شهید مصطفی قوی قائم‌مقام فرمانده تیپ دوم از لشکر ۵ نصر
مصطفی از سال 1356 فعالیتهای انقلابی خود را آغاز کرد. در این دوره تلاش جدی داشت که هر طور امکان دارد، اعلامیه های امام را به دست مردم برساند.


نوید شاهد خراسان رضوی / قائم مقام فرمانده تیپ دوم از لشگر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

  در 15 مهر ماه سال 1331 در کلاته بوقه،شهرک قدس  فعلی متولد شد.مادرش می گوید: قبل از آنکه مصطفی به دنیا بیاید، خیلی دلم می خواست که خدا به من پسری بدهد که اسمش را مصطفی بگذارم تا نشانه ای داشته باشد و من همواره از او راضی باشم. به دلیل وضع بد اقتصادی به مدرسه نرفت. پدرش محمد بیمار بود و او در کارهای مزرعه به والدینش کمک می کرد. وقتی از مزرعه به خانه می آمد، به درسهایش می رسید و تکالیفش را به خوبی انجام می داد و تا 12- 13 سالگی به کار در مزرعه پرداخت تا اینکه کم کم حرفه نقاشی ساختمان را فرا گرفت. خدمت سربازی را در شیراز و در قسمت چتربازی گذراند. پس از گذراندن خدمت سربازی، به کار نقاشی ساختمان مشغول شد. از همان ابتدا ایمانی بسیار قوی داشت. فعال بود و همیشه در مشکلات و سختیهای زندگی عصای دست پدرش بود.

مصطفی از سال 1356 فعالیتهای انقلابی خود را آغاز کرد. در این دوره تلاش جدی داشت که هر طور امکان دارد، اعلامیه های امام را به دست مردم برساند.

مصطفی در 24 سالگی، با خانم طیبه حاجی زاده ازدواج کرد و مدت زندگی مشترک آنها 10 سال بود. حاصل این زندگی مشترک سه فرزند به نام های: مجتبی، ملیحه و فاطمه می باشند. خیلی فداکار بود و دوست داشت مشکلات دیگران را حل کند و همه را به صبر و استقامت دعوت می کرد. با خانواده رفتار ملایم و خوبی داشت و در کارهای خانه به همسرش کمک می کرد. همرزمش می گوید: مصطفی همیشه می گفت: اگر مشکلی برایتان پیش آمد ابتدا آن را با همسرتان مطرح کنید و با آنها مشورت کنید.

در اوایل جنگ، جزء اولین کسانی بود که به استخدام سپاه در آمد و از مشهد به جبهه اعزام شد. با شروع جنگ، او یک سال چریک مصطفی چمران بود و می گفت: یک سال سلاح نداشتیم و با چوب دستی می جنگیدیم. مصطفی در این مقطع، در بیسیج مسجد 72 تن نیز فعالیت می کرد.

او هیچ گاه بی کار نبود، همیشه جبهه بود، وقتی هم که می آمد، به انجمن اسلامی و بسیج مسجد می رفت.

او ابتدا به عنوان فرمانده گروهان مشغول به خدمت شد و سپس به فرماندهی گردان رسید و در چند عملیات مهم، ضمن رشادتهای بسیار، لیاقت خود را برای رسیدن به فرماندهی تیپ، به همه ثابت کرد. یکی از همرزمان مصطفی می گفت: وقتی توی جبهه مواد خوراکی به ما می دادند، مصطفی نمی خورد، بلکه آنها را در جایی قایم می کرد و زمانی که ما چیز برای خوردن نداشتیم، آنها را می آورد و به بچه ها می داد و خودش نمی خورد.

دوستانش می گفتند: مصطفی ضد گلوله بود. چنان با قدرت در جبهه جلو می رفت که هیچ چیز، جز رسیدن به خاکریز دشمن برایش اهمیت نداشت.

درپاتک معروف چزابه، حدود 2 ساعت آتش بر سر بچه ها می ریخت. در آن لحظه، در چهره مصطفی یک فداکاری و ایثار خاص دیده می شد و این باور به بنده دست داد که تحولی ایمانی که نشان از شهادت می داد، در روحیه ایشان به وجود آمده است.

مصطفی قوی، در تنگه چزابه از ناحیه دست و در عملیات بیت المقدس، از ناحیه پا و کمر مجروح شد و عاقبت، در تاریخ 6 تیر 1365 در جبهه شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و در 16 تیر 1365، تشییع و در بهشت رضا (ع) دفن شد.


------------------------------------
روایتی دیگر...

سردار شهید مصطفی قوی 15مهر سال1331 هجری شمسی، در شهرک قدس مشهد متولد شد.کودکی اش همراه تلاش و تکاپو بود. او در کارهای مزرعه به والدینش کمک می‌کرد. وقتی از مزرعه به خانه می‌آمد، به درس‌هایش می‌رسید و تکالیفش را به‌خوبی انجام می‌داد و تا 12- 13 سالگی به کار در مزرعه پرداخت تا اینکه کم‌کم حرفه نقاشی ساختمان را فراگرفت. خدمت سربازی را در شیراز و در قسمت چتربازی گذراند. پس از گذراندن خدمت سربازی، به کار نقاشی ساختمان مشغول شد. از همان ابتدا ایمانی بسیار قوی داشت. فعال بود و همیشه در مشکلات و سختی‌های زندگی عصای دست پدرش بود.

مصطفی از سال1356 فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز کرد. در این دوره تلاش جدی داشت که تا حد امکان، اعلامیه‌های امام را به دست مردم برساند. در اوایل جنگ، جزو اولین کسانی بود که به استخدام سپاه درآمد و از مشهد به جبهه اعزام شد. با شروع جنگ، او یک سال چریک مصطفی چمران بود و می‌گفت: یک سال سلاح نداشتیم و با چوب دستی می‌جنگیدیم. مصطفی در این مقطع، در بسیج مسجد هفتاد و دو تن نیز فعالیت می‌کرد.او هیچ‌گاه بیکار نبود. همیشه جبهه بود. وقتی هم که از جبهه برمی‌گشت، به انجمن اسلامی و بسیج مسجد می‌رفت. او ابتدا به عنوان فرمانده گروهان مشغول به خدمت شد و سپس به فرماندهی گردان رسید و در چند عملیات مهم، ضمن ‌رشادت‌های بسیار، لیاقت خود را برای رسیدن به فرماندهی تیپ، به همه ثابت کرد. 
یکی از همرزمان مصطفی می‌گفت: وقتی توی جبهه مواد خوراکی به ما می‌دادند، مصطفی نمی‌خورد، بلکه آن‌ها را در جایی پنهان می‌کرد و زمانی که ما چیزی برای خوردن نداشتیم، آن‌ها را می‌آورد و به بچه ها می‌داد و خودش نمی‌خورد. دوستانش می‌گفتند: مصطفی ضدگلوله بود. چنان با قدرت در جبهه جلو می‌رفت که هیچ چیز، جز رسیدن به خاکریز دشمن برایش اهمیت نداشت.در پاتک معروف چزابه دشمن ، به مدت دو ساعت بر سر بچه‌ها آتش می‌ریخت. در آن لحظه، در چهره مصطفی فداکاری و ایثار خاصی دیده می‌شد و این باور به انسان دست می‌داد که تحولی ایمانی که نشان از شهادت دارد، در روحیه وی به وجود آمده است. مصطفی قوی در تنگه چزابه از ناحیه دست و در عملیات بیت‌المقدس، از ناحیه پا و کمر مجروح شد و عاقبت، در تاریخ 6تیر1365 در جبهه شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
غلامحسین رضوانی می‌گوید: در عملیات والفجر2، زیر پای عراقی‌ها بودیم که از بالا دستور دادند آقای قوی! شما برگردید عقب، اما مصطفی به خاطر اینکه دوست داشت در کنار بچه‌ها باشد، از اینکه به عقب برگردد، واقعا ناراحت بود. تا صبح هر طوری که بود، در آنجا ماند و نزدیکی‌های صبح رفت.


خاطره اول

سال 65 بود که یک خطّ پدافندی در منطقة شلمچه تحت عنوان گردان قائم داشتیم . حدود 13 کیلومتر خط را از ارتشی ها تحویل گرفته بودیم و مستقر شدیم . شهید قومی مسئول خط و مسئول مهندسی در آن منطقه بود . در حالیکه با چند بلدوزر مشغول احداث خاکریز بود یک گلولة توپ آمد و شهید قومی بوسیلة ترکش توپ به شهادت رسید .
راوی:  سید مرتضی حسینی 


خاطره دوم

روزی نزد آقا مصطفی قوی رفتم و گفتم:" آقا مصطفی می خواهم به سوسنگرد یا هویزه بروم و تلفن بزنم. آقا مصطفی هم سوئیچ تویوتایی که تازه تحویل داده بودند را داد و گفت:" بیا، با ماشین برو و انشاءالله تاظهر برگرد." گفتم:" به امید خدا، هنگامیکه می خواستم حرکت کنم" مصطفی گفت:" من همین اینجا منتظر شما می مانم." حرکت کردم به هویزه که رسیدم مخابرات تعطیل بود. سوسنگرد هم مخابراتش تعطیل بود. تصمیم گرفتم به 92 ذرهی که بچه های سرلشگر پنج نصر در آن مستقر بودند بروم. به سمت 92 ذرهی اهواز حرکت کردم. وقتی رسیدم ظهر شده بود تماسم را گرفتم ناهار را خوردم و استراحت کردم. وقتی بیدار شدم غروب بود. با خود گفتم:الان اگر بروم حتماً مصطفی کلی عصبانی است. بهر حال حرکت کردم، وقتی رسیدم، دیدم مصطفی درست همانجایی که منتظر من مانده بود، نشسته است. با ترس نزدیکش رفتم و قبل از اینکه چیزی بگوید گفتم: حق دارید، باید مرا ببخشید. مخابرات سوسنگرد و هویزه تعطیل بود، بهمین دلیل به اهواز رفتم. همانطور که نشسته بود گفت: تلفن زدی؟ گفتم: بله. گفت: نگرانت شده بودم. حالا که سلامت آمدی خوشحالم. دیگر نمی دانستم چه بگویم معاون تیپ از صبح که من رفتم تا بعد از ظهر همانجا نشسته تا من برگردم. فقط طبق گفته خودشان برای نماز و صرف ناهار رفته و برگشته بود.
راوی:  علی احسنی مقدم 

خاطره سوم

سری آخری که آقا مصطفی می خواست به جبهه برود برای خداحافظی منزل ما آمد. زن و بچه اش در اهواز بودند مصطفی آمده بود تا دختر کوچکش را هم با خود به اهواز ببرد. آنروز مصطفی خوشحالتر از دیگر روزها بهنظر می رسید. گفتم:" خدا به همراهتان به ما زنگ بزنید." گفت:" انشاءالله" بهرحال خداحافظی کرد و رفت. چند روز بعد برادر خانم مصطفی به منزل پدر شوهرم آمد. من هم آنجا بودم. به من گفت:" آقا مصطفی با خانواده اش آمده اند و از من خواسته به شما بگویم به منزلشان بروید." از لباس سیاه تنش و ناراحتی چهره اش کمی نگران شدم پرسیدم: خود مصطفی برای دیدن ما می آید، آیا اتفاقی افتاده است؟ کمی مکث کرد و گفت: راستش ... مصطفی شهید شده است، شوکه شده بودم. خودم را کنترل کردم و به منزل رفتم، مادر شوهرم پرسید:" طاهره خانم چه کسی بود؟" گفتم: برادر خانم مصطفی. گفت: خوب چیکار داشت؟ گفتم: گفت:مصطفی با خانواده اش برگشته اند حاضر شوید به آنجا بیایید. بالاخره حاضر شدیم حرکت کردیم. سرکوچه منزل مصطفی که رسیدیم عده ای از همسایه ها جلوی منزل ایشان جمع شده بودند. مادر شوهرم با دیدن این وضع گفت: چه خبر شده؟ ناگهان در میان جمعیت ملیحه دختر مصطفی بسمت ما دوید. مادر شوهرم با دیدنش او رادر آغوش گرفت و گفت: دخترم چه اتفاقی افتاده، همه همسایه ها جلوی خانه شما هستند. گفت: مادر بزرگ بابا مصطفی شهید ده است. ناگهان مادر مصطفی همانطور که ملیحه را دربغل گرفته بود، از شدت ناراحتی بیهوش شد. دیگر با کمک تعدادی از زنهای همسایه او را به داخل خانه آوردیم هرچند درک نبودن مصطفی در کنارمان برایم سخت بود، ولی دائماً مادر شوهرم را دلداری می دادم و می گفتم: ناراحت نباشد شما باید افتخار کنید به چنین فرزندی.
راوی:  علی احسنی مقدم 

-------------------------------------------------------------------------------------------------
شهید عزیز وقتی دید از کانال سپاه نمی تواند به جبهه اعزام شود ،تصمیم می گیرد از ناحیه جهاد به عنوان یک بسیجی به جبهه برود. مانند خیلی از بسیجی های دیگر که خالصانه جنگیدند و با ارزوی شهادت در راه انقلاب بزرگ و جان فشانی برای رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) بی هیچ عذر و بهانه ای به جبهه رفتند. بسیجیانی که رفتند و امروز آبروی خانواده ها شدند و پرچم ایثار در خانه ها .بسیجیانی که عزت وسربلندی کشور از قطرات خون آنهاست. بیست روز از سال تحصیلی 64-65 نگذشته بود که در تاریخ بیست و یکم مهر مصطفی همراه عده ای از دانشجویان تربیت معلم شهید رجایی بابل به جبهه های نور علیه ظلمت اعزام  و در مقر شهید ساجدی در اطراف جزیره مجنون مشغول به خدمت می شود.


دست نوشته شهید مصطفی در مورد جنگ 

بنام خداوند بخشنده مهربان ، بنام آنکه قلبهای مردان و زنان مؤمن با یاد او می تپد .بنام کسی که یاور رزمندگان است ، با درود و سلام بر مهدی  موعود ،منجی عالم بشریت و با درود و سلام بر امام خمینی نایب بر حق امام مهدی و با سلام بر رزمندگان اسلام .
 جنگ ، جنگ است و عزت و شرف ما در گرو این مبارزات است . چگونه می توان به استقلال اقتصادی و فرهنگی و سیاسی رسید ...

چه نیکو و زیبا فرمودند امام عزیزمان که جنگ ، جنگ است . ما باید به این سه کلمه خوب توجه کنیم. این کلمات یعنی ای ملت جنگ های گذشته را به یاد بیاورید . جنگ امریکا با ویتنام را ، جنگ های جهانی را، که هرکشوری که جنگ داشت با رنج و مشقت لوازم مورد نیاز ملت را تهیه می کرد. قحطی ،خرابی ها ،مشکلات و غیره.

منظور امام این است که در هر لحظه و در هر جا جنگ را در نظر داشته باشیم. هی نگوییم این جنس کم است،این لوازم قیمتش خیلی گران است و غیره.

عزت و شرف ما در گرو جنگ است . اگر با کمک و یاری حق تعالی پیروز شویم بر شیطان بزرگ پیروز می شویم. این صدام نیست که با ما وارد جنگ شده است بلکه شیطان بزرگ امپریالیسم امریکاست و تمام کشورهایی که انقلاب ایران را مانع رسیدن به اهدافشان می دانند. شوروی از نفوذ دین ، عربستان از ترس برکناری مزدوران امریکا (فهد)  هرکدام به نحوی می خواهند انقلاب ما شکست بخورد و دیگر صادر نشود و همانطور که امام عزیزمان فرمودند: "انقلاب ما باید صادر شود و انقلاب ما فقط برای کشور ما نیست"

به امید خدا حکومت جهانی اسلامی بر دنیا وبر علیه کافران برقرار خواهد شد . اگر ما در جنگ پیروز شویم بر امریکا پیروز شده ایم . وشکست امریکا در جنگ سبب تقویت ملت محروم و سبب ترس و وحشت مزدوران شرق و غرب می شود .اگر ما در جنگ پیروز شویم که انشاء الله به یاری خداوند قادر ، پیروز هستیم و می شویم ; بعد از صدام نوبت اسراییل غاصب و پیشروی به سوی قدس عزیز است .

همانطور که امام فرمودند "تا وقتی که که اتحاد دارید ، بدانید که پیروزید " وهمچنین می فرمایند "راه قدس از کربلا می گذرد" انشاء الله که با امام عزیزمان در کربلا نماز شکر پیروزی را برقرار کنیم .

به امید آن روز ،والسلام

این دست نوشته قسمتی از یک انشأ است که در 22 اسفند 61 زمانی که شهید سوم دبیرستان بوده نوشته شده که سخنان دل نشینی درآن نمایان است.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده