صبر و آرامشی مثال زدنی داشت

عمه شهید «غلامحسن خان‌محمدی» نقل می‌کند: «رنگ به رو نداشت، ولی صدایش درنمی‌آمد. پرستاری که داشت پانسمان زخمش را عوض می‌کرد، گفت: خیلی صبوره! خیلی! دردی رو که او داره نه آخی نه واخی. هرکس دیگه‌ای جای او بود، آه و ناله‌اش گوش فلک رو کر می‌کرد.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید غلامحسن خان‌محمدی» فرزند عباسعلی و صغرا، دوم بهمن‌ماه ۱۳۴۹ در روستای غنی‌آباد دامغان به دنیا آمد. ابتدایی را در غنی‌آباد و راهنمایی را در دامغان گذراند. هر روز کله سحر بیدار می‌شد و پای پیاده می‌رفت دامغان تا به کلاس درس برسد. علی‌رغم کمبود امکانات، همیشه نمرات خوبی می‌گرفت. 

صبر و آرامشی مثال زدنی داشت

صبوری و آرامش او، پرستار و پزشک را به تعجب واداشت

در غنی‌آباد، خانه‌ها آب لوله‌کشی نداشتند. او مجبور بود برود از چشمه برای پخت و پز و شست و شو آب بیاورد. پدرش کشاورز و دامدار بود. غلامحسن در حد توان به پدر و مادرش کمک می‌کرد. سرگرمی و تفریح او بازی فوتبال با بچه‌های محله بود. محصل بود که رفتن هم‌کلاسی‌هایش به جبهه روی او هم تأثیر گذاشت. پدر و مادر به‌خاطر سن کمش رضایت نمی‌دادند و می‌گفتند: «چون درس خوان است، بهتره به درسش ادامه بده.»

با زیرکی فرم رضایت‌نامه را برد منزل و از پدر و مادر رضایت گرفت. با دست‌کاری شناسنامه، سنش را دو سال بالا برد و از طریق بسیج به جبهه اعزام شد. سه ماه در مخابرات گروهان خدمت کرد. در خط پدافندی جزیره مجنون، در جاده خندق ترکش به چشم راستش خورد و از گوشش بیرون آمد. یک ماه در تهران بستری بود. صبوری و آرامش او هنگام درد، پرستار و پزشک را به تعجب واداشت. عمه غلامحسن نقل می‌کند: «رنگ به رو نداشت، ولی صدایش درنمی‌آمد. پرستاری که داشت پانسمان زخمش را عوض می‌کرد، گفت: خانم! چه نسبتی با آقای خان‌محمدی دارین؟ گفتم: چطور مگه؟ عمه‌اش هستم. گفت: خیلی صبوره! خیلی! دردی رو که او داره نه آخی نه واخی. هرکس دیگه‌ای جای او بود، آه و ناله‌اش گوش فلک رو کر می‌کرد. چشم غلامحسن ترکش خورده بود و از گوشش بیرون آمده بود.»

بیست و هشتم اردیبهشت  ۱۳۶۶ رفت تو کما و سه روز بعد یعنی، سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۶ مصادف با بیست و یکم ماه مبارک رمضان به شهادت رسید. پیکر مطهرش را پس از تشییع در گلزار شهدای روستای غنی‌آباد به خاک سپردند.

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده