روایتی از جانباز شیمیایی که هنوز در خط مقدم است

«یوسف علوی» یکی از جانبازان ۷۰ درصد شیمیایی استان زنجان است که به شدت باور دارد که جوانان امروز، بسیار آگاه‌تر از نسل گذشته هستند.

 

 

 

 نفس‌هایش با دستگاه اکسیژن گره خورده، اما روحش هنوز در سنگرهای غرب کشور می‌تپد. «یوسف علوی»، جانباز ۷۰ درصد شیمیایی، از روزهایی می‌گوید که بمب‌های شیمیایی، چشمانش را به تاریکی کشاند، اما عشق به میهن را در قلبش روشن نگه داشت. او که امروز با افتخار از فرزندان پزشک و مهندسش سخن می‌گوید، هنوز هم آماده است تا اگر فراخوانی باشد، به جبهه بازگردد. اینجا روایت زندگی مردی است که جنگ را تمام‌شده نمی‌داند و جوانان امروز را سربازان آگاه این نبرد می‌خواند. در ادامه مصاحبه خبرنگار نوید شاهد زنجان با جانباز 70 در صد «یوسفی علوی» را همراه باشید.

 

از مسگری تا سنگر؛ آغاز یک راه ناتمام

 

چشمان «یوسف علوی»، یادگار روزهایی است که در عملیات والفجر ۱۰، بمب شیمیایی دشمن، بدنش را به آتش کشید. اما قصه او از بازار مسگران زنجان آغاز می‌شود؛ جایی که پس از فوت پدر در سال ۱۳۵۳، برادر بزرگ‌ترش دستش را گرفت و به دنیای مس‌ها و چکش‌ها برد. زیر دست استادانی مثل حاجی قربان و حاج محمد، مسگری را آموخت، اما دلش برای نبردی بزرگ‌تر می‌تپید.

در سال ۱۳۶۶، با وجود سن کم، پایش به جبهه‌های غرب کشور باز شد. یک سال و یک ماه در خط مقدم ماند؛ از عملیات والفجر ۱۰ تا مرصاد و تک‌زنی‌های صدام به اهواز. او که آتشبار پدافند بود، می‌گوید: «جبهه دانشگاهی بود که خانواده‌ها، فرزندانشان را به آن می‌فرستادند.»

 

انفجار در پنج متری و تاریکی که چشمانش را گرفت

 

«بمب در پنج متری ما منفجر شد. وقتی گفتند شیمیایی است، ماسک زدیم، اما منطقه را ترک نکردیم.» این را یوسف علوی با آرامش می‌گوید، گویی از یک روز معمولی حرف می‌زند. اما ادامه ماجرا، روایتی هولناک است: تورم بدنش چنان شدید بود که چشمان و گوش‌هایش در میان بادکردگی‌ها گم شدند. از بیمارستان صحرایی حلبچه تا بیمارستان ۲۲ بهمن باختران و سپس پرواز پرخطر به تهران، هر لحظه مرگ در کمین بود.

حتی در هواپیما، خلبان فریاد می‌زد: «تحت تعقیب هستیم!» و آنها فقط دعا می‌کردند. بالاخره چشمانش باز شد، اما دیگر دنیا را تار می‌دید. امروز بعد از سال‌ها، هنوز روزانه سه وعده دارو مصرف می‌کند و دستگاه اکسیژن، یار همیشگی‌اش شده است.

 

همسری که پرستار، مددکار و همراه همیشگی است

 

ازدواجش با دختردایی‌اش، پایه‌های زندگی‌ای را بنا نهاد که عشق و فداکاری، ستون‌های آن بودند. همسرش تمام مباحث درمانی را آموخت و حالا حتی در بیمارستان، پرستار شخصی اوست. «هیچ‌کس نمی‌تواند جای او را پر کند این را یوسف علوی با چشمانی پر از اشک می‌گوید.

او که سه فرزند دارد یک پسر دندانپزشک و دو دختر پزشک و مدیر بازرگانی، با افتخار از تلاش‌های همسرش برای بزرگ‌کردن آنها می‌گوید: «زحمت فرزندانم را خانمم کشید».

 

جوانان دیروز و امروز؛ از کم‌سوادی تا آگاهی

 

علوی به شدت باور دارد که جوانان امروز، بسیار آگاه‌تر از نسل گذشته هستند. « الان پزشکان ما در سوریه می‌جنگند!» او که هر هفته در نماز جمعه جوانان را می‌بیند، امیدوار است این نسل، ادامه‌دهنده راه شهدا باشد.

پسرش هم به او گفته: «من خودم حاضر به رفتن به مناطق جنگی هستم.» و این برای یوسف علوی، نشانه زنده‌بودن روحیه ایثار است.

 

انتظار از مسئولان: جلوی دزدی‌ها را بگیرید!

 

با وجود قدردانی از دولت‌های گذشته و تلاش‌های دولت فعلی، او از مسئولان می‌خواهد بیشتر به فکر جانبازان باشند.علوی باور دارد که جانبازان باید همیشه در خط حمایت از مردم و ولایت بایستند: «ما دو خط داریم: امت و ولایت».

 

پایان سخن: جنگ تمام نشده است

 

یوسف علوی، با همان عینک تیره و دستگاه اکسیژن، هنوز خود را در جبهه می‌بیند: «ما الان هم در جنگیم. شهدای مدافع حرم و سردار سلیمانی نشان دادند که دشمن هنوز ایستاده است»

او در پایان، تنها یک آرزو دارد: «از مسئولین می‌خواهم به فکر مردم باشند».

 

روایت او، نه یک خاطره‌گویی ساده، بلکه درس‌نامه ایستادگی است؛ درس‌نامه‌ای که می‌گوید جنگ فقط انفجار بمب نیست، جنگ، انتخاب هر روزه بین راحت‌طلبی و فداکاری است.

 

 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده