سپاه کفر نتواند بر کشورش مسلط شود و نیز برای دفاع از کشور و میهن، به جبهه های حق علیه باطل شتافت. او افراد را برای رفتن به جبهه تشویق می کرد و می گفت: «برای مملکت و ناموس و برای اسلام جان خود را فدا کنید.» و به نیروهای بسیجی آموزش می داد. در پشت جبهه در سپاه پاسداران خدمت می کرد و کارهای کمک رسانی به خانواده ی ایثارگران را انجام می داد. در عملیات و جبهه های مختلفی شرکت داشت، از جمله در منطقه ی کردستان، عملیات فتح خرمشهر، عملیات رمضان، عملیات والفجر 4، عملیات والفجر مقدماتی، والفجر یک و دو، عملیات خیبر، عملیات بدر، عملیات والفجر هشت و در خط پدافندی شلمچه حضور داشت. محمدصادق قدسی در عملیات والفجر یک و دو معاون گردان، عملیات خیبر فرمانده ی گردان، عملیات بدر فرمانده گردان و در عملیات والفجر هشت، فرمانده ی گردان خط شکن بود. در عملیات والفجر 4 از ناحیه ی کتف و در عملیات بدر از ناحیه ی پا مجروح شد. در زمان جنگ به طرف دشمن که می تاخت، فقط به جلو نگاه می کرد. در کارهای جمعی همیشه پیشقدم بود، بعد دیگران را به کار تشویق می کرد. اخلاق او طوری بود که دیگران او را دوست داشتند و به راهنمایی هایش گوش می دادند. او خود را جدای از دیگران نمی دانست. حتی کوچک تر از آن ها خود را تصور می کرد. آرزو داشت که راه کربلا باز شود و می گفت: «چه می شود که راه کربلا باز شود، قبر اباعبدالله (ع) را زیارت کنیم و در کنار قبرشان نماز بخوانیم، اشک بریزیم.» او به امام عشق می ورزید در دعاهای کمیل و توسل به طور منظم و مرتب شرکت می کرد و در کارها به حضرت فاطمه زهرا (س) متوسل می شد. فاطمه قدسی ( خواهر شهید ) می گوید: «قبل از شهادت می گفت: «من تا شهید نشوم، دست از انقلاب برنمی دارم.» قبل از شهادت ایشان به دیدن تمام اقوام و بستگان و خانواده های شهدا رفته بود. امرالله کابلی ( همرزم شهید ) می گوید: «شهید قبل از این که به شهادت برسد، گفت: من به شهادت خواهم رسید و جنازه ام سالم خواهد بود. همان طور هم شد یک خمپاره ی 60 در زیر دستش خورد و به شهادت نایل آمد و جنازه ی او سالم به دست خانواده اش رسید.» همسر شهید می گوید: «خواب دیدم که برادرم از جبهه برگشته است و صورتش سیاه شده، به او گفتم: چرا صورتت سیاه است؟ گفت: به خاطر دودهای خمپاره است و شهید را دیدم که به یک طرف افتاده است. صبح که از خواب بیدار شدم برادرم از جبهه برگشته بود. به او گفتم: چرا زود برگشتی؟ تازه که به جبهه رفته ای، که اشک در چشمانش جمع شد و فهمیدم که همسرم به شهادت رسیده است.» محمدصادق قدسی در تاریخ 20/4/1365 و در منطقه ی شلمچه به علت اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نایل گردید. پیکر مطهر شهید پس از تشییع گلزار شهدای نیشابور به خاک سپرده شد. شهادت او بر روی اهالی روستا تاثیر گذاشت و باعث شد که جوانان زیادی برای دفاع از کشور به جبهه اعزام شوند.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده