عملیات امام علی (ع) (تپه های الله اکبر)
دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۰۸
عملیات امام علی(ع) که در منطقه عمومی سوسنگرد و با هدف آزادسازی تپههای اللهاکبر انجام گرفت نقطه عطفی بر توان نیروهای ما برای موفقیت در عملیاتهای بعدی شد.
نوید شاهد خراسان رضوی
شناسنامه عملیات :
منطقه عملیات: تپه های الله اکبر
تاریخ عملیات: 31 / 2 / 1360
سازمان عمل کننده: مشترک سپاه و ارتش
شرح مختصر نبرد
جبهه نبرد: سوسنگرد(طلائیه تا بستان)
پس از تثبیت موقعیت نیروهای متجاوز رژیم بعث بر سرزمینهای تحت اشغال، فرماندهان به این نتیجه رسیدند که انجام شبیخونهای شبانه و عملیاتهای ایذایی، تاثیر مطلوبی بر تغییر موازنه نظامی جنگ به نفع ایران ندارد. به همین خاطر، برنامهریزی و تدبیر عملیاتهای محدود، اما کارآمد در روزهای پایانی سال 59 و اوایل سال 60 در دستور کار قرار گرفت.
عملیات نیمهگستردۀ امام علی(ع) که در منطقه عمومی سوسنگرد و با هدف آزادسازی تپههای اللهاکبر انجام گرفت یکی از همین عملیاتها بود که نقطه عطفی بر توان نیروهای ما برای موفقیت در عملیاتهای بعدی شد. آنچه در پی میآید شرحی کوتاه و مختصر بر انجام عملیات امام علی(ع) است.
***
31 اردیبهشت ماه 1360 نیروهای سپاه پاسداران و ارتش بهطور مشترک و همزمان، حمله مشترکی را از سه محور علیه نیروهای متجاوز دشمن آغاز کردند. در ابتدا دو عملیات در منطقه غرب سوسنگرد و شمال کرخه و دیگری در منطقه سوسنگرد انجام شد تا بستر مناسب برای عملیاتهای اصلی در شمال کرخه و تپههای اللهاکبر فراهم شود.
انجام عملیات و رسیدن به مواضع از پیش تعیین شده، قدرت دشمن در دو طرف کرخه را تجزیه کرد و دشمن پس از تحمل شکست سنگین و با دادن تلفات زیاد مجبور به عقبنشینی شد. با آزاد شدن تپههای استراتژیک اللهاکبر، منطقه شحیطیه و اراضی شمال و شمال غرب سوسنگرد، رزمندگان اسلام با رها کردن آب رودخانه کرخه در حد فاصل کرخه تا تپههای اللهاکبر، راه پیشروی مجدد دشمن را سد کردند و بعد از طی چند مرحله، تک دشمن از روستای هوفل تا روبهروی روستای سیدخلف عقب زده شد. در این عملیات، دو گردان از لشکر 92 زرهی اهواز، دو گردان پیاده از سپاه پاسداران و دو گردان از ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران حضور داشتند.
خاطرات خدارحم رضایی
شب دوم عملیات، توی خط پدافندی یک کامیون عراقی به همراه راننده و دو سرنشین دیگرش به اسارت نیروهای خودی درآمده بودند. حالا آن موقع شب توی خط ما چه کار میکردند و چطور به تله ما افتاده بودند، بماند. از ذوقمان، بیخیالِ چاشنی مینها همه را تخلیه کردیم. کارمان که تمام شد، تازه به خود آمدیم و متوجه کارِ خطرناکی که کرده بودیم شدیم. مینها را بررسی کردیم. همهشان چاشنی داشتند! حتی تصور اتفاقی که ممکن بود بیفتد هم پشتمان را میلرزاند.
صبح فردا آفتاب نزده، کامیون غنیمتی را در حالی که شیشه جلویش با گلولههای تیربار خُرد و له شده بود، با دیگهای غذا به حمیدیه و مقر سپاه بردیم. دل تو دلمان نبود. از این که یک ماشین برای سپاه حمیدیه جفتوجور کردهایم، حسابی ذوق کرده بودیم. با افتخار رفتیم پیش علی هاشمی و گفتیم: علی! یه ماشین واسه سپاه غنیمت گرفتیم! فکر میکردیم علی بابت کارمان کلی تحسینمان میکند، اما برخلاف تصورمان اخم غلیظی آمد توی صورتش. جدی شد و گفت: فکر نکردید منطقه بیشتر به این ماشین نیاز داره تا ما؟ برید مقر عملیات، دیگهای غذا رو تحویل بدید، کامیون رو هم ببرید سوسنگرد.
نمیشد روی حرفش حرف بیاوریم. برعکسِ وسعت نگاه علی هاشمی، فکر ما به این قضیه نرسیده بود. همانطور که علی گفته بود دیگهای غذا را بردیم مقر عملیات، تحویل آشپزخانه دادیم. کامیون را هم بردیم سوسنگرد و به علی کردانی مسئول تدارکات خط سوسنگرد تحویل دادیم.
***
تازه خط را گرفته بودیم و از سنگرِ درست و حسابی خبری نبود. نمازم را نخوانده بودم. با نگرانی دنبال سرپناهی میگشتم تا فارغ از گلولهها و ترکش خمپارهها نمازم را ادا کنم. عبدالامیر سالمی که حالم را دید، کمی آنطرفتر، سنگری نشانم داد و گفت: برو تو اون سنگر. محکمه!
بیمعطلی وارد سنگر شدم. مُهر را گذاشتم و سریع قامت بستم. صدای لودری که داشت خاکریز و سنگرها را تقویت میکرد با صدای تیز گلولهها و خمپارهها قاتی شده بود. صدای عبدالامیر هم تا توی سنگر میآمد. از محسن طُرفی که پشت لودر نشسته بود میخواست که روی سنگر را کمی خاک بریزد. غافل از این که سنگر مورد نظرش، همان سنگری است که من داخل آن هستم.
خاطرات خدارحم رضایی
شب دوم عملیات، توی خط پدافندی یک کامیون عراقی به همراه راننده و دو سرنشین دیگرش به اسارت نیروهای خودی درآمده بودند. حالا آن موقع شب توی خط ما چه کار میکردند و چطور به تله ما افتاده بودند، بماند. از ذوقمان، بیخیالِ چاشنی مینها همه را تخلیه کردیم. کارمان که تمام شد، تازه به خود آمدیم و متوجه کارِ خطرناکی که کرده بودیم شدیم. مینها را بررسی کردیم. همهشان چاشنی داشتند! حتی تصور اتفاقی که ممکن بود بیفتد هم پشتمان را میلرزاند.
صبح فردا آفتاب نزده، کامیون غنیمتی را در حالی که شیشه جلویش با گلولههای تیربار خُرد و له شده بود، با دیگهای غذا به حمیدیه و مقر سپاه بردیم. دل تو دلمان نبود. از این که یک ماشین برای سپاه حمیدیه جفتوجور کردهایم، حسابی ذوق کرده بودیم. با افتخار رفتیم پیش علی هاشمی و گفتیم: علی! یه ماشین واسه سپاه غنیمت گرفتیم! فکر میکردیم علی بابت کارمان کلی تحسینمان میکند، اما برخلاف تصورمان اخم غلیظی آمد توی صورتش. جدی شد و گفت: فکر نکردید منطقه بیشتر به این ماشین نیاز داره تا ما؟ برید مقر عملیات، دیگهای غذا رو تحویل بدید، کامیون رو هم ببرید سوسنگرد.
نمیشد روی حرفش حرف بیاوریم. برعکسِ وسعت نگاه علی هاشمی، فکر ما به این قضیه نرسیده بود. همانطور که علی گفته بود دیگهای غذا را بردیم مقر عملیات، تحویل آشپزخانه دادیم. کامیون را هم بردیم سوسنگرد و به علی کردانی مسئول تدارکات خط سوسنگرد تحویل دادیم.
***
تازه خط را گرفته بودیم و از سنگرِ درست و حسابی خبری نبود. نمازم را نخوانده بودم. با نگرانی دنبال سرپناهی میگشتم تا فارغ از گلولهها و ترکش خمپارهها نمازم را ادا کنم. عبدالامیر سالمی که حالم را دید، کمی آنطرفتر، سنگری نشانم داد و گفت: برو تو اون سنگر. محکمه!
بیمعطلی وارد سنگر شدم. مُهر را گذاشتم و سریع قامت بستم. صدای لودری که داشت خاکریز و سنگرها را تقویت میکرد با صدای تیز گلولهها و خمپارهها قاتی شده بود. صدای عبدالامیر هم تا توی سنگر میآمد. از محسن طُرفی که پشت لودر نشسته بود میخواست که روی سنگر را کمی خاک بریزد. غافل از این که سنگر مورد نظرش، همان سنگری است که من داخل آن هستم.
سلام نمازم را نداده بودم که یک آن، حجم انبوهی از خاک روی سرم آوار شد. با کلی سختی خودم را از زیر تل خاک و الوار و پلیت بیرون کشیدم. عبدالامیر بیرون سنگر، مات و متحیر ایستاده بود و خیرهخیره سر و روی پر از خاک مرا نگاه میکرد. انداختم به شوخی و گفتم: عجب سنگر محکمی بود! با یه مشت خاک، سقفش اومد پایین. فقط خدا رحم کرد خمپاره روی سنگر نیفتاد!
خاطرات محمود احمدی
در عملیات امام علی(ع)، سپاه حمیدیه به فرماندهی علی هاشمی حضور فعالی داشت. بعد از انجام مرحله اول عملیات، ما سمت چپ مسیر سوسنگرد-بستان در کنار تیپ 55 هوابرد شیراز پدافند کردیم. حول و حوش ساعت 9 صبح بود که عراقیها در جواب شکست سنگین شب قبل، منطقه را زیر آتش گرفتند. مخصوصا این که تانکهای عراقی در دشت باز، مقابل ما به صورت پراکنده مستقر شده بودند و داشتند آرایش میگرفتند تا کمکم به سمت مواضع ما پیشروی کنند. همه به تلاطم افتادیم. علی هاشمی که تانکها را دید هیجانزده به بهرام فروزانفر که در شلیک موشکهای تاو خبره بود گفت: زود باش بهرام! اون تانک رو بزن! اون یکی رو هم بزن! زود باش!
برعکس هیجانِ علی هاشمی، بهرام خونسرد و آرام ولی مسلط، موشکهایش را به سمت تانکها نشانه گرفت. بهرام با هر موشک یک تانک را میزد. صدای تکبیر بچهها دشت را برداشته بود. بهرام آن روز فقط ششتا موشک داشت که یکیشان هم فاسد بود. با همان پنجتا، پنج تانک عراقی را از کار انداخت.
خاطرات محمود احمدی
در عملیات امام علی(ع)، سپاه حمیدیه به فرماندهی علی هاشمی حضور فعالی داشت. بعد از انجام مرحله اول عملیات، ما سمت چپ مسیر سوسنگرد-بستان در کنار تیپ 55 هوابرد شیراز پدافند کردیم. حول و حوش ساعت 9 صبح بود که عراقیها در جواب شکست سنگین شب قبل، منطقه را زیر آتش گرفتند. مخصوصا این که تانکهای عراقی در دشت باز، مقابل ما به صورت پراکنده مستقر شده بودند و داشتند آرایش میگرفتند تا کمکم به سمت مواضع ما پیشروی کنند. همه به تلاطم افتادیم. علی هاشمی که تانکها را دید هیجانزده به بهرام فروزانفر که در شلیک موشکهای تاو خبره بود گفت: زود باش بهرام! اون تانک رو بزن! اون یکی رو هم بزن! زود باش!
برعکس هیجانِ علی هاشمی، بهرام خونسرد و آرام ولی مسلط، موشکهایش را به سمت تانکها نشانه گرفت. بهرام با هر موشک یک تانک را میزد. صدای تکبیر بچهها دشت را برداشته بود. بهرام آن روز فقط ششتا موشک داشت که یکیشان هم فاسد بود. با همان پنجتا، پنج تانک عراقی را از کار انداخت.
نظر شما