زندگینامه و بخشی از وصیتنامه شهیدافغانی شهید «رجبعلی غلامی»
به گزارش نوید شاهد از خراسان رضوی ، شهید «رجبعلی غلامی» متولد شهر کابل در افغانستان در سال 1359 از افغانستان به بجستان مهاجرت کرد و مدتی بعد به عنوان بسیجی به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و در 1362 در عملیات والفجر 9 قهرمانانه و شگفتانگیز به شهادت رسید.
نام ونام خانوادگی:رجبعلی غلامی افغانی
متولد:۱۳۴۳شهر لار،کابل افغانستان
شهادت: 6/12/1364 سلیمانیه
زندگینامه مختصر شهید
شهید رجبعلی غلامی افغانی فرزند غلام در شهر لار کابل افغانستان
در سال ۴۳ در خانواده ای مستضعف اما متدین و با معرفت پا به عرصهی وجود نهاد. رجبعلی دوران کودکی از مادر یتیم
و همراه خواهران و برادرانش با پدرش زندگی میکرد . وی در زمان بمباران افغانستان توسط شوروی سابق
از خانواده اش جدا و برای فرار از خدمت به حکومت کمونیستی در سن ۱۲ -۱۱
سالگی به ایران مهاجرت کردو در شهر بجستان (خراسان
جنوبی)سکنی گزید . او برای تأمین مخارج خود باسواد اندک در مرغداری آقای فلاحتی و مدتی در کوره آجر پزی
مشغول به کار شد . رجبعلی فردی درستکار ، امین
، بردبار و آرام بود . و به نماز و روزه اش بسیار اهمیت میداد و در ایام محرم در
عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) شرکت میکرد . با اینکه یک افغانی بود، اما دفاع از
اسلام و کشور ایران را وظیفه خود و آن را همچون کشورخودش دوست میداشت. بارها گفته
بود: تا کنون رهبری همچون
رهبر ایران ندیده ام .مدتی در پایگاه شهید بهشتی چمران و پایگاههای دیگر
فعالیت خویش را آغاز نمود .با شروع جنگ راهی جبهه و به مدت ۲ سال در کردستان در
تیپ ویژه ی شهدا به عنوان تخریب چی فعالیت میکرد .
و سرانجام در منطقه عملیاتی قادر در تاریخ ۶/۱۲/۶۴ شربت شهادت نوشید و روح پاک
شهید در تیرماه سال ۸۴ در گلزار شهدای یونسی به خاک سپرده شد .
بخشی از وصیتنامه این شهید به شرح ذیل است:
پدران و مادران عزیزی که در تشییع جنازهام شرکت کردید افسوس نخورید بلکه به جای این افسوس خوردن خواسته فرزندانتان را جواب مثبت دهید و آنها را روانه جبهه کنید که امروز خط سرخ حسینی، خون میطلبد. اگر جسدم به دست دوستان افتاد در کنار دیگر برادران و عزیزان شهید بسجتان به خاک بسپارید. برادران عزیز همانطور که میدانید من غریبم پدر و مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری.از شما عزیزان تقاضا دارم گاه گاهی که بر سر قبرم حاضر میشوید فاتحهای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب جمعه دعای کمیل بر سر مزارم برگزار کنید انشاءالله. در ضمن موتورم را هم بفروشید و پولش را به جبهه واریز کنید در پایان از کلیه برادران و خواهران بجستانی امید عفو و بخشش دارم اگر خطایی از من مشاهده کردهاند خواهند بخشید. از برادران عزیزم احمد باغبان و علی پور اسماعیل میخواهم که به جای برادرم جنازهام را به خاک بسپارند.
خاطره ای از علی «اسماعیلپور» همرزم شهید «رجب غلامی»
وی میگوید: در تیپ 21 امام رضا بودیم اسم گردان را
فراموش کردم و این قدر یادم است نام یکی از سورههای قرآن بود فرمانده گردان شهید
حافظی بود ما در منطقه عمومی دشت عباس منتظر عملیات بودیم روزی در مرخصی به شهر
اهواز رفتیم. جلوی مخابرات شهر اهواز رزمندگان صف میکشیدند و هر
رزمنده سه دقیقه فرصت داشت با خانوادهاش صحبت کند صف بسیار طولانی بود رزمندگان
دو سه ساعت در نوبت میماندند تا بتوانند سه با خانواده خود صحبت کنند.
ما خیلی خوشحال بودیم که با خانواده خود صحبت میکنیم یک لحظه دیدم که شهید رجب غلامی بر دیوار مخابرات تکیه کرده و با حالت تفکر نگاه میکند. احساس کردم که ناراحت است رفتم کنارش پرسیدم آثا رجب چه شده ناراحتی؟ یک دفعه بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن. گفتم برای چه گریه میکنی؟ من که چیزی نگفتم. برگشت و به من گفت: «شما پدر و مادر دارید». دقیقا دوبار تکرار کرد «و حالا هم با آنها صحبت میکنید ولی من نه پدر دارم و نه مادر که با آنها صحبت کنم».
دو سه نفر از دوستان که از لحاظ سنی هم بزرگتر بودند دور
و برش را گرفتند و از سر دلجویی گفتند: «بالاخره هرکسی سرنوشت خودش را دارد. مقام
شما ارزشش بالاتر است چون اول هجرت کردید. شاید وظیفه شما نباشد که به جبهه میآمدید.
شما علیرغم مهاجرت از کشورتان در اینجا هم به وظیفه شرعیتان عمل میکنید قطعا
مقام شما بالاتر است» و او را آرام کردند.
«حیف است بسیجی سیگار بکشد»
بعد که کمی آرام شد رفتیم به سمت کارون. یکی از دوستان
که چند سالی از ما بزرگتر و نامش حسن بود در حاشیه خیابان کارون سیگاری روشن کرد.
دیدم که شهید رجب غلامی با استواری تمام پیش آمد و گفت: «حسن آقا سیگارت را بده به
من». خیلی تعجب کردم غلامی که سیگاری نیست با سیگار حسن چه کار دارد؟ نگاهش میکردم
دیدم که سیگار را گرفت خیال میکردم که حالا او پکی به سیگار میزند. آن بنده خدا
سیگارش را تازه روشن کرده بود. اما دیدم که شهید غلامی سیگار را زیر پایش گذاشت و
له کرد.
حسن آقا خیلی ناراحت شد من هم ناراحت شدم و به رجب گفتم
چرا اینکار را کردی؟ شهید جملهای گفت که خشک مان زد. او
گفت: «حیف است بسیجی سیگار بکشد». با این که او اصلا سواد نداشت این جمله آنقدر برای
ما تکان دهنده بود که حد نداشت. با وجود آن که در اول جنگ رسما در بین رزمندگان
سیگار توضیع میکردند. جمله شهید غلامی باعث شد که حسن آقا سیگار را در جبهه ترک
کند.
بر مزار من گریه کنید که من غریبم
روی سنگ مزار این شهید نوشته شده است «مادران و خواهران
بر سر مزار من گریه کنید که من در این شهر غریبم و پدر، مادر و خواهری ندارم که
برایم گریه کنند.»
نحوه شهادت خواندنی شهید
«رجب غلامی در روز 6 اسفند ماه سال 1362 در منطقه
کردستان، پس از باز کردن معبر مین به سیم خاردار حلقوی میرسد که به هیچ عنوان نمیشده
آنرا قطع کنند، چون اگر سیم را قطع میکردند سیمها جمع شده و معبر منفجر میشد.
در این وقت این شهید با همرزم خود با نام «شریفی مقدم»
تصمیم میگیرند که یک نفر بر روی سیم خاردار بخوابد، ابتدا شریفی مقدم قصد داشته
این کار را انجام دهد، ولی شهید غلامی به او التماس میکند و او را قسم میدهد که
بگذار من این کار را انجام دهم و این افتخار را از من نگیر.
سرانجام شهید رجب غلامی بر روی سیمهای خاردار میخوابد
و در حالی که خون از بدن پاکش جاری بوده، بیش از 160 نفر و بنا بر روایتی 300 نفر
از روی بدن او عبور میکنند.
وقتی همه عبور میکنند و او را از روی سیمها بلند میکنند،
میبینند تمام بدنش غرق در خون است و درد میکشد.
در همین حال دست به دعا برمیدارد و میگوید خدایا شهادت
مرا برسان، در این لحظه بلافاصله تیری از سوی نیروهای عراقی شلیک میشود و به چشم
چپ او اصابت میکند و همان جا به شهادت میرسد.»
من شهروندی از شهرستان بجستانم در استان خراسان رضوی که افتخار ما اینست که مرقد شهید بزرگوار رجب غلامی در اینجاست
همه ی مردم بجستان هیچوقت مزار ایشان را فراموش نمیکنند. و خود را خواهر و برادرهای این شهید عزیز میدانند
یاد و خاطره شون گرامی
هرچی داریم از این شهدا و رشادت و فداکاریشون
شهدا! مدیون شماییم
گلزار شهدای شهر یونسی از توابع شهرستان بجستان