«سجاده چمن»؛ گزیدهای از خاطرات شهید «ابوالفضل پیرزاده»

تابستان ها، مناسب سن و سال خود کارهایی دست و پا می کرد تا ضمن آشنایی با رنج کار، نیروی پرهیز و امساک خویش را نیز در آزماید. اگر سراغ او را میگرفتی در آن انگشت شمار فضاهای سبز موجود شهر می یافتی اش که بر گلوی سبزه ها قطره قطره آب زندگی فُشُرد.
ظهرگاه به بانگ دلنشین اذان، شلنگ به زمین می گذاشت. آبیاری را رها میکرد و پرشتاب بر سجاده چمن، نماز خویش اقامه می نمود و این زمانی است که وقاحت از شیپور های اهریمن طاغوت سرریز می کند و نغمه ناساز تبلیغات میان تهی دریده دهنان را نعره می زند و بلندگوهای آلوده نظام، سبزینه روح جوانان را به ویران سرای بی توجهی های دینی تبدیل می کند.
نماز ابوالفضل تمام کوشش های تبلیغی رژیم را نقش بر آب میکند و رشته های روشنفکران اش را پنبه می کند.